بهانه

بهانه
بیا که رقص کنان جام را به شانه کشم
به بزم گرم تو چون شعله یی زبانه کشم
به کاکل تو نهم چهره و بگریم زار
به تار عشق، ز الماس سفته دانه کشم
شوم چو پرتو مهتاب و تابم از روزن
که تن به بستر گرمت بدین بهانه کشم
شوم درخت برومند وسرکشم از بام
که دست شوق تو را سوی بام خانه کشم
شوم چو برق جهان سوز خشمگین، که مگر
به کوه درد و غمت، سخت تازیانه کشم
هزار چکه دلم شد ز تاب این حسرت
که پنجه در سر زلفت بسان شانه کشم
به چشم سرمه کشم تا دلت بلرزد سخت
هنر بود که خدنگی براین نشانه کشم
شبی به کلبهٔ سیمین اگر به روز آری
دمار از غم ناسازی زمانه کشم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *