عالم دیگر

عالم دیگر
عالمی خواهم که نبود مردم عالم در او
کز جفای مردم عالم نباشد غم در او
نی به روز اشک اسیرانش نماید سیل قتل
نی به شب ز آه غریبان کسوت ماتم در او
نی ز بیداد فلک در وی دلی با صد الم
نی ز شمشیر ستم صد زخم بی مرهم در او
نز پریرویان در او خیل همه نا آدمی
نی هزاران دیو از جنس بنی آدم در او
چون محال است این هوس ای دل سوی میخانه رو
زانکه باشد هر سفال کهنه جام جم در او
لعلگون می ریز در وی کز صفا و مرتبه
سرنگون بنماید این فیروزگون طارم در او
آنچنان درکش که گرچه باشد آن جام سپهر
یافت نتوان چون ته دوزخ اثر از نم در او
تا چنان فارغ شود خاطر ز خوب و زشت دهر
کز تخیل باز نتوان یافت بیش و کم در او
“فانیا” در وضع گردون پیر مکن اندیشه زانک
نکته یی نبود که نبود برخرد مبهم در او
امیر علیشیر نوایی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *