غزلیات اهلی شیرازی
نیاز من نخرد کس، که کس فقیر مباد
نیاز من نخرد کس، که کس فقیر مباد بناز حسن فروشان کسی اسیر مباد به نیم ذره نکرد اعتبارم آن خورشید به چشم یار کسی…
نه از طرب هوس گشت با غم افتادست
نه از طرب هوس گشت با غم افتادست هوای نو گل خود در دماغم افتادست چه تیره است شبم با وجود آتش دل مگر که…
نظاره بین که عاشق بیچاره میکند
نظاره بین که عاشق بیچاره میکند جان داده همچو صورت و نظاره میکند گر من جگر کباب شدم این نه از من است آن چشم…
ناقه لیلی که سر در کوه و هامون میکند
ناقه لیلی که سر در کوه و هامون میکند در بن هر خار جستجوی مجنون میکند گوش بر افسانه من خلق را دفع ملال این…
مهی که چشم امیدم بسوی اوست هنوز
مهی که چشم امیدم بسوی اوست هنوز چراغ خلوت دل شمع روی اوست هنوز اگرچه در طلبش سوخت جان و شد برباد غبار سوخته در…
من که چون شمع ز داغ تو صدم روشنی است
من که چون شمع ز داغ تو صدم روشنی است گر بگریم ز غمت غایت تر دامنی است شب چراغ غم دل از در دلها…
من از محرومی خود یا زرشک محرمان سوزم
من از محرومی خود یا زرشک محرمان سوزم ز غمهای تو میرم یا ز طعن بی غمان سوزم ز بس داغ دل خود و سوز…
مستی و گر فرشته ز لعل تو بو برد
مستی و گر فرشته ز لعل تو بو برد دندان بدین رطب که تو داری فرو برد در دور چشم مست تو ایشوخ، شیخ شهر…
مرغ غافل چه دل آسوده بنظاره شده
مرغ غافل چه دل آسوده بنظاره شده که بهر غنچه ازین باغ دلی پاره شده صحبت خلق جهان مایه آزار دل است ای خوش آندل…
مجنون منم در عهد تو لیلی تو در دوران من
مجنون منم در عهد تو لیلی تو در دوران من حسن آیتی در شان تو عشق آیتی در شان من عیسی دمی، چند از جفا…
ما که از اول بلی گفتیم با دلدار خویش
ما که از اول بلی گفتیم با دلدار خویش تا قیامت بر نمیگردیم از گفتار خویش می بمستان ده که عاشق تشنه دیدار تست جان…
لعلت به تلخ گویی دل در خروش آرد
لعلت به تلخ گویی دل در خروش آرد می تلخ و تند باید تا خون بجوش آرد ساقی ز فکر و عقلم هوشی که بود…
گوهر دل گم شد و وقت فراغ از دست رفت
گوهر دل گم شد و وقت فراغ از دست رفت پیش پای خود ندیدیم و چراغ از دست رفت سوختم از درد و داغش بیش…
گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد
گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد جان خود کجا ماند دمی کآن آفت جان در رسد صد جان بهر مویی…
گرچه ز گلهای می دامن ما شستنی است
گرچه ز گلهای می دامن ما شستنی است شستن دامن ز می غایت تر از دامنی است به که نگردد رقیب دوست که این دیو…
گر نه چاه دقنت عقل زره می فکند
گر نه چاه دقنت عقل زره می فکند جان من یوسف دل را که به چه می فکند؟ در دلم جذبه مهری عجب از خال…
گر صدهزار کاسه خون نوش میکنم
گر صدهزار کاسه خون نوش میکنم بر یاد دوست جمله فراموش میکنم برما ز عشق گرچه نگویی سخن ولی صد نکته فهم از آن لب…
گر چو شمعم بکشی زنده بیک خنده کنی
گر چو شمعم بکشی زنده بیک خنده کنی خنده یی کن که رگ مرده من زنده کنی گر بدین شکل و شمایل گذری بر یوسف…
گر آه کشم آن سگ کویم بسر آید
گر آه کشم آن سگ کویم بسر آید کز آه من سوخته بوی جگر آید از ضعف چنانم که اگر ناله کشد دل بیهوش شوم…
کی دل سبک باشک جگرگون کند کسی
کی دل سبک باشک جگرگون کند کسی دریا بقطره قطره تهی چون کند کسی تو نوبهار حسن نه آنی که دل دهد کز سینه خار…
کشته ام خار ملامت همه پیرامن خویش
کشته ام خار ملامت همه پیرامن خویش خار گل کن به من از برق رخ روشن خویش ذوق پابوس تو بیرون نرود از دل من…
کجا با آن طبیب جان حریفان حال من گویند
کجا با آن طبیب جان حریفان حال من گویند که گر باشد مجال او حدیث خویشتن گویند نسوزد دل بدرد کس مگر اورا که دردی…
فلک که مشعل مهرش زبام میسوزد
فلک که مشعل مهرش زبام میسوزد زرشگ صحبت رندان مدام میسوزد فروغ مشعل دولت چو برق در گذرست چراغ گوشه نشین صبح و شام میسوزد…
غم پریشان سازم از مستی چو زلف پرخمش
غم پریشان سازم از مستی چو زلف پرخمش تا پریشان تر شوم ز آشفتگیهای غمش من طبیب عشقم و دانم دوای دل نکو زخم دل…
عنان کار نه دردست مصلحت بین است
عنان کار نه دردست مصلحت بین است عنان بدست قضاده که مصلحت این است به سر حسن تو ای مه نمیرسد همه کس رخ تو…
عالم از سیل فنا گرچه خطرها دارد
عالم از سیل فنا گرچه خطرها دارد هرکه در عالم مستی است چه پروا دارد غم عالم بهل ایخواجه غم خویش بخور ز آنکه عالم…
عاشق آن نیست که شد محرم و همدم بر دوست
عاشق آن نیست که شد محرم و همدم بر دوست عاشق آنست که محروم بود از در دوست گر فلک هر دو جهان در نظرم…
شیشه دل بهر خوبانم ز دست افتاده است
شیشه دل بهر خوبانم ز دست افتاده است کار دل از دست خوبان در شکست افتاده است در گلستان جمالت زان دو چشم می پرست…
شرگشته ام و چاره تقدیر ندارم
شرگشته ام و چاره تقدیر ندارم در مانده تقدیرم و تدبیر ندارم منصور فت گر بکشندم بسردار از عشق تو جز ناله شبگیر ندارم دیوانه…
شاه حسنی یکنظر سوی گدای خود ببین
شاه حسنی یکنظر سوی گدای خود ببین ای سر من خاک پایت زیر پای خود ببین گوشه چشمی فکن ای آفتاب و ذره وار جان…
سوار من که سرخصم خاک راهت باد
سوار من که سرخصم خاک راهت باد هوای معر که داری خدا پناهت باد بدان دو آهوی شیر افکنی که هست ترا نگه بهر که…
سرو قدان که دل از عاشق محتاج برند
سرو قدان که دل از عاشق محتاج برند یوسف از چاه برآرند و بمعراج برند گلرخانی که برند از دل ما صبر و قرار جان…
سجده بردم بدرش دوش چو تنها گشتم
سجده بردم بدرش دوش چو تنها گشتم آمد آنشمع برون ناگه و رسوا گشتم عاقبت نقد مرا دل خود داد بدست سالها گرچه بدر یوزه…
ساقی قدح پر از می چون سلسبیل کن
ساقی قدح پر از می چون سلسبیل کن کار جهان حواله بنعم الوکیل کن پرواز جبرییل به معراج عشق نیست فر همای همت خود جبرییل…
زبخت بد جگرم از جفای اوریش است
زبخت بد جگرم از جفای اوریش است بلای بخت بدم از جفای او بیش است چه طالع است ندانم چه بخت شور است این گه…
ز تاب آتش غم سینه چاک خواهم شد
ز تاب آتش غم سینه چاک خواهم شد بیار باده وگرنه هلاک خواهم شد اگرچه شکرت آلوده نیست ای ساقی چون لب نمب نهی اندیشه…
روزی که قدسیان گل آدم سرشته اند
روزی که قدسیان گل آدم سرشته اند جان مرا و مهر تو باهم سرشته اند از رشک آنکه با همه کس جلوه میکنی در خون…
رسید یار و دلم بی قرار خواهد کرد
رسید یار و دلم بی قرار خواهد کرد فغان که گریه مرا شرمسار خواهد کرد باعتقاد قدم نه چو کوهکن در عشق که اعتقاد تو…
دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت
دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت خاک در چشمم چرا خاک ره آن مه نگشت تا ندادم جان، طبیب دل نیامد…
دود چراغ خوردنم کرد چو لاله دل سیه
دود چراغ خوردنم کرد چو لاله دل سیه گل ندهد بغیر از این آب و هوای خانقه مومن و بت پرست را کعبه و دیر…
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست فریادم از آنست که فریاد رسی نیست از خانقه ایشیخ در کس نگشایند معلوم شد امروز که…
دل با تو بگفتار و زبان با دگرانم
دل با تو بگفتار و زبان با دگرانم در دیده تو منظور و بمردم نگرانم دور از توتنم خسته و دل ریش و جگر چاک…
در لعل لبش چاشنی خنده ببینید
در لعل لبش چاشنی خنده ببینید در آب حیات آتش سوزنده به بینید نظاره کنید آینه طلعت او را تا صورت حال من درمانده به…
اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است
اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است خراب جام شرابیم تا دمی باقی است ز شوق روی تو خورشید را اشعه نور بصد هزار زبان…
اسیر عشق ترا میل گشت باغ کجاست
اسیر عشق ترا میل گشت باغ کجاست وگر بباغ رود هم، دمی فراغ کجاست چراغ خانه من ای پری رخ خوبت وگرنه خانه دیوانه را…
از روزگار تیره دلم بر غبار چند؟
از روزگار تیره دلم بر غبار چند؟ روزم سیاه شد ستم روزگار چند؟ ای آفتاب، شام غم صبح عیش کن دود چراغ و محنت شبهای…
از تیر تو در خاک طپد مرغ هوا باز
از تیر تو در خاک طپد مرغ هوا باز از خاک مگر می طلبد تیر ترا باز از من چه رمیدی چکنم بهر تو یارب…
آتشین لعلی که همچون شمع جان سوزد مرا
آتشین لعلی که همچون شمع جان سوزد مرا بر زبان گر نام او آرم زبان سوزد مرا آن لب خندان نمی سوزد بداغ حسرتم این…
در دل و جان از آن مژه قصد تو راه کردن است
در دل و جان از آن مژه قصد تو راه کردن است کشت مرا نگاه تو این چه نگاه کردن است طاعت من همین بود…
خون شد ز بخت بد جگر لختلخت من
خون شد ز بخت بد جگر لختلخت من دشمن نکرد آنچه به من کرد بخت من چندان نسیم عشق تو بنشست در کمین کآخر چو…