رباعیات سنایی غزنوی
چوبی بودم بود به گل در
چوبی بودم بود به گل در پایم در خدمت مختار فلک شد جایم در خدمت او چنان قوی شد رایم کامروز ستون آسمان را شایم…
تا نقطهٔ خال مشک بر رخ
تا نقطهٔ خال مشک بر رخ زدهای عشق همه نیکوان تو شهرخ زدهای طغرای شهنشاه جهان منسوخست تا خط نکو بر رخ فرخ زدهای حضرت…
تا در طلب مات همی کام
تا در طلب مات همی کام بود هر دم که بروی ما زنی دام بود آن دل که در او عشق دلارام بود گر زندگی…
بهرام دواند هر دو
بهرام دواند هر دو جویندهٔ کین آن قوت ملک آمد و این قوت دین هر روز کند اسب سعادت را زین بهرام فلک ز بهر…
باشد همه را چو بر ستارهٔ
باشد همه را چو بر ستارهٔ سحری دل بر تو نهادن ای بت از بیخبری زیرا که چو صبح صادق ای رشک پری هم پرده…
با چهرهٔ آن نگار خندان
با چهرهٔ آن نگار خندان ای گل بیرون نبری زیره به کرمان ای گل بیهوده تن خویش مرنجان ای گل هان چاک مزن بر به…
ای گلبن نابسوده او باش
ای گلبن نابسوده او باش هنوز وی رنگ تو نامیخته نقاش هنوز بوی تو نکردست صبا فاش هنوز تا بر تو وزد باد صبا باش…
ای شمع ترا نگفتم از
ای شمع ترا نگفتم از نادانی از شهد جدا مشو که اندر مانی تا لاجرم اکنون تو و بی فرمانی گریانی و سر بریده و…
ای چون گل و مل در به در
ای چون گل و مل در به در و دست به دست هر جا ز تو خرمی و هر کس ز تو مست آنرا که…
آنی که قرار با تو باشد
آنی که قرار با تو باشد ما را مجلس چو بهار با تو باشد ما را هر چند بسی به گرد سر برگردم آخر سر…
آن کس که چو او نبود در
آن کس که چو او نبود در دهر دگر در خاک شد از تیر اجل زیر و زبر واکنون که همی ز خاک برنارد سر…
اکنون که ز دونی ای جهان
اکنون که ز دونی ای جهان گذران استام ز زر همی زنی بهر خران از ننگ تو ای مزین بیخبران منصور سعید رست وای دگران…
از دیده درم خرید روی تو
از دیده درم خرید روی تو شدیم وز گوش غلام های و هوی تو شدیم بی روی تو بر مثال روی تو شدیم بازیچهٔ کودکان…
هستی تو سزای این و صد
هستی تو سزای این و صد چندین رنج تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج از جستن و خواستن برآسای و مباش…
هر بار ز دیده از تو در
هر بار ز دیده از تو در تیمارم تا بهره ز دیدار تو چون بردارم ای یار چو ماه اگر دهی دیدارم چون چرخ هزار…
نادیده ترا چو راه را
نادیده ترا چو راه را کردم باز پیوسته شدم با غم و بگسسته ز ناز دل نزد تو بگذاشتم ای شمع طراز تا خسته دل…
ما را بجز از تو عالم
ما را بجز از تو عالم افروز مباد بر ما سپه هجر تو پیروز مباد اندر دل ما ز هجر تو سوز مباد چون با…
گفتی که چو راه آشنایی
گفتی که چو راه آشنایی گیری اندر دل و جان من روایی گیری کی دانستم که بیوفایی گیری در خشم شوی کم سنایی گیری حضرت…
گر دنیا را به خاشهای
گر دنیا را به خاشهای داشتمی همچون دگران قماشهای داشتمی لولی گویی مرا وگر لولیمی کبکی و سگی و لاشهای داشتمی حضرت حکیم سنایی غزنوی…
قائم به خودی از آن شب و
قائم به خودی از آن شب و روز مقیم بیمت ز سمومست و امیدت به نسیم با ما نه ز آب و آتشت باشد بیم…
شمعی که چو پروانه بود
شمعی که چو پروانه بود نزد تو کس نتوان چو چراغ پیش تو داد نفس با مشعلهٔ عشق تو با دست عسس قندیل شب وصال…
زان یک نظر نهان که ما
زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم دور از تو هزار درد و محنت دیدیم اندر هوست پردهٔ خود بدریدیم تو عشوه فروختی و ما…
دی بنده چو آن لالهٔ
دی بنده چو آن لالهٔ خندان تو دید وان سیب در آن رهگذر جان تو دید نی سیب در آن حقهٔ مرجان تو دید کاندر…
در عشق تو ای شکر لب روح
در عشق تو ای شکر لب روح افزای نالان چو کمانچهام خروشان چون نای تا چون بر بط بسازیم بر بر جای چون چنگ ستادهام…
در جنب گرانی تو ای
در جنب گرانی تو ای نوشتکین حقا که کم از نیست بود وزن زمین وین از همه طرفهتر که در چشم یقین تو هیچ نه…
چون نار اگرم فروختن
چون نار اگرم فروختن فرمایی چون باد بزان شوم ز ناپروایی زیر قدم خود ار چو خاکم سایی چون آب روانه گردم از مولایی حضرت…
چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ
چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ عشق جانی دارم ز سوز پروانهٔ عشق امروز منم قدیم در خانهٔ عشق هشیار همه جهان و دیوانهٔ عشق حضرت…
تنگی دهن یار ز اندیشه
تنگی دهن یار ز اندیشه کمست اندیشهٔ ما برون هستی ستمست گر هست به نیستی چرا متهمست ار نیست فزونشدست ور هست کمست حضرت حکیم…
تا بشنیدم که گرمی از آتش
تا بشنیدم که گرمی از آتش تب گرمی سوی دل بردم و سردی سوی لب مرگست ندیمم از فراقت همه شب تب با تو و…
بسیار مگو دلا که سودی
بسیار مگو دلا که سودی نکند ور صبر کنی به تو نمودی نکند چون جان تو صد هزار برهم نهد او و آتش زند اندرو…
باز آن پسر چه زنخ خوش زن
باز آن پسر چه زنخ خوش زن کو آن کودک زن فریب مردافکن کو گیرم دل مرده ریگم او برد و برفت آن صبر که…
با ابر همیشه در عتابش
با ابر همیشه در عتابش بینم جویندهٔ نور آفتابش بینم گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا چون چشم گشایم اندر آبش بینم حضرت حکیم سنایی…
ای گشته فراق تو غمافزای
ای گشته فراق تو غمافزای دلم امید وصال تو تماشای دلم آگاه نهای بتا که بندی محکم دست ستمت نهاده بر پای دلم حضرت حکیم…
ای شاه چو لاله دارد از
ای شاه چو لاله دارد از تو دشمن دل تیره و چاک دامن و خاک وطن چون چرخ چراست خصمت ای گرد افگن نالنده و…
ای چون گل نوشکفته برطرف
ای چون گل نوشکفته برطرف چمن گلبوی شود ز نام تو کام و دهن گر گل بر خار باشد ای سیمین تن چون گل بر…
آنی که فدای تو روان
آنی که فدای تو روان میباید پیش رخ تو نثار جان میباید من هیچ ندانم که کرا مانی تو ای دوست چنانی که چنان میباید…
آن روز که مهر کار گردون
آن روز که مهر کار گردون زدهاند مهر رز عاشقی دگرگون زدهاند واقف نشوی به عقل تا چون زدهاند کاین زر ز سرای عقل بیرون…
اصل همه شادی از دل شاد
اصل همه شادی از دل شاد تو باد تا بنده بود همیشه بر یاد تو باد بیداد همی کنی و دادم ندهی داد همه کس…
از دور مرا بدید لب خندان
از دور مرا بدید لب خندان کرد و آن روی چو مه به یاسمین پنهان کرد آن جان جهان کرشمهٔ خوبان کرد ور نه به…
یک بوسه بر آن لبان خندان
یک بوسه بر آن لبان خندان نزنم تا بر پایت هزار چندان نزنم گر جان خواهی ز بهر یک بوسه ز من از عشق لب…
هجر تو خوشست اگر چه زارم
هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد وصل تو بتر که بیقرارم دارد هجر تو عزیز و وصل خوارم دارد این نیز مزاج روزگارم دارد…
می بر کف گیر و هر دو
می بر کف گیر و هر دو عالم بفروش بیهوده مدار هر دو عالم به خروش گر هر دو جهان نباشدت در فرمان در دوزخ…
لشکرگه عشق عارض خرم تست
لشکرگه عشق عارض خرم تست زنجیر بلا زلف خم اندر خم تست آسایش صدهزار جان یک دم تست ای شادی آن دل که در آن…
گفتی که کیت بینم ای در
گفتی که کیت بینم ای در خوشاب دریاب مرا و خویشتن را دریاب کایام چنان بود که شبها گذرد کز دور خیال هم نبینیم به…
گر شاد نخواهی این دلم
گر شاد نخواهی این دلم شاد مکن ور یاد نیایدت ز من یاد مکن لیکن به وفا بر تو که این خسته دلم از بند…
فتحی که به آمدنت منصور
فتحی که به آمدنت منصور شوم عمری که ز رفتن تو رنجور شوم ماهی که ز دیدن تو پر نور شوم جانی که نخواهم که…
شبها ز فراق تو دلم پر
شبها ز فراق تو دلم پر خونست وز بیخوابی دو دیده بر گردونست چون روز آید زبان حالم گوید کای بر در بامداد حالست چونست…
زان سوزد چشم تو زان ریزد
زان سوزد چشم تو زان ریزد آب کاندر ابروت خفته بد مست و خراب ابروی تو محراب و بسوزد به عذاب هر مست که او…
دلها همه آب گشت و جانها
دلها همه آب گشت و جانها همه خون تا چیست حقیقت از پس پرده و چون ای بر علمت خرد رد و گردون دون از…
در عشق تو خفته همچو
در عشق تو خفته همچو ابروی توام زخمم چه زنی نه مرد بازوی توام در خشم شدی که گفتمت ترک منی؟ بگذاشتم این حدیث، هندوی…