بگذار! با رفتن؛ به آغوش تو برگردم

بگذار! با رفتن؛ به آغوش تو برگردم
هرچند از این آمدن‌ها سخت دل‌سردم
خورشیدی و گرمای تو کافی‌ست؛ بی‌غم باش!
بی‌غم اگر مانند قلبت من یخِ سردم
بی‌غم اگر لب می‌گذاری روی لب‌هایش
جام لبالب را به یاد عشق پر کردم
رنگ مرا دیدی نپرس از حال قلبم که ـ
در قلب خود سُرخم اگر در صورتم زردم
دست مرا ول کردی و افتاده‌ام از پا
چون باد سرگردان بی‌وادی ولگردم
من با تو بودم، با تو بودم، با تو عمری را…
تنهاترین کاری که می‌بایست می‌کردم
تمنا توانگر
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *