یک روز دلت به مهر ما

یک روز دلت به مهر ما نگراید دیوت همه جز راه بلا ننماید تا لاجرم اکنون که چنینت باید می‌گوید من همی نگویم شاید حضرت…

ادامه مطلب

هر چند به دلبری کنون

هر چند به دلبری کنون آمده‌ای در بردن دل تو ذوفنون آمده‌ای آلوده همه جامه به خون آمده‌ای گویی که ز چشم من برون آمده‌ای…

ادامه مطلب

ناید به کف آن زلف سمن

ناید به کف آن زلف سمن مال به مال نی رقص کند بر آن رخان خال به خال ای چون گل نو که بینمت سال…

ادامه مطلب

محراب جهان جمال رخسارهٔ

محراب جهان جمال رخسارهٔ تست سلطان فلک اسیر و بیچارهٔ تست شور و شر و شرک و زهد و توحید و یقین در گوشهٔ چشمهای…

ادامه مطلب

گوشت سوی عاقلان غافل‌وش

گوشت سوی عاقلان غافل‌وش باد چشمت سوی صوفیان دردی کش باد بی روی تو آب دیده‌ها آتش باد بی وصل تو روز نیک را شب…

ادامه مطلب

گردی که ز دیوار تو

گردی که ز دیوار تو برباید باد جز در چشمم از آن نشان نتوان داد ای در غم تو طبع خردمندان شاد هر کو به…

ادامه مطلب

کمتر ز من ای جان به جهان

کمتر ز من ای جان به جهان خاکی نیست بهتر ز تو مهتری و چالاکی نیست تو بی‌منی از منت همی آید باک من با…

ادامه مطلب

عشق و غم تو اگر چه

عشق و غم تو اگر چه بی‌دادانند جان و دل من زهر دو آبادانند نبود عجب ار ز یکدیگر شادانند چون جان من و عشق…

ادامه مطلب

زین رفتن جان ربای درد

زین رفتن جان ربای درد افزایت چون سازم و چون کنم پشیمان رایت برخیزم و در وداع هجر آرایت بندی سازم ز دست خود بر…

ادامه مطلب

روز از طلبت پردهٔ بیکاری

روز از طلبت پردهٔ بیکاری ماست شبها ز غمت حجرهٔ بیداری ماست هجران تو پیرایهٔ غمخواری ماست سودای تو سرمایهٔ هشیاری ماست حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

در وصل شب و روز شمردیم

در وصل شب و روز شمردیم بهم در هجر بسی راه سپردیم بهم تقدیر به یکساعت برداد به باد رنجی که به روزگار بردیم بهم…

ادامه مطلب

در دل کردی قصد بداندیشی

در دل کردی قصد بداندیشی ما ظاهر کردی عیب کمابیشی ما ای جسته به اختیار خود خویشی ما بگرفت ملالتت ز درویشی ما حضرت حکیم…

ادامه مطلب

خواهی که ترا روی دهد صرف

خواهی که ترا روی دهد صرف نیاز دستار نماز در خرابات بباز مستی کن و بر نهاد هر مست بناز مر مستان را چه جای…

ادامه مطلب

چون آمد شد بریدم از کوی

چون آمد شد بریدم از کوی تو من دانم نرهم ز گفت بد گوی تو من بر خیره چر آنگ ه کنم سوی تو من…

ادامه مطلب

تن در غم تو در آب منزل

تن در غم تو در آب منزل دارد دل آتش سودای تو در دل دارد جان در طلب تو باد حاصل دارد پس کیست که…

ادامه مطلب

تا چند ز سودای جهان

تا چند ز سودای جهان پیمودن واندر بد و نیک جان و تن فرسودن چون رزق نخواهدت ز رنج افزودن بگزین ز جهان نشستن و…

ادامه مطلب

بی تیر غمت پشت کمان دارم

بی تیر غمت پشت کمان دارم من دادم به تو دل ترا چو جان دارم من پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای دستی…

ادامه مطلب

بد کمتر ازین کن ای بت

بد کمتر ازین کن ای بت سیمین‌تن کایزد به بدت باز دهد پاداشن یکباره مکن همه بدیها با من لختی بنه ای دوست برای دشمن…

ادامه مطلب

با دولت حسن دوست اندر

با دولت حسن دوست اندر جنگم زیرا که همی نیاید اندر چنگم چون برد ز رخ دولت جنگی رنگم گردنده چو دولت و دو تا…

ادامه مطلب

ای معتبران شهر والیتان

ای معتبران شهر والیتان کو تابنده خدای در حوالیتان کو وی قوم جمال صدر عالیتان کو زیبای زمانه بلمعالیتان کو حضرت حکیم سنایی غزنوی رح

ادامه مطلب

ای عارض گل پوش سمن پاش

ای عارض گل پوش سمن پاش تو خوش ای چشم پر از خمار جماش تو خوش ای زلف سیه فروش فراش تو خوش بر عاشق…

ادامه مطلب

ای در سر زلف تو صبا عنبر

ای در سر زلف تو صبا عنبر بیز وی نرگس شهلای تو بس شورانگیز هر قطره که می‌چکد ز خون دل من در جام وفای…

ادامه مطلب

ای آصف این زمانه از خاطر

ای آصف این زمانه از خاطر پاک همچون ز سلیمان ز تو شد دیو هلاک ای همچو فرشته اندری عالم خاک آثار تو و شخص…

ادامه مطلب

اندر ره عشق دلبران صادق

اندر ره عشق دلبران صادق کو عذر است همه زاویه‌ها وامق کو یک شهر همه طبیب شد حاذق کو گیتی همه نطقست یکی ناطق کو…

ادامه مطلب

اکنون که سیاهی ای دل چون

اکنون که سیاهی ای دل چون خورشید بیشت باید ز عشق من داد نوید کاندر چشمی تو از عزیزی جاوید چون دیدهٔ دیده‌ای سیه به…

ادامه مطلب

از روی عتاب اگر چه گویی

از روی عتاب اگر چه گویی سردم در صف بلا گرچه دهی ناوردم روزی اگر از وفای تو برگردم در مذهب و راه عاشقی نامردم…

ادامه مطلب

یک دم سر زلف خویش پر خم

یک دم سر زلف خویش پر خم نکند تا کار مرا چو زلف درهم نکند خارم نهد و عشق مرا کم نکند خاری که چنو…

ادامه مطلب

هر چند بلای عشق دشمن

هر چند بلای عشق دشمن کامیست از عشق به هر بلا رسیدن خامی‌ست مندیش به عالم و به کام خود زی معشوقه و عشق را…

ادامه مطلب

نارفته به کوی صدق در

نارفته به کوی صدق در گامی چند ننشسته به پیش خاصی و عامی چند بد کرده همه نام نکو نامی چند برکرده ز طامات الف…

ادامه مطلب

مجرم رخ تو که ما بدو

مجرم رخ تو که ما بدو آساییم ما با رخ و با خرام تو برناییم ما جرم ترا چو روی تو آراییم خود جرم تو…

ادامه مطلب

گه سوی من آیی از لطیفی

گه سوی من آیی از لطیفی پویان گه عهد شکن شوی چو رشوت جویان گه برگردی ستیزهٔ بدگویان این درنخورد ز فعل نیکورویان حضرت حکیم…

ادامه مطلب

گر من چو تو سنگین دل و

گر من چو تو سنگین دل و ناخوش خومی کی بستهٔ آن زلف و رخ نیکومی این دل که مراست کاشکی تو منمی و آن…

ادامه مطلب

کردی تو پریر آب وصل از

کردی تو پریر آب وصل از رخ پاک تا دی شدم از آتش هجر تو هلاک امروز شدی ز باد سردم بی‌باک فردا کنم از…

ادامه مطلب

عشق تو کرای شادی و غم

عشق تو کرای شادی و غم نکند عمر تو کرای سور و ماتم نکند زخم تو کرای آه و مرهم نکند چه جای کراییم کراهم…

ادامه مطلب

زین پس هر چون که داردم

زین پس هر چون که داردم دوست رواست گفتار بیفتاد و خصومت برخاست آزادی و عشق چون همی باید راست بنده شدم و نهادم از…

ادامه مطلب

رو گرد سراپردهٔ اسرار

رو گرد سراپردهٔ اسرار مگرد شوخی چکنی که نیستی مرد نبرد مردی باید زهر دو عالم شده فرد کو درد به جای آب و نان…

ادامه مطلب

درد دلم از طبیب بیهوده

درد دلم از طبیب بیهوده مپرس رنج تنم از حریف آسوده مپرس نالودهٔ پاک را از آلوده مپرس در بوده همی نگر ز نابوده مپرس…

ادامه مطلب

در خوابگه از دل شب آتش

در خوابگه از دل شب آتش بیزم چون خاکستر به روز ز آتش خیزم هر گه که کند عشق تو آتش تیزم چون شمع ز…

ادامه مطلب

خواهم که به اندیشه و

خواهم که به اندیشه و یارای درست خود را به در اندازم ازین واقعه چست کز مذهب این قوم ملالم بگرفت هر یک زده دست…

ادامه مطلب

چون بلبل داریم برای بازی

چون بلبل داریم برای بازی چون گل که ببوییم برون اندازی شمعم که چو برفروزیم بگدازی چنگم که ز بهر زدنم می‌سازی حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

ترسم که دل از وصل تو خرم

ترسم که دل از وصل تو خرم نشود تا کار تو چون زلف تو درهم نشود با من به وفا عهد تو محکم نشود تا…

ادامه مطلب

تا چند ز جان مستمند

تا چند ز جان مستمند اندیشی تا کی ز جهان پر گزند اندیشی آنچ از تو توان شدن همین کالبدست یک مزبله‌گو مباش چند اندیشی…

ادامه مطلب

بیرون جهان همه درون دل

بیرون جهان همه درون دل ماست این هر دو سرا، یگان یگان منزل ماست زحمت همه در نهاد آب و گل ماست پیش از دل…

ادامه مطلب

بخت و دل من ز من برآورد

بخت و دل من ز من برآورد دمار چون یار چنان دید ز من شد بیزار زین نادره‌تر چه ماند در عالم کار زانسان بختی،…

ادامه مطلب

با دل گفتم_ چگونه‌ای،

با دل گفتم: چگونه‌ای، داد جواب من بر سر آتش و تو سر بر سر آب ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب افتاده چنین…

ادامه مطلب

ای مجلس تو چو بخت نیک

ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب وین در سخنهات چو روز اندر شب خورشید سما را چو ز چرخست نسب خورشید زمینی و…

ادامه مطلب

ای طالع سعد روح فرخنده

ای طالع سعد روح فرخنده به تو وی صورت بخت عقل نازنده به تو ای آب حیات شرع پاینده به تو ما زنده به دین…

ادامه مطلب

ای خورشیدی که نورت از

ای خورشیدی که نورت از روی امید گفتم که به صدر ما نماند جاوید ناگه به چه از باد اجل سرد شدی گر سرد نگردد…

ادامه مطلب

ای آنکه برت مردم بد، دد

ای آنکه برت مردم بد، دد باشد وز نیکی تو یک هنرت صد باشد دانی تو و آنکه چون تو بخرد باشد گر مردم نیک…

ادامه مطلب

اندر دریا نهنگ باید بودن

اندر دریا نهنگ باید بودن واندر صحرا پلنگ باید بودن مردانه و مرد رنگ باید بودن ورنه به هزار ننگ باید بودن حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب