يخ بسته بودم، آب شدم، تب فرا رسيد
حينِ خيالبافی من، مثل شبپره –
يك بوسه از تصورِ آن لب فرا رسيد
آغوش باز كردم و آواز دادمت،
آواز دادمت كه لبالب فرا رسيد –
جامي پر از زقوم، پر از شوكرانِ داغ
چيزی شبيه عشق، مركّب فرا رسيد
از چارسو: غبار و شب و گردباد و آه
از چهارسو، چهار مرتّب فرا رسيد
ماندم، بهار رفت، «اسد» نه كه «سنبله»،
«ميزان»بهدست بود كه «عقرب» فرا رسيد
عقرب فرا رسيد و مرا نيشپوش كرد
عقرب از آشيانهٔ مذهب فرا رسيد
…
گوری شد اين اتاق و سراسيمهنعش من
ماندم، غروب غرق شد و شب فرا رسيد
گوری شد اين اتاق و سراسيمهنقش من
هنگام انتقام تو يا رب! فرا رسيد
سهراب سیرت