ماندم، غروب غرق شد و شب فرا رسيد

ماندم، غروب غرق شد و شب فرا رسيد
يخ بسته بودم، آب شدم، تب فرا رسيد

حينِ خيال‌بافی من، مثل شب‌پره –
يك بوسه از تصورِ آن لب فرا رسيد

آغوش باز كردم و آواز دادمت،
آواز دادمت كه لبالب فرا رسيد –

جامي پر از زقوم، پر از شوكرانِ داغ
چيزی شبيه عشق، مركّب فرا رسيد

از چارسو: غبار و شب و گردباد و آه
از چهارسو، چهار مرتّب فرا رسيد

ماندم، بهار رفت، «اسد» نه كه «سنبله»،
«ميزان»‌به‌دست بود كه «عقرب» فرا رسيد
عقرب فرا رسيد و مرا نيش‌پوش كرد
عقرب از آشيانهٔ مذهب فرا رسيد

گوری شد اين اتاق و سراسيمه‌نعش من
ماندم، غروب غرق شد و شب فرا رسيد
گوری شد اين اتاق و سراسيمه‌نقش من
هنگام انتقام تو يا رب! فرا رسيد

سهراب سیرت

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *