شنيدم شاخه ى پربرگ و بارى
كه بودى نذر هر برگش، بهارى
ميان شاخساران خوش نما تر
كشيده يك سر و گردن فرا تر
نشيمن گاه عالى بلبلان را
اقامت گاه زيبا مرغكان را
غرور و نوجوانى برده هوشش
نهاده پنبه ى غفلت به گوشش
گهى با بلبل شوريده دمساز
گهى با قمرى ناليده، همراز
بلند از دسترس ها جا گزيده
فرا ز اندازه ى خود پا گزيده
به نوشانوش اندر، فارغ از نيش
دلى، ايمن ز تشويش كم و بيش
نياوردى سران را در شمارى
نبودى همگنانش، در قطارى
نواى ارجمندى ساز ميكرد
ميان نازنينان ناز ميكرد
نه بيمى از سموم، مهرگانى
نه ترس از سيلى باد خزانى
نه بود آگه كم و بيش جهان را
كه گردون پست سازد سركشان را
به ناگه عمر تابستان به سر شد
خزان يغماگرى را كارگر شد
به اول دستبرد خويش، صرصر
از آن شاخ كبر بشكست پيكر
چنان مغزش فشرد از شور و شر باد
كه شور بلبلانش رفت از ياد
به درد بيكسى مرد آنچنان زار
كه بلبل هم نشد از خواب بيدار
……..
چنين رسم جهان سخت گير است
كه سركش پايمال و زودمير است
فلك بالا و پايين نيز دارد
زمانه كيش و آيين نيز دارد
ز آيين جهان گردن كشيدن
نيارد بار جز پيكر خميدن
استاد احمد ضيا قارى زاده