کارم ز دست شد نظری کن بکار من

کارم ز دست شد نظری کن بکار من
بنگر بکار بنده خداوندگار من
فارغ شدم ز جنت و فردوسی و حورعین
تا اوفتاد بر سر کویش گذار من
بس جان نازنین که چو گل میرود به باد
در پای سروناز تو ای گلعذار من
تا جلوه کرد سرو قدت بر کنار چشم
خالی نگشت آب روان از کنار من
گفتی شبی بیایم و بستانم از تو جان
زنهار جان من که مده انتظار من
وقتی که بگذری بسر تربت کمال
راحت رسد بسی به تن خاکسار من
کمال خجندی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *