دیرآمدی حالا تو باشی هم،هوایم

دیرآمدی حالا تو باشی هم،هوایم
دیگرتفاوت باشبِ آبان ندارد
بغضی شبیه آسمان ابری ام که
درچشم خودیک قطره هم باران ندارد

طبق روال روزهایی که نبودی
بین تمام دست هاازدست رفتم !
درخودفرورفتم به سبک شاعران تا
یادت بیندازم«خلاءدرمان ندارد»!

یادت بیندازم که روزی گفته بودی :
من می روم،اماتوشاعرباش وبنویس
جرأت ندادی تابگویم: بی توهیچم …
بعدازتودیگرشعرمن خواهان ندارد

گفتی: که بایدزندگی ات رابسازی
ماندن کنارهیچ مردی زورکی نیست
من هم دلم می خواست که خوشبخت باشم !
اما بدون ِ تو… نه!این امکان ندارد

کوچک شدم تاجاشوم لای نفس هات
می خواستم زندانی قلب تو باشم
می ریختم دیوارهای حائلت را
غافل ازاینکه راه به زندان ندارد

آینده خط می زد مرا ازسرنوشتت
ترجیح تواین بود: باگل هابمانی !
داغت به دل مانده ست ای رویای خیسم
افسوس که آغوش من گلدان ندارد

لعنت به روزی که قلم دادی به دستم
لعنت به کُل مشق های کودکی هام
«مردی نیامد » بازهم افسرده هستم
شاعرشدن بدترازاین تاوان ندارد !

صنم نافع

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *