ای خراسان تو بگو

ای خراسان تو بگو
ساعت ایران‏ویچ کو؟
من از این فاجعه چون
شکوه به یزدان نکنم
کو دگر شعشعه‏ی دانش و فرهنگ بزرگ
کو دگر کر و فر و نعره‏ی بلبل‏ شکنم
روز و شب از غم تو گریه‏کنان می‌‏سوزم
تو به خون غرقه‏ای و من غرق ملال و محنم
گریه‏ی من نه از آن است که درگاهم سوخت
هم نه زآن است که شد سوخته باغ و چمنم
گریه‏ی من نه از آن است که بیچاره شدم
هم نه زآن است که فرسوده بود پیرهنم
گریم از آنکه تو را حکم به کشتن کردند
ای تو هم‏پایه‏ و هم‏مایه‏ی انسان بودنم
گریم از آنکه ز بن‏مایه‏ی این قسمت تلخ
من سخن گویم اگر، نیست کسی هم‏سخنم
گریم از آنکه به ژرفای چنین فاجعه‏ای
نشود خیره، کس از هم‏نسب و هم‏وطنم
گریم از آنکه دو سه بی‏طرف بی‏شرف
به‏سرم سنگ ببارند که من دم نزنم
گریم از آنکه تو تنهایی و من تنهاتر
وطنم، آه وطنم، آه وطنم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *