تو را می خواهم و دانم که

تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس ،…

ادامه مطلب

بر پرده های در هم امیال

بر پرده های در هم امیال سر کشم نقش عجیب چهره یک ناشناس بود نقشی ز چهره ای که چو می جستمش به شوق پیوسته…

ادامه مطلب

آن کلاغی که پرید

آن کلاغی که پرید از فراز سَر ِ ما و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی ، پهنای افق…

ادامه مطلب

آبتنی

آبتنی لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز پیکر خود را به آب چشمه بشویم وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش تا غم…

ادامه مطلب

و این منم

و این منم زنی تنها در آستانهٔ فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین و یأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دستهای…

ادامه مطلب

موج

موج تو در چشم من همچو موجی خروشنده و سرکش و ناشکیبا که هر لحظه ات می کشاند به سویی نسیم هزار آرزوی فریبا تو…

ادامه مطلب

کاش چون پاییز بودم ..

کاش چون پاییز بودم … کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد…

ادامه مطلب

شانه های تو

شانه های تو همچو صخره های سخت و پر غرور موج گیسوان من در این نشیب سینه میکشد چو آبشار نور شانه های تو چون…

ادامه مطلب

در شب کوچک من ، افسوس

در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی…

ادامه مطلب

تو را افسون چشمانم ز ره

تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم چرا بیهوده می گویی ، دل چون آهنی دارم نمی دانی ، نمی دانی…

ادامه مطلب

بر او ببخشایید

بر او ببخشایید بر او که گاه گاه پیوند دردناک وجودش را با آب های راکد و حفره های خالی از یاد می برد و…

ادامه مطلب

آن تیره مردمکها ، آه

آن تیره مردمکها ، آه آن صوفیان سادهٔ خلوت نشین من در جذبهٔ سماع دو چشمانش از هوش رفته بودند دیدم که بر سراسر من…

ادامه مطلب

روز یا شب ؟

– روز یا شب ؟ – نه ، ای دوست ، غروبی ابدیست با عبور دو کبوتر در باد چون دو تابوت سپید و صداهایی…

ادامه مطلب

همهٔ هستی من آیهٔ

همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست که تو را در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این…

ادامه مطلب

من گلی بودم

من گلی بودم در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون در شبی تاریک روییدم تشنه لب بر ساحل کارون بر تنم تنها شراب…

ادامه مطلب

کارون چو گیسوان پریشان

کارون چو گیسوان پریشان دختری بر شانه های لخت زمین تاب می خورد خورشید رفته است و نفس های داغ شب بر سینه های پر…

ادامه مطلب

شادم که در شرار تو می

شادم که در شرار تو می سوزم شادم که در خیال تو می گریم شادم که بعد وصل تو باز اینسان در عشق بی زوال…

ادامه مطلب

در حباب کوچک

در حباب کوچک روشنایی خود را می فرسود ناگهان پنجره پر شد از شب شب سرشار از انبوه صداهای تهی شب مسموم از هُرم زهر…

ادامه مطلب

تو در چشم من همچو موجی

تو در چشم من همچو موجی خروشنده و سرکش و ناشکیبا که هر لحظه ات می کشاند به سویی نسیم هزار آرزوی فریبا تو موجی…

ادامه مطلب

باز هم قلبی به پایم

باز هم قلبی به پایم اوفتاد باز هم چشمی به رویم خیره شد باز هم در گیر و دار یک نبرد عشق من بر قلب…

ادامه مطلب

اندوه ِ تنهایی

اندوه ِ تنهایی پشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد در سکوت سینه ام دستی دانهٔ اندوه میکارد مو سپید آخر شدی…

ادامه مطلب

آرزویی است مرا در دل

آرزویی است مرا در دل که روان سوزد و جان کاهد هر دم آن مرد هوسران را با غم و اشک و فغان خواهد به…

ادامه مطلب

هیچ جز حسرت نباشد کار من

هیچ جز حسرت نباشد کار من بخت بد ، بیگانه ای شد یار من بی گنه زنجیر بر پایم زدند وای از این زندان محنت…

ادامه مطلب

من خواب دیده ام که کسی

من خواب دیده ام که کسی می آید من خواب یک ستارهٔ قرمز دیده ام و پلک چشمم هی می پرد و کفشهایم هی جفت…

ادامه مطلب

قربانی

قربانی امشب بر آستان جلال تو آشفته ام ز وسوسهٔ الهام جانم از این تلاش به تنگ آمد ای شعر … ای الههٔ خون آشام…

ادامه مطلب

شب به روی شیشه های تار

شب به روی شیشه های تار می نشست آرام چون خاکستری تبدار باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو…

ادامه مطلب

در چشم ِ روز خسته خزیده

در چشم ِ روز خسته خزیده است رویای گنگ و تیرهٔ خوابی کنون دوباره باید از این راه تنها به سوی خانه شتابی تا سایهٔ…

ادامه مطلب

تمام روز در آیینه گریه

تمام روز در آیینه گریه می کردم بهار ، پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به پیلهٔ تنهاییَم نمی گنجید و…

ادامه مطلب

بر لبانم سایه ای از

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز راز سرگردانی این روح عاصی را با تو خواهم در…

ادامه مطلب

امشب بر آستان جلال تو

امشب بر آستان جلال تو آشفته ام ز وسوسهٔ الهام جانم از این تلاش به تنگ آمد ای شعر … ای الههٔ خون آشام دیریست…

ادامه مطلب

یکی مهمان ناخوانده

یکی مهمان ناخوانده ، ز هر درگاه رانده ، سخت وامانده ، رسیده نیمه شب از راه ، تن خسته ، غبار آلود نهاده سر…

ادامه مطلب

همه شب با دلم کسی می گفت

همه شب با دلم کسی می گفت ( سخت آشفته ای ز دیدارش صبحدم با ستارگان سپید می رود ،می رود ، نگهدارش ) من…

ادامه مطلب

من از نهایت شب حرف می

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من…

ادامه مطلب

فردا اگر ز راه نمی آمد

فردا اگر ز راه نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم من تا ابد ترانهٔ عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم…

ادامه مطلب

سپیدهٔ عشق

سپیدهٔ عشق آسمان همچو صفحهٔ دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خوابست خیره بر…

ادامه مطلب

در منی و این همه ز من

در منی و این همه ز من جدا با منی و دیده ات به سوی غیر بهر من نمانده راه گفتگو تو نشسته گرم گفتگوی…

ادامه مطلب

تا نهان سازم از تو بار

تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر پریشان را می کشم بر نگاه ناز آلود نرم و سنگین حجاب مژگان را دل…

ادامه مطلب

باز من ماندم و خلوتی سرد

باز من ماندم و خلوتی سرد خاطراتی ز بگذشته ای دور یاد عشقی که با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور…

ادامه مطلب

امشب آن حسرت دیرینهٔ من

امشب آن حسرت دیرینهٔ من در بر دوست به سر می آید در فروبند و بگو خانه تهی است زین سپس هر که به در…

ادامه مطلب

یاد ِ یک روز

یاد یک روز خفته بودیم و شعاع آفتاب بر سراپامان به نرمی می خزید روی کاشی های ایوان دست نور سایه هامان را شتابان می…

ادامه مطلب

من به مردی وفا نمودم و

من به مردی وفا نمودم و او پشت پا زد به عشق و امیدم هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل…

ادامه مطلب

فاتح شدم

فاتح شدم خود را به ثبت رساندم خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم و هستیَم به یک شماره مشخص شد…

ادامه مطلب

سلام ماهی ها ..

سلام ماهی ها … سلام ماهی ها سلام قرمزها ، سبز ها ، طلایی ها به من بگویید ، آیا در آن اتاق بلور که…

ادامه مطلب

در تمام طول تاریکی

در تمام طول تاریکی سیرسیرکها فریاد زدند : ( ماه ، ای ماه بزرگ … ) در تمام طول تاریکی شاخه ها با آن دستان…

ادامه مطلب

جمعهٔ ساکت

جمعهٔ ساکت جمعهٔ متروک جمعهٔ چون کوچه های کهنه ، غم انگیز جمعهٔ اندیشه های تنبل بیمار جمعهٔ خمیازه های موذی کشدار جمعهٔ بی انتظار…

ادامه مطلب

باز کن از سر گیسویم بند

باز کن از سر گیسویم بند پند بس کن ، که نمی گیرم پند در امید عبثی دل بستن تو بگو تا به کی آخر…

ادامه مطلب

اعتراف عشق

اعتراف تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر پریشان را می کشم بر نگاه ناز آلود نرم و سنگین حجاب مژگان را…

ادامه مطلب

هرگز آرزو نکرده ام

هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره درسراب آسمان شوم یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم هرگز از زمین جدا نبوده ام با ستاره…

ادامه مطلب

می بندم این دو چشم پر

می بندم این دو چشم پر آتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعلهٔ نگاه پریشانش می…

ادامه مطلب

فاتح شدم – 1

فاتح شدم خود را به ثبت رساندم خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم و هستیَم به یک شماره مشخص شد…

ادامه مطلب