بهار

بهار
بهار ميرسد اى سرو دلنواز بيا
به چاره سازى دلهاى پاكباز بيا
بهار شد كه رود آب رفته باز بجوى
تو هم به سوى من اى عمر رفته باز بيا
به نيم خنده گشا غنچه را گره ز جبين
به يك كرشمه بكن كار سرو ناز بيا
حكايت سر زلف تو و شكايت من
چو روز حشر و شب هجر شد دراز بيا
گرفته زلف تو در دام “مرغ آهين” را
رخت ز لاله و گل برده امتياز بيا
چو پشت چرخ خم آورده شاخه ى شمشاد
كه تا به پاى تو ماند سرِ نياز بيا
بيا بيا كه ضيا بى تو سير گل نرود
مكن ز عاشق شوريده احتراز بيا
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *