در حق صابر بن اسمعیل ترمذی

ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل
ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو

ای برده نور چشم معنی ز لفظ تو
وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو

تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای
چوگان هیچ کس نربودست گوی تو

هفت اختر و دوازده برج و چهار طبع
در جاه کمترند ز یک تار موی تو

مهر تو جویم از دل و جان و مباد شاد
آن کس ، که نیست از دل و جان مهر جوی تو

جانم ز هجر روی تو در اندهست و بس
ای صد هزار شادی و راحت بروی تو

تو یوسفی بعزت و یعقوب وار هست
ما را همه سکون و تسلی ببوی تو

تشریف تو رسید و بهر حالتی مرا
تشریف داده ای ز خود ، اینست خوی تو

من مدح گوی تو شدم و زین مرا چه فخر؟
کامروز عالمیست همه مدح گوی تو

این خدمتیست مختصر ، آنرا بپیش ازین
شد خدمتی نبشته با طناب سوی تو

رشیدالدین وطواط

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *