شاعرم با حرفِ خود گویی که گوهر سفته ام

شاعرم با حرفِ خود گویی که گوهر سفته ام
واژه های بی قرارم در غزل آشفته ام
با صدای موج دریا چشم هایم آشناست
ساحلم من سال ها در پای دریا خفته ام
نا گزیرم تا هنوز از جبر عالم زنده ام
آگهی ای مرگ عمری شد به تو من گفته ام
شادمانی های من جز چند روزی بیش نیست
غنچه ام در شاخ و برگ ِ باد ها بشگفته ام
داستان عمر من بازیچه ی تقدیر بود
این منم, از بخت بد چون سایه ای آشفته ام
شگوفه باختری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *