رسول یونان
دیگر منتظر کسی نیستم…
دیگر منتظر کسی نیستم… هر که آمد، ستاره از رویاهایم دزدید! هر که آمد، سفیدی از کبوترانم چید هر که آمد، لبخند از لب هایم…
این شهر،
این شهر، شهر قصه های مادربزرگ نیست که زیبا و آرام باشد آسمانش را هرگز آبی ندیده ام! من از اینجا خواهم رفت و فرقی…
مرد گفت بی تو، مثلِ چشمه ای بی آبم.
مرد گفت بی تو، مثلِ چشمه ای بی آبم. مثلِ پرنده ای هستم که نمی تواند آواز بخواند. همین طور مثلِ آهویی هستم که در…
دلم برای تو تنگ شده است…
دلم برای تو تنگ شده است اما نمیدانم چهکار کنم مثل پرندهای لالم، که میخواهد آواز بخواند و نمیتواند! به هوای دیدنت در قاب پنجرهها…
این عصر
این عصر چقدر غم انگیز است انگار در تمام قطارها و اتوبوس ها تو دور می شوی رسول یونان
مرد گفت بی تو، مثلِ چشمه ای بی آبم
مرد گفت بی تو، مثلِ چشمه ای بی آبم مثلِ پرنده ای هستم که نمی تواند آواز بخواند. همین طور مثلِ آهویی هستم که در…
دریا را نمی شد
دریا را نمی شد تانکر تانکر به شهر آورد! همینطور شهر را نمیشد، کامیون کامیون به ساحل برد… عمر مردی که دریا و شهر را…
بدهکار هیچکس نیستم
بدهکار هیچکس نیستم جز همین ماه ! که از پشت میلهها میگذرد که میتوانست از اینجا نگذرد و جایی دیگر، مثلاً در وسط دریایی خیالانگیز…