این روز ها زخمی تر از هر جنگجو هستم

این روز ها زخمی تر از هر جنگجو هستم
با خشمِ بی پایانِ خویشم، رو به رو هستم
با من چه کرده زندگی، با من چه کردی، تو؟
– با خود به دلجویی و غرقِ گفتگو هستم
در من شکوهی نی، فروغی نی و آهی نی
می گریم و دردی و اندوهی گران دارم
رشکی به حالِ خوشترِ نیلوفران دارم –
– آنها که در مرداب ها هم زندگی دارند
کو برگ و باری؟ – من نشان از بی بران دارم
در آسمانم اختری نی، مهر و ماهی نی
در شوره زاران، سوخته تا ریشه و برگم
افتاده ام در خاک و ره بینانه ای مرگم
هر سو که می بینم، درین ویرانه – آبادی،
مانده پَریشان، ساز و برگم، از سرم ترگم
حال و قراری نی، فرا بختی و گاهی نی
با من چه کردی زندگی، آزرم کی داری!
از آسمانت درد و اندوه از چه می باری!
من گر سرشتم از هزاران درد هم می بود،
شایسته کی بودم، اسیرِ ناخود انگاری
در گیر عُزلت مانده، راهی نی، پناهی نی
ای آسمان! دلگیرم از قانونِ غمناکت
از رنجزاران والم، وز کینهٔ خاکت
کی بینمت افتیده، بر میدانِ ویرانی!
تا شادمان عصاره نوشم از رگِ تاکت
دادار!
‌ بی تو یاوری نی، داد خواهی نی
با خونِ خود می سازم و او سرکشی دارد
با پیکرِ افتادهٔ من، بز کشی دارد
پامالم و او از وفور بی تمیزی ها
می تازد و از مردنِ من، سرخوشی دارد
شادان، که برخاکم، امید و دستگاهی نی
٭٭٭
نفرینِ عالم بر تو ای بی گوهران، بادا
راهت جدا از من اگر، – بی رهروان، بادا
این فرم اگر اشکسته ام، اشکسته تر ماند
گر این چنین جان و ضمیرت، سرگران ماند
– امروز و فردایت به جز تاریک چاهی نی!

محمد اسحق فایز

۱۳ جوزای ۱۴۰۲
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *