سرزمینت به چنگِ انگل‌ها، در سَرَت هم تُمورِ

سرزمینت به چنگِ انگل‌ها، در سَرَت هم تُمورِ بدخیم است
روزگارت پُر از پریشانی، زندگی‌ات لبالب از بیم است

چار فصلِ سیاهِ در چرخش، هفته و ماه و سالِ مرگ‌آور،
روزهای مدام در ماتم، من نمی‌دانم این چه تقویم است؟

چون اُجاقی توان تحمل کرد، آتشی را که در جگر داری
یا دماغ و دلی که خو‌ن‌ریزی، روز و شب بین هردو تقسیم است

دردِ تن هیچ، از وطن رنج‌اش،جای خون در رگِ تو تیزاب است
در تو در گردش است و می‌گردی، سوز و سوگی که هفت اقلیم است

آه، ناممکن است تاب آری، تلخیِ دوری از دیارت را
میهنی را که دوست میداری، خاک پاکی که جای تعظیم است

هم‌چنان مشکل است همواره، شاهدِ زجر مردمت باشی
مردمی را که دل‌خوشی‌ها شان اندکی هم که هست، تحریم است

صادق عصیان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *