هست از دم من همیشه چرخ

هست از دم من همیشه چرخ اندر دی وز شرم جمالت آفتاب اندر خوی هر روز چو مه به منزلی داری پی آخر چو ستاره…

ادامه مطلب

هر بوده که او ز اصل

هر بوده که او ز اصل نابود بود نابوده و بود او همه سود بود گر یک نفسش پسند مقصود بود نابود شود هر آینه…

ادامه مطلب

نادیده من از عشق تو یک

نادیده من از عشق تو یک روز فراغ بهره نبرد مرا ز وصلت جز داغ کردی تن من ز تاب هجران چو کناغ تا خو…

ادامه مطلب

ما شربت هجر تو چشیدیم و

ما شربت هجر تو چشیدیم و شدیم هجران تو بر وصل گزیدیم و شدیم در جستن وصل تو ز نایافتنت دل رفت و طمع ز…

ادامه مطلب

گه جفت صلاح باشم و یار

گه جفت صلاح باشم و یار خرد گه اهل فساد و با بدان داد و ستد باید بد و نیک نیک ور نه بد بد…

ادامه مطلب

گر کرده بدی تو آزمون دل

گر کرده بدی تو آزمون دل من دل بسته نداری تو بدون دل من گر آگاهی از اندرون دل من زینگونه نکوشی تو به خون…

ادامه مطلب

قلاشانیم و لاابالی حالیم

قلاشانیم و لاابالی حالیم فتنه‌شدگان چشم و زلف و خالیم جان داده فدای رطل مالامالیم روشن بخوریم و تیره بر سر مالیم حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

صد چشمه ز چشم من براندی

صد چشمه ز چشم من براندی و شدی بر آتش فرقتم نشاندی و شدی چون باد جهنده آمدی تنگ برم خاکم به دو دیده برفشاندی…

ادامه مطلب

زلفین تو تا بوی گل

زلفین تو تا بوی گل نوروزیست کارش همه ساله مشک و عنبر سوزیست همرنگ شبست و اصل فرخ روزیست ما را همه زو غم و…

ادامه مطلب

راحت همه از غمی

راحت همه از غمی برانداخته‌ایم در بوتهٔ روزگار بگداخته‌ایم کاری نو چو کار عاقلان ساخته‌ایم نقدی به امید نسیه در باخته‌ایم حضرت حکیم سنایی غزنوی…

ادامه مطلب

در مرگ حیات اهل داد و

در مرگ حیات اهل داد و دینست وز مرگ روان پاک را تمکینست نز مرگ دل سنایی اندهگینست بی مرگ همی میرد و مرگش زین‌ست…

ادامه مطلب

در حسن چو عشق نادرست

در حسن چو عشق نادرست آمده‌ای در وعده چو عهد خویش سست آمده‌ای در دلبری ار چند نخست آمده‌ای رو هیچ مگو که سخت چست…

ادامه مطلب

چون نزد رهی درآیی ای

چون نزد رهی درآیی ای دلبر کش پیراهن چرب را تو از تن درکش زیرا که چو گیرمت به شادی در کش در پیرهن چرب…

ادامه مطلب

چوبی بودم بود به گل در

چوبی بودم بود به گل در پایم در خدمت مختار فلک شد جایم در خدمت او چنان قوی شد رایم کامروز ستون آسمان را شایم…

ادامه مطلب

تا نقطهٔ خال مشک بر رخ

تا نقطهٔ خال مشک بر رخ زده‌ای عشق همه نیکوان تو شهرخ زده‌ای طغرای شهنشاه جهان منسوخ‌ست تا خط نکو بر رخ فرخ زده‌ای حضرت…

ادامه مطلب

تا در طلب مات همی کام

تا در طلب مات همی کام بود هر دم که بروی ما زنی دام بود آن دل که در او عشق دلارام بود گر زندگی…

ادامه مطلب

بهرام دواند هر دو

بهرام دواند هر دو جویندهٔ کین آن قوت ملک آمد و این قوت دین هر روز کند اسب سعادت را زین بهرام فلک ز بهر…

ادامه مطلب

باشد همه را چو بر ستارهٔ

باشد همه را چو بر ستارهٔ سحری دل بر تو نهادن ای بت از بی‌خبری زیرا که چو صبح صادق ای رشک پری هم پرده…

ادامه مطلب

با چهرهٔ آن نگار خندان

با چهرهٔ آن نگار خندان ای گل بیرون نبری زیره به کرمان ای گل بیهوده تن خویش مرنجان ای گل هان چاک مزن بر به…

ادامه مطلب

ای گلبن نابسوده او باش

ای گلبن نابسوده او باش هنوز وی رنگ تو نامیخته نقاش هنوز بوی تو نکردست صبا فاش هنوز تا بر تو وزد باد صبا باش…

ادامه مطلب

ای شمع ترا نگفتم از

ای شمع ترا نگفتم از نادانی از شهد جدا مشو که اندر مانی تا لاجرم اکنون تو و بی فرمانی گریانی و سر بریده و…

ادامه مطلب

ای چون گل و مل در به در

ای چون گل و مل در به در و دست به دست هر جا ز تو خرمی و هر کس ز تو مست آنرا که…

ادامه مطلب

آنی که قرار با تو باشد

آنی که قرار با تو باشد ما را مجلس چو بهار با تو باشد ما را هر چند بسی به گرد سر برگردم آخر سر…

ادامه مطلب

آن کس که چو او نبود در

آن کس که چو او نبود در دهر دگر در خاک شد از تیر اجل زیر و زبر واکنون که همی ز خاک برنارد سر…

ادامه مطلب

اکنون که ز دونی ای جهان

اکنون که ز دونی ای جهان گذران استام ز زر همی زنی بهر خران از ننگ تو ای مزین بی‌خبران منصور سعید رست وای دگران…

ادامه مطلب

از دیده درم خرید روی تو

از دیده درم خرید روی تو شدیم وز گوش غلام های و هوی تو شدیم بی روی تو بر مثال روی تو شدیم بازیچهٔ کودکان…

ادامه مطلب

هستی تو سزای این و صد

هستی تو سزای این و صد چندین رنج تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج از جستن و خواستن برآسای و مباش…

ادامه مطلب

هر بار ز دیده از تو در

هر بار ز دیده از تو در تیمارم تا بهره ز دیدار تو چون بردارم ای یار چو ماه اگر دهی دیدارم چون چرخ هزار…

ادامه مطلب

نادیده ترا چو راه را

نادیده ترا چو راه را کردم باز پیوسته شدم با غم و بگسسته ز ناز دل نزد تو بگذاشتم ای شمع طراز تا خسته دل…

ادامه مطلب

ما را بجز از تو عالم

ما را بجز از تو عالم افروز مباد بر ما سپه هجر تو پیروز مباد اندر دل ما ز هجر تو سوز مباد چون با…

ادامه مطلب

گفتی که چو راه آشنایی

گفتی که چو راه آشنایی گیری اندر دل و جان من روایی گیری کی دانستم که بی‌وفایی گیری در خشم شوی کم سنایی گیری حضرت…

ادامه مطلب

گر دنیا را به خاشه‌ای

گر دنیا را به خاشه‌ای داشتمی همچون دگران قماشه‌ای داشتمی لولی گویی مرا وگر لولیمی کبکی و سگی و لاشه‌ای داشتمی حضرت حکیم سنایی غزنوی…

ادامه مطلب

قائم به خودی از آن شب و

قائم به خودی از آن شب و روز مقیم بیمت ز سمومست و امیدت به نسیم با ما نه ز آب و آتشت باشد بیم…

ادامه مطلب

شمعی که چو پروانه بود

شمعی که چو پروانه بود نزد تو کس نتوان چو چراغ پیش تو داد نفس با مشعلهٔ عشق تو با دست عسس قندیل شب وصال…

ادامه مطلب

زان یک نظر نهان که ما

زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم دور از تو هزار درد و محنت دیدیم اندر هوست پردهٔ خود بدریدیم تو عشوه فروختی و ما…

ادامه مطلب

دی بنده چو آن لالهٔ

دی بنده چو آن لالهٔ خندان تو دید وان سیب در آن رهگذر جان تو دید نی سیب در آن حقهٔ مرجان تو دید کاندر…

ادامه مطلب

در عشق تو ای شکر لب روح

در عشق تو ای شکر لب روح افزای نالان چو کمانچه‌ام خروشان چون نای تا چون بر بط بسازیم بر بر جای چون چنگ ستاده‌ام…

ادامه مطلب

در جنب گرانی تو ای

در جنب گرانی تو ای نوشتکین حقا که کم از نیست بود وزن زمین وین از همه طرفه‌تر که در چشم یقین تو هیچ نه…

ادامه مطلب

چون نار اگرم فروختن

چون نار اگرم فروختن فرمایی چون باد بزان شوم ز ناپروایی زیر قدم خود ار چو خاکم سایی چون آب روانه گردم از مولایی حضرت…

ادامه مطلب

چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ

چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ عشق جانی دارم ز سوز پروانهٔ عشق امروز منم قدیم در خانهٔ عشق هشیار همه جهان و دیوانهٔ عشق حضرت…

ادامه مطلب

تنگی دهن یار ز اندیشه

تنگی دهن یار ز اندیشه کمست اندیشهٔ ما برون هستی ستم‌ست گر هست به نیستی چرا متهمست ار نیست فزونشدست ور هست کمست حضرت حکیم…

ادامه مطلب

تا بشنیدم که گرمی از آتش

تا بشنیدم که گرمی از آتش تب گرمی سوی دل بردم و سردی سوی لب مرگست ندیمم از فراقت همه شب تب با تو و…

ادامه مطلب

بسیار مگو دلا که سودی

بسیار مگو دلا که سودی نکند ور صبر کنی به تو نمودی نکند چون جان تو صد هزار برهم نهد او و آتش زند اندرو…

ادامه مطلب

باز آن پسر چه زنخ خوش زن

باز آن پسر چه زنخ خوش زن کو آن کودک زن فریب مردافکن کو گیرم دل مرده ریگم او برد و برفت آن صبر که…

ادامه مطلب

با ابر همیشه در عتابش

با ابر همیشه در عتابش بینم جویندهٔ نور آفتابش بینم گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا چون چشم گشایم اندر آبش بینم حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

ای گشته فراق تو غم‌افزای

ای گشته فراق تو غم‌افزای دلم امید وصال تو تماشای دلم آگاه نه‌ای بتا که بندی محکم دست ستمت نهاده بر پای دلم حضرت حکیم…

ادامه مطلب

ای شاه چو لاله دارد از

ای شاه چو لاله دارد از تو دشمن دل تیره و چاک دامن و خاک وطن چون چرخ چراست خصمت ای گرد افگن نالنده و…

ادامه مطلب

ای چون گل نوشکفته برطرف

ای چون گل نوشکفته برطرف چمن گلبوی شود ز نام تو کام و دهن گر گل بر خار باشد ای سیمین تن چون گل بر…

ادامه مطلب

آنی که فدای تو روان

آنی که فدای تو روان می‌باید پیش رخ تو نثار جان می‌باید من هیچ ندانم که کرا مانی تو ای دوست چنانی که چنان می‌باید…

ادامه مطلب

آن روز که مهر کار گردون

آن روز که مهر کار گردون زده‌اند مهر رز عاشقی دگرگون زده‌اند واقف نشوی به عقل تا چون زده‌اند کاین زر ز سرای عقل بیرون…

ادامه مطلب