هر قدر زخم زنی باز همان بسملِ‌تم

هر قدر زخم زنی باز همان بسملِ‌تم
مثل یک خاطره در کنج و کنار دلِ‌تم
آه ای موج گریزنده‌ی دریابردوش
مبر از یاد که من امن‌ترین ساحلِ‌تم
نه سلامی؛ نه علیکی؛ نه نگاهی؛ نه گپی
نگرانم که چرا عاشق ناقابلِ‌تم
من گرفتار خودم عشق صدا می‌زند آی
اندکی پیش بیا فکر نکن قاتلِ‌تم
نیستم سنگِ سر راه که دورم فکنی
دُم تم؛ عالمِ تم؛ سنگِ صبور دلِ‌تم
من که خود رفتنی‌ام این چمدانم، تو بمان
تا در این شهر نگویند که من مشکلِ‌تم
منم آن جنس عتیقه، منم آن کهنه‌چراغ
مثل یک وصله‌ی ناجور که در منزلِ‌تم
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *