نوشته ای از سال پار

نوشته ای از سال پار
فضا تاریک و ظلمانی
هوا آلوده با گرد و غبار نفس و شیطانی
دل نسل بشر
با قتل و شر خیلی موافق بود
بهار و رنگ آزادی فقط رنگ شقایق بود
نسیم فصل پاییزی
به باغستان الفت در وزیدن شد
جهان را ظلمت و وحشت
به دام خویش می پیچید
همه چشم انتظار
ماه تابانی
در این ظلمت سرایی سرد و زندانی
فضا تاریک و ظلمانی
در آن هنگامه ای حساس
بر آن قوم بی احساس
به آن وقتی که صبحش تار وشبرنگ بود
دل انسان به این ظلمت هماهنگ بود
درخشید از فراز کوه بطحی
آفتاب نور افشانی
فضای ظلم و وحشت را
نمود از فیض نورانی
طلوعی پر شکوهی
از درون غار آن کوهی
که آنجا سایه افگن بود
همان خورشید
تشعشعات نور او
یقین جاويد و سرمد بود
محمد بود و احمد بود
بلی نور محمد بود
محمد خردمند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *