مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمی‌برید از من

زمین سوخته‌ام، ناامید و بی‌برکت
که جز مراتع نفرت نمی‌چرید از من

خدا به نیمه‌یی از خویش و نیمی از ابلیس
در آن سپیده چه معجونی آفرید از من؟

عجب که راه نفس بسته‌اید بر من و باز
در انتظار نفس‌های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می‌زنید اما
بهار را به پشیزی نمی‌خرید از من

شما هر آینه، آیینه‌اید و من همه آه!
عجیب نیست کز این‌سان مکدّرید از من!

نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است؟
به لب مباد که نامی بیاورید از من!

وگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه؟ تیغ از شما، ورید از من

چه پیک لایق پیغمبری به‌سوی شماست؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من

برایتان چه بگویم زیاده؟ بانوی من!
شما که با غم من آشناترید از من

حسین منزوی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *