واى به حال وطن

واى به حال وطن
جمله به خوابيم ، چه مردِ و چه زن
واى به حال وطن
نى هنر و علم، نه عقل و نه فن
واى به حال وطن
حيف كه نى مرده و نى زنده ايم
سر به سر آگنده ايم
نى غم جانست نه پرواى تن
واى به حال وطن
چند چنين ما و تو محتاج غير
رفته به تاراج غير
غير به خون من و تو باده زن
واى به حال وطن
غير كند زندهِ ما را اجير
با چپنى از حرير
غير دهد مرده ما را كفن
واى به حال وطن
ريل و ترن مال فرنگى بود
كار زرنگى بود
ما به قدم هاى اشتر گام زن
واى به حال وطن
از اثر تنبلى كار دار
مردك موتر دار
پر شده صد دوسيه و كارتن
واى به حال وطن
در پى ويرانيى يكديگريم
خود نگر و خود سريم
او به تو بدبين شده تو به من
واى به حال وطن
خاك برومند وطن شد به باد
داد ز بيداد داد
نيست اجازت كه بگويم سخن
واى به حال وطن
استاد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *