غزلیات اهلی شیرازی
بحق شام وصال و بعهد روز نخست
بحق شام وصال و بعهد روز نخست که روز و شب دل من در هوای صحبت تست فدای ناز تو ایسرو نازنینان اند که خوش…
باز شمعم خانه روشن، کوری اغیار کرد
باز شمعم خانه روشن، کوری اغیار کرد عاقبت دود چراغ شب نشینان کار کرد صد هزاران عاشق گل گشت و کس آهی نزد مدعی از…
با دیگران بعشوه سخن هر نفس کنی
با دیگران بعشوه سخن هر نفس کنی بیچاره من که چون رسم از دور بس کنی دانم که هست با همه جورت نظر بمن کز…
ایکه میسوزد رخت دلها بداغ خویشتن
ایکه میسوزد رخت دلها بداغ خویشتن بر فروز امروز ازین آتش چراغ خویشتن اینک اینک میوزد باد خزان ای نوبهار خیز و فرصت دان گلی…
ای مرا داغی به دل از لعل آتش رنگ تو
ای مرا داغی به دل از لعل آتش رنگ تو بسته راه زندگی بر من دهان تنگ تو نیمه جانی کز کف خوبان برون آورده…
ای دلم چون پسته از شور نمک بریان تو
ای دلم چون پسته از شور نمک بریان تو سوخت مغز استخوانم پسته خندان تو من کجا پیدا شوم جاییکه همچون ذره اند صد هزاران…
ای بلعل شکرین چشمه حیوان کسی
ای بلعل شکرین چشمه حیوان کسی هرکه مشتاق تو باشد چکند جان کسی از نمکدان دهانت جگرم میسوزد چند از شوق تو سوزد دل بریان…
آنم که دل بعالم پرغم نمیدهم
آنم که دل بعالم پرغم نمیدهم یکدم فراغ دل به دو عالم نمیدهم گر شاه عیب رندی من کرد حاکم است باری منش بسلطنت جم…
آن شمع که پروانه صفت بال و پرم سوخت
آن شمع که پروانه صفت بال و پرم سوخت هرگاه که در خاطرم آید جگرم سوخت جز صورت او در نظرم هیچ نیاید کز یک…
امروز دل از آینه جان نظرت کرد
امروز دل از آینه جان نظرت کرد عاشق نظر امروز بچشم دگرت کرد می نوش که مهلت نبود در چمن عمر کز آب حیاتی که…
یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر
یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر وز بیخودی مرگ مرا باز بهوش آر یکبار صبوحی زده از خانه برون آی چون صبح…
یاد من کردی من از بخت این زیادت یافتم
یاد من کردی من از بخت این زیادت یافتم تا چه نیکی کرده بودم کاین سعادت یافتم یکسخن گفتی و صد امید پیدا شد مرا…
همین خرسندی ام بس گرچه دور از محفلش گردم
همین خرسندی ام بس گرچه دور از محفلش گردم که نام عاشقی چون بشنود من در دلش گردم عجب بحریست عشق او که گر در…
هرگز دلم ملول نگشت از جفای او
هرگز دلم ملول نگشت از جفای او تا زنده ام خوشم چو بمیرم فدای او آن گل نهاده در ره من صد هزار خار من…
هرکه چون باد از سر کوی تو بیرون میرود
هرکه چون باد از سر کوی تو بیرون میرود کس نمیداند که از آشفتگی چون میرود پای رفتن نیست عاشق را کزین در بگذرد میفشاند…
هر که آن گل پا نهد در دیده نمناک او
هر که آن گل پا نهد در دیده نمناک او عاقبت شاخ گلی سر بر زند از خاک او همچو آهو باز خواهم دیده را…
نیشکر قامت من آنکه دل من دارد
نیشکر قامت من آنکه دل من دارد سبز تلخی است که شیرینی ازو می بارد تا چه برمیدهد آخر غم آن سرو که دل روزگاری…
نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد
نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد سر محمود میباید که در پای ایاز افتد اگر از بام عرش افتد سرم بر…
نفی خوبان کردم از خاطر که بار خاطرند
نفی خوبان کردم از خاطر که بار خاطرند تا زخود غایب شدم دیدم که در دل حاضرند از فریب مردم چشم بتان ایمن مباش کاین…
نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را
نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان…
می بده کز غم دنیا دمی آسوده شویم
می بده کز غم دنیا دمی آسوده شویم کار دنیاست مبادا که دل آلوده شویم خیز تا صحبت رندان دل ما تازه کند چند در…
من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش
من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش که مرا غایت کام است جگر خواری خویش کام دل از تو نجویم که بسی خوش…
من زار و دل غمزده هم زار تر از من
من زار و دل غمزده هم زار تر از من در عشق تو کس نیست گرفتارتر از من کار همه دشوار شد از عشق ولیکن…
مشنو که بی تو ناله زارم هوس نماند
مشنو که بی تو ناله زارم هوس نماند پر شد جهان ز ناله مجال نفس نماند کس یک نظر ندید ترا کز تو چون گذشت…
مریز بی گنهم خون که جست و جویی
مریز بی گنهم خون که جست و جویی قیامتی و سیوالی و گفت و گویی هست بزیر پای تو صد سر ز آرزو خاک است…
مرا بکوی تو شوق از در نیاز آورد
مرا بکوی تو شوق از در نیاز آورد بیا که شوق تو ما را ز کعبه باز آورد چو لاله داغ بخود سوختم ز کوره…
مارا همین جواب سلام است کام ازو
مارا همین جواب سلام است کام ازو معراج ما بسست جواب سلام ازو هر گوشه چشم ناز چو من صد هزار کشت خون کدام خواهم…
ما پیش تیغ سر به ارادت نهادهایم
ما پیش تیغ سر به ارادت نهادهایم قربانی توایم و بدین کار زادهایم بر ما چو شانه تیغ زبانها کشیدهاند تا یک گره ز سنبل…
لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است
لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است چشم بیدار فراوان، دل بیدار خوش است خوش بود گر رگ جان رشته زنار بود بزبان چند…
گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت
گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت مرغ جان را نفس اندر قفس سینه گرفت آن حریفی که شبش بودمی از خون دلم…
گرسنه شرح زخمت گوید گنه ندارد
گرسنه شرح زخمت گوید گنه ندارد آیینه هر چه بیند در دل نگه ندارد با چشمه دهانت آب خضر سرابی است عیب است با تو…
گرچه اشک من خبر از بیگناهی میدهد
گرچه اشک من خبر از بیگناهی میدهد چشم او فتوی به خون از دل سیاهی میدهد دل گواهی میدهد کان غمزه ریزد خون من کی…
گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست
گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست چکند با کشش دل که میانمن و اوست غایت مهر و وفا داری من می بیند…
گر درد من سر از دل فرهاد بر زدی
گر درد من سر از دل فرهاد بر زدی بر سنگ تیشه کی زدی از غم بسر زدی مجنون چو من اگر جگرش سوختی ز…
گر به بتخانه درآیی و موافق باشی
گر به بتخانه درآیی و موافق باشی به که در قبله کنی روی و منافق باشی جیب جان چاک کند صبح و دم از مهر…
کی شود سرو من آگه ز دل افکاری چند
کی شود سرو من آگه ز دل افکاری چند تا چو گل در ته پا نشکندش خاری چند چون گل از پرده برون آی و…
کمال صنع الهی در آن جمال بود
کمال صنع الهی در آن جمال بود که حسن و خال و خطش جمله بر کمال بود کرا مجال چو پروانه وصل آن شمع است…
کس از فراغ تو عیش و فراغ را چکند
کس از فراغ تو عیش و فراغ را چکند می طرب چه خورد گشت باغ را چکند کجا فراغ بود بی رخ تو عاشق را…
قومی نشسته با تو و می نوش میکنند
قومی نشسته با تو و می نوش میکنند قومی برون در سخنی گوش میکنند من خود هلاک آنکه ز دورت نظر کنم مردم خیال بوسه…
غیر سوز و گریه کار عاشق درمانده چیست
غیر سوز و گریه کار عاشق درمانده چیست ای گل رعنا ترا بر گریه ما خنده چیست باغبان گل زد در گلزار را در عهد…
عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد
عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد یا درد دل نداند یا دل مگر ندارد پنهان شدی پری را از حسن و ناز نبود…
عرش و معراج نه در خورد من زار بود
عرش و معراج نه در خورد من زار بود عرش من کرسی و معراج سردار بود سینه گر زخم تو دوزد سپر طعنه شود رشته…
عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع
عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع بر کرسی دار فنا خندان برآید همچو شمع ظاهر بمردم کی کنم زخمی که پنهان خورده…
صد بار اگر از جور توام خون رود از دل
صد بار اگر از جور توام خون رود از دل از در چو درآیی همه بیرون رود از دل بس خون دلی بایدم از دیده…
شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست
شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست زان است که با عاشق خویشش نظری هست ناصح چه ملامت کنی ام روی نکو بین جز…
شب همچو شمع آتش آهم زبانه زد
شب همچو شمع آتش آهم زبانه زد تیر مراد در دل شب بر نشانه زد با آفتاب خویش شود همنفس چو صبح در عشق هرکه…
سوختم چون لاله چشمی بر دل چاکم فکن
سوختم چون لاله چشمی بر دل چاکم فکن یا برآر از خاک یا یکباره در خاکم فکن چون بخاکم گر زنده خواهی دیگرم قطره یی…
سکون خاطر من بی تو سرو قامت نیست
سکون خاطر من بی تو سرو قامت نیست چو باد یک نفسم بی تو استقامت نیست به جرم عشق اگر من سزای سوختنم تو خود…
سر به جای پای در میخانه میباید نهاد
سر به جای پای در میخانه میباید نهاد جای مردان را قدم مردانه میباید نهاد گر خراباتی و مستی جامهٔ رندی بپوش ورنه این زهد…
ساقیا مستم لب خود از لب من دور دار
ساقیا مستم لب خود از لب من دور دار ورنه گر گستاخیی آید ز من معذور دار دردمند عشق را راحت گر از بیداد تست…