مهدی اخوان ثالث
زندگینامه مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث مهدی اخوان ثالث (۱۰ اسفند ۱۳۰۷ – ۴ شهریور ۱۳۶۹) شاعر، ادیب و موسیقیپژوه ایرانی بود. نام و تخلص وی در اشعارش…
ناگه غروب کدامین ستاره؟
ناگه غروب کدامین ستاره؟ با آنکه شب شهر را دیرگاهی ست با ابرها و نفس دودهایش تاریک و سرد و مه آلود کرده ست و…
آنگاه پس از تندر
آنگاه پس از تندر نمیدانی چه شبهایی سحر کردم بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من در خلوت خواب گوارایی و آن گاهگه…
پرستار
پرستار شب از شبهای پاییزی ست از آن همدرد و با من مهربان شبهای اشک آور ملول و خسته دل گریان و طولانی شبی که…
در آن لحظه
در آن لحظه در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگاه کردم کلاغی روی بام خانهٔ همسایهٔ ما بود و بر چیزی، نمیدانم چه،…
زندگی
زندگی بر زمین افتاده پخشیده ست دست و پا گسترده تا هر جا از کجا؟ کی؟ کس نمیداند و نمیداند چرا حتی سالها زین پیش…
غزل ۳
غزل ۳ ای تکیه گاه و پناه زیباترین لحظههای پر عصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من ای شط شیرین پر شوکت من ای…
گفت و گو
گفت و گو … باری، حکایتی ست حتی شنیدهام بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سیل هر جا که مرز بوده و خط، پاک…
هر کجا دلم بخواهد
هر کجا دلم بخواهد چون میهمانان به سفرهٔ پر ناز و نعمتی خواندی مرا به بستر وصل خودی پری هر جا دلم بخواهد من دست…
ارمغان فرشته
ارمغان فرشته با نوازشهای لحن مرغکی بیدار دل بامدادان دور شد از چشم من جادوی خواب چون گشودم چشم، دیدم از میان ابرها برف زرین…
پارینه
پارینه چون سبویی ست پر از خون، دل بی کینهٔ من این که قندیل غم آویخته در سینهٔ من ندهد طفل ِ مرا شادی و…
خفته
خفته آمد به سوی شهر از آن دور دورها آشفته حال باد سحرخیز فرودین گفتی کسی به عمد بر آشفت خاکدان زان دامنی که باد…
ساعت بزرگ
ساعت بزرگ یادمان نمانده کز چه روزگار از کدام روز هفته، در کدام فصل ساعت بزرگ مانده بود یادگار لیک همچو داستان دوش و دی…
غزل ۴
غزل ۴ ون پردهٔ حریر بلندی خوابیده مخمل شب، تاریک مثل شب آیینهٔ سیاهش چون آینه عمیق سقف رفیع گنبد به شکوهش لبریز از خموشی،…
قولی در ابوعطا
قولی در ابوعطا کرشمهٔ درآمد دگر تخته پاره به امواج دریا سپردهام من زمام حسرت به دست دریغا سپردهام من همه بودها دگرگون شد سواحل…
هنگام
هنگام هنگام رسیده بود، ما در این کمتر شکی نمیتوانستیم آمد روزی که نیک دانستند آفاق این را و نیک دانستیم هنگام رسیده بود، میگفتند…
آوار عید
آوار عید بس که همپایش غم و ادبار میآید فرود بر سر من عید چون آوار میآید فرود میدهم خود را نوید سال ِ بهتر،…
بی دل
بی دل آری، تو آنکه دل طلبد آنی اما افسوس دیری ست کان کبوتر خون آلود جویای برج گمشده ی جادو پرواز کرده ست
در این شبگیر
در این شبگیر کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست؟ ای مرغان که چونین بر برهنه شاخههای این درخت برده خوابش دور غریب افتاده…
سبز
سبز با تو دیشب تا کجا رفتم تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم من نمیگویم ملایک بال در بالم شنا کردند من نمیگویم که باران…
طلوع
طلوع پنجره باز است و آسمان پیداست گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن رفته تا بام برین، چون آبگینه پلکان، پیداست من…
گل
گل همان رنگ و همان روی همان برگ و همان بار همان خندهٔ خاموش در او خفته بسی راز همان شرم و همان ناز همان…
نوحه
نوحه نعش این شهید عزیز روی دست ما مانده ست روی دست ما، دل ما چون نگاه، ناباوری به جا مانده ست این پیمبر، این…
آواز چگور
آواز چگور وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من نزدیک دیواری که بر آن تکیه میزد بیشتر شبها با خاطر خود مینشست و…
پرنده ای در دوزخ
پرنده ای در دوزخ نگفتندش چو بیرون میکشاند از زادگاهش سر که آنجا آتش و دود است نگفتندش: زبان شعله میلیسد پر پاک جوانت را…
خزانی
خزانی پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک آنک، بر آن چنار جوان، آنک خالی فتاده لانهٔ آن لک لک او رفت و رفت غلغل غلیانش…
سترون
سترون سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها بر آمد، با نگاهی حیله گر، با اشکی آویزان به دنبالش سیاهیهای دیگر آمدهاند از راه بگستردند بر…
غزل ۵
غزل ۵ درین شبهای مهتابی، که میگردم میان ِ بیشههای سبز ِ گیلان با دل ِ بی تاب – خیالم میبرد شاد – و میبینم…
لحظه ی دیدار
لحظه ی دیدار لحظهٔ دیدار نزدیک است باز من دیوانهام، مستم باز میلرزد، دلم، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت…
و ندانستن
و ندانستن شست باران بهاران هر چه هر جا بود یک شب پاک اهورایی بود و پیدا بود بر بلندی همگنان خاموش گرد هم بودند…
این است که
این است که چون روشن روشنان فرو میرد تاریک شود جهان و خوف انگیز دیگر همه چیز رنگ ِ او گیرد او اهرمنی ستمگر و…
پند
پند بخز در لاکتی حیوان! که سرما نهانی دستش اندر دست مرگ است مبادا پوزهات بیرون بماند که بیرون برف و باران و تگرگ است…
در میکده
در میکده در میکدهام، چون من بسی اینجا هست می حاضر و من نبردهام سویش دست باید امشب ببوسم این ساقی را کنون گویم که…
روی جاده ی نمناک
روی جاده ی نمناک اگرچه حالیا دیریست کان بی کاروان کولی ازین دشت غبار آلود کوچیده ست و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده…
غزل ۶
غزل ۶ امشب دلم آرزوی تو دارد نجواکنان و بی آرام، خوش با خدایش مینالد و گفت و گوی تو دارد – تو، آنچه در…
گله
گله شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی شهر پلید کودن دون، شهر روسپی ناشسته دست و رو برف غبار بر همه نقش…
هستان
هستان گفت و گو از پاک و ناپاک است وز کم وبیش زلال آب و آیینه وز سبوی گرم و پر خونی که هر ناپاک…
با همین دل و چشمهایم، همیشه
با همین دل و چشمهایم، همیشه با همین چشم، همین دل دلم دید و چشمم میگوید آن قدر که زیبایی رنگارنگ است،هیچ چیز نیست زیرا…
پیغام
پیغام چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی هر چه برگم بود و بارم بود هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و…
دریچه ها
دریچه ها ما چون دو دریچه، رو به روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز…
سر کوه بلند
سر کوه بلند سر کوه بلند آمد سحر باد ز توفانی که میآمد خبر داد درخت سبزه لرزیدند و لاله به خاک افتاد و مرغ…
فراموش
فراموش با شما هستم من، ای … شما چشمههایی که ازین راهگذر میگذرید با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور مست و مستانه هماهنگ…
لحظه
لحظه همه گویند که: تو عاشق اویی گر چه دانم همه کس عاشق اویند لیک میترسم، یارب نکند راست بگویند؟
میراث
میراث پوستینی کهنه دارم من یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود سالخوردی جاودان مانند مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود جز پدرم…
و نه هیچ
و نه هیچ نه زورقی و نه سیلی، نه سایهٔ ابری تهی ست آینه مرداب انزوای مرا خوش آنکه سر رسدم روز و سردمهر سپهر…
آواز کَرَک
آواز کَرَک « بده … بدبد … چه امیدی؟ چه ایمانی؟» «کرک جان! خوب میخوانی من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد چو…
پیامی از آن سوی پایان
پیامی از آن سوی پایان اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است به الهامان سوخته ست، لبها خاموش نه اشکی، نه لبخندی،و نه حتی یادی…
دریغا
دریغا بخندد بُت، چو قربانی پسین آب به شوق ِ رأفت قصاب نوشد دریغا! بیشهٔ گرگان همیشه ز خون ِ دشت ِ میشان آب نوشد!
سرود پناهنده
سرود پناهنده نجوا کنان به زمزمه سرگرم مردی ست با سرودی غمناک خسته دلی، شکسته دلی، بیزار از سر فکنده تاج عرب بر خاک این…
فریاد
فریاد خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز هر طرف میسوزد این آتش پردهها و فرشها را، تارشان با پود من به هر سو میدوم گریان…