یوسف ما در ترازو چند باشد همچو سنگ؟

یوسف ما در ترازو چند باشد همچو سنگ؟ ای به همت از زلیخا کمتران، غیرت کنید!

ادامه مطلب

دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش

دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش که آب زندگی هم می‌کند خاموش آتش را

ادامه مطلب

دیوانه شو که عشرت طفلانهٔ جهان

دیوانه شو که عشرت طفلانهٔ جهان در کوچهٔ سلامت زنجیر بوده است

ادامه مطلب

رخنه در کار ز تسبیح فزون است مرا

رخنه در کار ز تسبیح فزون است مرا چون دل خویش ز صد راهگذر جمع کنم؟

ادامه مطلب

روزگاری است که در دیر مغان می‌ریزد

روزگاری است که در دیر مغان می‌ریزد آب بر دست سبو، گریهٔ مستانه ما

ادامه مطلب

ز استادن آب روان سبز گردد

ز استادن آب روان سبز گردد مجو چون خضر، هستی جاودانه

ادامه مطلب

ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است

ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است ز کوه سر زدن آفتاب نزدیک است

ادامه مطلب

ز سادگی است به فرزند هر که خرسندست

ز سادگی است به فرزند هر که خرسندست که مادر و پدر غم، وجود فرزندست

ادامه مطلب

ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن

ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن که وقت چیدن گل، باغبان شود پیدا

ادامه مطلب

زنده می‌سوزد برای مرده در هندوستان

زنده می‌سوزد برای مرده در هندوستان دل نمی‌سوزد در این کشور عزیزان را به هم

ادامه مطلب

سال‌ها در پرده دل خون خود را خورده‌ام

سال‌ها در پرده دل خون خود را خورده‌ام تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده‌ام

ادامه مطلب

سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن

سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن گر توانی، آشنایی با نگاه خود مکن

ادامه مطلب

سینه صافان را غباری گر بود بر چهره است

سینه صافان را غباری گر بود بر چهره است در درون خانهٔ آیینه راه گرد نیست

ادامه مطلب

شد ره خوابیده بیدار و همان آسوده‌اند

شد ره خوابیده بیدار و همان آسوده‌اند برده گویا خواب مرگ این همرهان خفته را

ادامه مطلب

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش لاله در کوه بدخشان گر نباشد گو مباش

ادامه مطلب

صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید

صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید چشم بی شرم مرا شد پردهٔ خواب دگر

ادامه مطلب

طومار درد و داغ عزیزان رفته است

طومار درد و داغ عزیزان رفته است این مهلتی که عمر درازست نام او

ادامه مطلب

عبث مرغ چمن بر آب و آتش می‌زند خود را

عبث مرغ چمن بر آب و آتش می‌زند خود را گل بی شرم از آغوش خس بیرون نمی‌آید

ادامه مطلب

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

ادامه مطلب

غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند

غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند گر صد هزار خلق رود پیش ازو به خاک

ادامه مطلب

غفلت زدگان دیدهٔ بیدار ندانند

غفلت زدگان دیدهٔ بیدار ندانند از مرده‌دلی قدر شب تار ندانند

ادامه مطلب

فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را

فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را فشاندم در غبار خاطر خود، دانهٔ خود را

ادامه مطلب

قامت خم برد آرام و قرار از جان من

قامت خم برد آرام و قرار از جان من خواب شیرین، تلخ ازین دیوار مایل شد مرا

ادامه مطلب

کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود

کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود که جهانی همه یک تن شود از خاموشی

ادامه مطلب

کشاکش رگ جان من اختیاری نیست

کشاکش رگ جان من اختیاری نیست چو موج، در کف دریا بود اراده من

ادامه مطلب

که می‌گوید پری در دیدهٔ مردم نمی‌آید؟

که می‌گوید پری در دیدهٔ مردم نمی‌آید؟ که دایم در نظر باشد پریزادی که من دارم

ادامه مطلب

گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد

گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمی‌خیزد

ادامه مطلب

گرد سفر ز خویش فشاندند همرهان

گرد سفر ز خویش فشاندند همرهان تو بیخبر هنوز میان را نبسته‌ای

ادامه مطلب

گفتم از پیری شود بند علایق سست‌تر

گفتم از پیری شود بند علایق سست‌تر قامت خم حقله‌ای افزود بر زنجیر من

ادامه مطلب

گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش

گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش پیش که روم من که ز عالم گله دارم؟

ادامه مطلب

مادر از فرزند ناهموار خجلت می‌کشد

مادر از فرزند ناهموار خجلت می‌کشد خاک سر بالا نیارد کرد از تقصیر ما

ادامه مطلب

مرا به حال خود ای عشق بیش ازین مگذار

مرا به حال خود ای عشق بیش ازین مگذار که بی غمی یکی از اهل روزگارم کرد!

ادامه مطلب

مرا نتوان به نازو سرگرانی صید خود کردن

مرا نتوان به نازو سرگرانی صید خود کردن نگردم گرد معشوقی که گرد دل نمی‌گردد

ادامه مطلب

مشو غافل درین گلشن چو شبنم از نظر بازی

مشو غافل درین گلشن چو شبنم از نظر بازی که تا برهم گذاری چشم را، افسانه خواهی شد

ادامه مطلب

من آن نیم که به نیرنگ دل دهم به کسی

من آن نیم که به نیرنگ دل دهم به کسی بلای چشم کبود تو آسمانی بود

ادامه مطلب

منت خشک است بار خاطر آزادگان

منت خشک است بار خاطر آزادگان با وجود پل مرا از آب می‌باید گذشت

ادامه مطلب

میان شیشه و سنگ است خصمی دیرین

میان شیشه و سنگ است خصمی دیرین دل مرا و ترا چون توان به هم پیوست ؟

ادامه مطلب

می‌کند باد مخالف، شور دریا را زیاد

می‌کند باد مخالف، شور دریا را زیاد کی نصیحت می‌دهد تسکین، دل آزرده را

ادامه مطلب

نالهٔ سوخته جانان به اثر نزدیک است

نالهٔ سوخته جانان به اثر نزدیک است دست خورشید به دامان سحر نزدیک است

ادامه مطلب

نزدیک من میا که ز خود دور می‌شوم

نزدیک من میا که ز خود دور می‌شوم وزبیخودی ز وصل تو مهجور می‌شوم

ادامه مطلب

نقش پای رفتگان هموار سازد راه را

نقش پای رفتگان هموار سازد راه را مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است

ادامه مطلب

نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد

نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد سیه مست است دولت، تا کجا خیزد، کجا افتد

ادامه مطلب

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من به جا

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من به جا ساغر یک بزم می‌باید مرا تنها کشید

ادامه مطلب

نیست ممکن از پشیمانی کسی نقصان کند

نیست ممکن از پشیمانی کسی نقصان کند شاخ گل شد دست افسوسی که ما بر سر زدیم

ادامه مطلب

هر چند برآوردهٔ آن جان جهانم

هر چند برآوردهٔ آن جان جهانم چون خانه ندارم خبر از صاحب خانه

ادامه مطلب

هر که آمد در غم آبادجهان، چون گردباد

هر که آمد در غم آبادجهان، چون گردباد روزگاری خاک خورد، آخر به هم پیچید و رفت

ادامه مطلب

همان به خاک برابر چو نور خورشیدم

همان به خاک برابر چو نور خورشیدم اگرچه از همه آفاق بر سر آمده‌ام

ادامه مطلب

همین نه خانهٔ ما در گذار سیلاب است

همین نه خانهٔ ما در گذار سیلاب است بنای زندگی خضر نیز بر آب است

ادامه مطلب

یاد از نگاه گیر طریق سلوک را

یاد از نگاه گیر طریق سلوک را در عین آشنایی مردم، رمیده باش

ادامه مطلب

آب روان عمر ز استاده خوشترست

آب روان عمر ز استاده خوشترست آزرده از گذشتن این کاروان مباش

ادامه مطلب