رفتم ز خاطر تو و یادم نمی کنی

رفتم ز خاطر تو و یادم نمی کنی
با نامه و پیام تو شادم نمی کنی
ای آشنای خودکشی بیگانه پرورم
با التیام عشق ضمادم نمی کنی
خون جگر ز دیده و دل میچکد مدام
تاکی نگاه به رنگ جسادم نمی کنی
بی مهریت زسردی یخ هم فسرده شد
آزاد از بلایی جمادم نمی کنی
بس نیست خاک راه تو بودم به سالها
دامن کشان به لطف چکادم نمی کنی
بشکسته باد این قلم و رنگ بی نمک
ای بزم عشق پُخته سوادم نمی کنی
دیگر وسیله غیر دعا نیست پیش من
بشنفته خواهش و به مرادم نمی کنی
عمرم به باد رفت و تباهی دو عالمم
فکری به روزگار نفادم نمی کنی
دلدادم و غم تو خریدم به جان خویش
بیدادگر ز بهر چه دادم نمی کنی
آنچه که بوده ای تو به محمود نیستی
نومید گشته ام که عیادم نمی کنی

پنجشنبه 07 حوت 1393 هجری خورشیدی
که برابر میشود به 26 فبروی 2015 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *