پير روزگار

پير روزگار
فراكش نغمه اى موزون خود را
بده ساز شفا قانون خود را
الا اى نينواز از سينه اى ناى
برون آور دُر مكنون خود را
بهين چشمت كه دارد انتظارى
بهين گردد كه پى دارد سوارى
بهين روز و شبت بادا كه دارى
چو پير روزگار آموز گارى
زمين از تست گر بذرى نمايى
زمان از تست گر مژگان گشايى
همه چشمت گر زيبا عذارى
همه گوش است گر شيرين نوايى
به سرد و گرم دنيا اختياريست
چمن را هم خزان هم بهاريست
جهان پست و بلندى دارد اما
گذشتن بخرد آنرا سهل كاريست
نگاهى بر زمين و آسمان كن
از ين پست و بلندى را نشان كن
غبارى بر فشان از روى هستى
به گيتى جوهر ديرين عيان كن
استاد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *