رباعیات – حزین لاهیجی
عشق تو کلیم طور سینای دلم
عشق تو کلیم طور سینای دلم داغت حشم سینهٔ صحرای دلم دردت که طبیب جان بی درد مباد درمان غمم، مقصد اقصای دلم
سرمایه دهر، خاک بیزی ست،که هست
سرمایه دهر، خاک بیزی ست،که هست در مزرع حسرت اشک ریزی ست، که هست آگاهی و دریافت، گران است که نیست ارزانِ زمانه بی تمیزی…
دیشب طربی بر دل غمناکم ریخت
دیشب طربی بر دل غمناکم ریخت هر بخیه که داشت، سینهٔ چاکم ریخت شبنم به کنار چشم نمناکم ریخت ابری دو سه قطره اشک بر…
در هجر حزین، از غم جانکاه بمیر
در هجر حزین، از غم جانکاه بمیر چون شمع سحرگاه، به یک آه بمیر آن قدر نداری که درآیی به نجف جان تو درآید، تو…
دانم که به جز خدای قهّاری نیست
دانم که به جز خدای قهّاری نیست بر خاطرم از ظلم کسی باری نیست ماهیت مخلوق نباشد غالب مغلوبِ خدا شدن مرا عاری نیست
چون عشق کشید تیغ هیجا ز غلاف
چون عشق کشید تیغ هیجا ز غلاف تسلیم فکند سر، که این گوی و مصاف هرگز دلم از عشق نیامد به ستوه سنگین نبود سایه…
تا چند حزین اسیر ماتم شدهای؟
تا چند حزین اسیر ماتم شدهای؟ با خلق زمانه از چه همدم شدهای؟ چون یار موافقی ندیدی، ز چه رو در بند منافقان عالم شدهای؟
بر لب قدحی بعد هلاکم بگذار
بر لب قدحی بعد هلاکم بگذار سر در قدم طارم تاکم بگذار لب تشنه مبادا گذرد مخموری از باده خمی بر سر خاکم بگذار
این خرقهٔ پر زرق و ردای سالوس
این خرقهٔ پر زرق و ردای سالوس ای دل به کجا برم؟ کزو به ناقوس ازکشتهٔ خود به کف درین دشت سراب جز آبلهٔ دانه…
ای دل، ره و رسم عاشقان نگذاری
ای دل، ره و رسم عاشقان نگذاری درد و غم خویش رایگان نگذاری دستت نرسد به دامن وصل، حزین تا پا به سر هر دو…
آنم که ز ذوق نیستی دلشادم
آنم که ز ذوق نیستی دلشادم همواره خراب عشقم و آبادم تو در طلب قبول عامی زاهد من از طلب هر دو جهان آزادم
آمد به برم یار و چه زیبا آمد!
آمد به برم یار و چه زیبا آمد! آرامش جان ناشکیبا آمد عاری ز خودی شدم، حیاتم بخشید آن کهنه پلاس رفت و دیبا آمد
از عمر عزیز رفته افزون از شصت
از عمر عزیز رفته افزون از شصت گاهی در کار و گه به کوتاهی دست گه سخرهٔ مستی و گهی هشیاری امروز نشسته ام نه…
از خصمی مردمان مرا حال نکوست
از خصمی مردمان مرا حال نکوست یاران همه دشمنند، خصمان همه دوست با هر که دل آرمید از دوست رمید وز هر که بتافت روی…