ای دوست قبولم کن و جانم بستان

ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دو جهانم بستان با هرچه دلم قرار گیرد بیتو آتش به من اندر…

ادامه مطلب

ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری

ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری باری میکن به مفلسی اقراری اینک در او دست به دریوزه برآر درویش ز دریوزه ندارد…

ادامه مطلب

ای دف تو بخوان ز دفتر مشتاقان

ای دف تو بخوان ز دفتر مشتاقان ای کف تو بزن بر رگ خون ایشان ای نعرهٔ گویندهٔ جویندهٔ دل ای از نمکان ببر مرام…

ادامه مطلب

ای داد که هست جمله بیدار از من

ای داد که هست جمله بیدار از من ای من که هزار آه و فریاد از من چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت ناشاد شبی…

ادامه مطلب

ای حسرت خوبان جهان روی خوشت

ای حسرت خوبان جهان روی خوشت وی قبلهٔ زاهدان دو ابروی خوشت از جمله صفات خویش عریان گشتم تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت

ادامه مطلب

ای پردهٔ پندار پسندیدهٔ تو

ای پردهٔ پندار پسندیدهٔ تو وی وهم خودی در دل شوریدهٔ تو هیچی تو و هیچ را چنین گوهر به زین نتوان نهاد در دیدهٔ…

ادامه مطلب

ای بانگ رباب از تو تابی دارم

ای بانگ رباب از تو تابی دارم من نیز درون دل ربابی دارم بر مگذر ساعتی بیا و بنشین مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم

ادامه مطلب

ای آنکه گرفته‌ای به دستان دستان

ای آنکه گرفته‌ای به دستان دستان دامان وصال از کف مستان مستان صیدی که ز دام دل‌پرستان رست آن من کافرم ار میان هستان هست…

ادامه مطلب

ای آنکه تو دیر آمده‌ای در کتاب

ای آنکه تو دیر آمده‌ای در کتاب گر بشتابند کودکان تو مشتاب گر مانده شدند قوم و از دست شدند این دست تو است زود…

ادامه مطلب

ای آمده بامداد شوریده و مست

ای آمده بامداد شوریده و مست پیداست که باده دوش گیرا بوده است امروز خرابی و نه روز گشتست مستک مستک بخانه اولیست نشست

ادامه مطلب

آهو بدود چو در پیش سگ بیند

آهو بدود چو در پیش سگ بیند بر اسب دونده حمله و تک بیند چندان بدود که در تنش رگ بیند زیرا که صلاح خود…

ادامه مطلب

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست وانکس که ترا…

ادامه مطلب

اندیشه مکن بکن تو خود را در خواب

اندیشه مکن بکن تو خود را در خواب کاندیشه ز روی مه حجابست حجاب دل چون ماهست در دل اندیشه مدار انداز تو اندیشه گری…

ادامه مطلب

انجیرفروش را چه بهتر جانا

انجیرفروش را چه بهتر جانا ز انجیرفروشی ای برادر جانا سرمست زئیم و مست میریم ای جان هم مست دوان دوان به محشر جانا

ادامه مطلب

آن لعل سخن که جان دهد مرجان را

آن لعل سخن که جان دهد مرجان را بی‌رنگ چه رنگ بخشد او مرجان را مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را بسیار بگفتیم و نگفتیم آن…

ادامه مطلب

آن کز تو خدای این گدا می‌خواهد

آن کز تو خدای این گدا می‌خواهد در دهر کدام پادشا می‌خواهد هر ذره ز خورشید تو از دور خوش است زان جملهٔ خورشید ترا…

ادامه مطلب

آن زلف سیاه و قد رعناش نگر

آن زلف سیاه و قد رعناش نگر شیرینی آن لعل شکرخاش نگر گفتم که زکوة حسن یک بوسه بده برگشت و به خنده گفت سوداش…

ادامه مطلب

آن رطل گران را اگر ارزان کنیی

آن رطل گران را اگر ارزان کنیی اجزای جهان را همگی جان کنیی ور زان لب خیره شکرافشان کنیی که را به مثال ذره رقصان…

ادامه مطلب

آن خوش سخنان که ما بگفتیم به هم

آن خوش سخنان که ما بگفتیم به هم در دل دارد نهفته این چرخ به خم یکروز چو باران کند او غمازی بر روید سر…

ادامه مطلب

از آتش عشق تو جوانی خیزد

از آتش عشق تو جوانی خیزد در سینه جمالهای جانی خیزد گر می‌کشیم بکش حلالست ترا کز کشتهٔ دوست زندگانی خیزد

ادامه مطلب

آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست

آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست آن ساده به از دو صد نگار زیبا است آن آتش شهوت که چو صاف و ساده…

ادامه مطلب

امشب ساقی به مشک می گردان کرد

امشب ساقی به مشک می گردان کرد دل یغما بر دو دست در ایمان کرد چندان می لعل ریخت تا طوفان کرد چندانکه وثاق عقل…

ادامه مطلب

امروز بیا که سخت آراسته‌ای

امروز بیا که سخت آراسته‌ای گوئی ز میان حسن برخاسته‌ای بر چرخ برآی ماه را گوش بمال در باغ درآ که سرو پیراسته‌ای

ادامه مطلب

افغان کردم بر آن فغانم می‌سوخت

افغان کردم بر آن فغانم می‌سوخت خامش کردم چو خامشانم می‌سوخت از جمله کرانه‌ها برون کرد مرا رفتم به میان و در میانم می‌سوخت

ادامه مطلب

از من زر و دل خواستی ای مهر گسل

از من زر و دل خواستی ای مهر گسل حقا که نه این دارم و نی آن حاصل زر کو زر کی زر از کجا…

ادامه مطلب

از عشق تو دریا همه شور انگیزد

از عشق تو دریا همه شور انگیزد در پای تو ابرها درر میریزد از عشق تو برقی بزمین افتادست این دود به آسمان از آن…

ادامه مطلب

از ذکر بسی نور فزاید مه را

از ذکر بسی نور فزاید مه را در راه حقیقت آورد گمره را هر صبح و نماز شام ورد خود ساز این گفتن لا اله…

ادامه مطلب

از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی

از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی وز صحبت کبریت تو آتش گردی تو جهد کنی که ناخوشی خوش گردد او خوش نشود ولی تو ناخوش گردی

ادامه مطلب

ای مونس روزگار چونی بی من

ای مونس روزگار چونی بی من ای همدم غمگسار چونی بی من من با رخ چون خزان خرابم بی‌تو تو با رخ چون بهار چونی…

ادامه مطلب

ای یار مرا موافقی وقتت خوش

ای یار مرا موافقی وقتت خوش بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند ور زانکه تو نیز عاشقی…

ادامه مطلب

این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست

این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست و امروز که بیمار شدم از تب اوست پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب جز از می و شکری…

ادامه مطلب

این مستی من ز بادهٔ حمرا نیست

این مستی من ز بادهٔ حمرا نیست وین باده بجز در قدح سودا نیست تو آمده‌ای که بادهٔ من ریزی من آن باشم که باده‌ام…

ادامه مطلب

آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است

آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است وان صورت پنهان که طرب را روز است امروز چو با ما است درو آویزیم دی رفت و…

ادامه مطلب

با ما ز ازل رفته قراری دگر است

با ما ز ازل رفته قراری دگر است این عالم اجساد دیاری دگر است ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز بیرون ز نماز روزگاری دگر…

ادامه مطلب

بازآمد و بازآمد ره بگشائیم

بازآمد و بازآمد ره بگشائیم جویان دلست دل بدو بنمائیم ما نعره‌زنان که آن شکارت مائیم او خنده کنان که ما ترا میپائیم

ادامه مطلب

بر آتش چو دیک تو خود را میجو

بر آتش چو دیک تو خود را میجو می‌جوش تو خودبخود مرو بر هر سو مقصود تو گوهر است بشتاب و بجو زو جوش کنی…

ادامه مطلب

بر گلشن یارم گذرت بایستی

بر گلشن یارم گذرت بایستی بر چهرهٔ او یک نظرت بایستی در بی‌خبری گوی ز میدان بردی از بی‌خبریها خبرت بایستی

ادامه مطلب

برکان شکر چند مگس را غوغاست

برکان شکر چند مگس را غوغاست کی کان شکر را به مگسها پرواست مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست بنگر که بر آن…

ادامه مطلب

بوی دهن تو از چمن می‌شنوم

بوی دهن تو از چمن می‌شنوم رنگ تو ز لاله و سمن می‌شنوم این هم چو نباشدم لبان بگشایم تا نام تو می‌گوید و من…

ادامه مطلب

بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست

بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست در صومعه و مدرسه از راه مجاز آنرا که نه جا است…

ادامه مطلب

بیگاه شده است لیک مر سیران را

بیگاه شده است لیک مر سیران را سیری نبود بجز که ادبیران را چه روز و چه شب چه صبح دلیران را چه گرگ و…

ادامه مطلب

پیموده شدم ز راه تو پیمودن

پیموده شدم ز راه تو پیمودن فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن نی روز بخوردن و نه شب بغنودن ای دوستی تو دشمن خود بودن

ادامه مطلب

تا ترک دل خویش نگیری ندهم

تا ترک دل خویش نگیری ندهم وانچت گفتم تا نپذیری ندهم حیلت بگذار و خویشتن مرده مساز جان و سر تو که تا نمیری ندهم

ادامه مطلب

تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه

تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه سرگشته شدم ز عشق گم کردم راه روزی شنوی کز غم عشقت ایماه گویند بشد فلان که انالله

ادامه مطلب

تا عشق ترا است این شکرخائیها

تا عشق ترا است این شکرخائیها هر روز تو گوش دار صفرائیها کارت همه شب شراب پیمائیها مکر و دغل و خصومت افزائیها

ادامه مطلب

تهدید عدو چه بشنود عاشق راست

تهدید عدو چه بشنود عاشق راست میراند خر تیز بدان سو که خداست نتوان به گمان دشمن از دوست برید نتوان به خیالی ز حقیقت…

ادامه مطلب

توبه کردم ز شور و بی‌خویشتنی

توبه کردم ز شور و بی‌خویشتنی عشقت بشنید از من به این ممتحنی از هیزم توبهٔ من آتش بفروخت می‌سوخت مرا که توبه دیگر نکنی

ادامه مطلب

جانا به هلاک بنده مستیز و بیا

جانا به هلاک بنده مستیز و بیا رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا ای مکر در آموخته هرجائی را یک مکر برای من…

ادامه مطلب

جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است

جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است وز شیره و باغ آن نکورو خورده‌است آن باغ گلوی جان بگیرد گوید خونش ریزم که…

ادامه مطلب

چشمان خمار و روی رخشان داری

چشمان خمار و روی رخشان داری کان گوهر و لعل بدخشان داری گیرم که چو غنچه خنده پنهان داری گل را ز جمال خود تو…

ادامه مطلب