مطالع – صائب تبریزی
خون تاک از شوق می جوشد اگر ساغرزنی
خون تاک از شوق می جوشد اگر ساغرزنی غنچه شادی مرگ می گردد اگر بر سر زنی
حسن خط از حلقه گشتن ها زیادت می شود
حسن خط از حلقه گشتن ها زیادت می شود خط ز پیچ و تاب قلاب محبت می شود
چه غم اگر تهی از باده جام و شیشه ماست؟
چه غم اگر تهی از باده جام و شیشه ماست؟ که چشم پرفن ساقی هزار پیشه ماست
چرخ می داند عیار آه پرتائثیر را
چرخ می داند عیار آه پرتائثیر را می توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
تواضع خصم بالادست را بی زور می سازد
تواضع خصم بالادست را بی زور می سازد به خم گردیدن از خود سیل را پل دور می سازد
تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است
تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است خضر را پندارم آب زندگانی برده است!
بی فسادی نیست گر رو در صلاح آرند خلق
بی فسادی نیست گر رو در صلاح آرند خلق بهر خواب روز، شب را زنده می دارند خلق
به عزم صید چنان گرم خاست شهبازش
به عزم صید چنان گرم خاست شهبازش که خنده در دهن کبک سوخت پروازش
به پرگار از توکل شد چنان برگ و نوای من
به پرگار از توکل شد چنان برگ و نوای من که از خود آب چون دندان برآرد آسیای من
بر دل موری درین عبرت سرا غافل مخور
بر دل موری درین عبرت سرا غافل مخور دل بخور چندان که می خواهی، ولی بر دل مخور
این که زاهد کرد پهلوی خود از دنیا تهی
این که زاهد کرد پهلوی خود از دنیا تهی کاش در پای گلی می کرد یک مینا تهی
اشک خونین بس که زد جوش از دل دیوانه ام
اشک خونین بس که زد جوش از دل دیوانه ام چون نگین هموار شد با فرش، سقف خانه ام
از دل نبرد زنگ الم باد بهارم
از دل نبرد زنگ الم باد بهارم چون گرد یتیمی است زمین گیر غبارم
از بانگ نی دلی که جراحت نمی شود
از بانگ نی دلی که جراحت نمی شود بیدار از نسیم قیامت نمی شود