آتش نامیرا

آتش نامیرا
در حصار شعله های آتشم
عاشقم در ابتدای آتشم
عشق ای فریاد جان خسته ام
با تو هردم آشنای آتشم
من زبان شعله را آموختم
من نیستان ، من صدای آتشم
من به دنیا آمدم از آتشی
تا دم آخر عصای آتشم
من از آن روزی که عشق آموختم
در درون ماجرای آتشم
با چراغ درد هر شب تاسحر
شعله ور تا انتهای آتشم
آه ، مولای دل بیتاب من !
بی تو دودِ بی بهای آشتم
بی تو هجرم ، غربتم ، آواره ام
دعوت هجرانسرای آشتم
ای حضور روشن فردایی ام !
با تو من فرمانروای آتشم
آفریدم آتشی از جنس عشق
خالق خویشم، خدای آتشم
(اسد بدیع)
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *