تکدرخت شرقی

تکدرخت شرقی
ای تکدرخت شرقی مغرب نشین، بگــــو
از آیه های با ور و نور و یقین، بگــــــو
ای شهسوار وادی شعـــــر دری بمــــان
بــــــا من ز همصـدایی صبح بهین، بگو
از آشیـــــان ســوخته بر شاخه های نور
وز ریشه های سوخته از تفت کین، بگو
بعـد از من و تو آبی آن آسمــان چه شد؟
تیغ طلوع برآمـــــد از آن آستین، بگـــو
صد حنجـره صدا بـــــه دل واژه آب کن
در کوچه های مرده ی شهـر غمین، بگو
از ریشـه هـــــای آبــی آواز هــــای نور
با باغهای خسته ی آن ســـــرزمین، بگو
بس روز ها که روزنه یی دیده وا نکرد
وردی برای ختـم شب، ای بهترین، بگو
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *