خونِ من خاکی که بریزد آخر

خونِ من خاکی که بریزد آخر با خاک به خونی که ستیزد آخر در خون دلم مشو که من خاک توام از خون کفی خاک…

ادامه مطلب

خود را به محال خود دچار آیی تو

خود را به محال خود دچار آیی تو چون خاک رهی چه باد پیمایی تو کم کاستی تو باشد ای بی حاصل هرچیز که از…

ادامه مطلب

حالِ دلِ باژگونه مینتوان گفت

حالِ دلِ باژگونه مینتوان گفت وصفی به هزار گونه مینتوان گفت گفتم «ای دل!‌چه گونهای»گفت «خموش! کاین حال مرا، چه گونه، مینتوان گفت»

ادامه مطلب

چون هست شفیع چون تو صاحب کرمی

چون هست شفیع چون تو صاحب کرمی کس را نبود در همه آفاق غمی گر رنجه کنی از سر لطفی قدمی کار همه عاصیان بسازی…

ادامه مطلب

چون نور منوّرِ سُبُل یابی باز

چون نور منوّرِ سُبُل یابی باز در سینهٔ خود راهِ رُسُل یابی باز در هر یک جزو فرض کن بسیاری تا در دلِ خود عالمِ…

ادامه مطلب

چون مرگ در افکند به غرقاب ترا

چون مرگ در افکند به غرقاب ترا با خاک برد با دل پرتاب ترا چون گور ز پیش داری ومرگ از پس چون میآید درین…

ادامه مطلب

چون گشت لبت به یک شکر ارزانی

چون گشت لبت به یک شکر ارزانی از لعلِ لبت شکر چه میافشانی من در عوض یک شکر از پستهٔ تو دل دادم نقد و…

ادامه مطلب

چون صبح دمید ودامن شب شد چاک

چون صبح دمید ودامن شب شد چاک برخیز و صبوح کن چرائی غمناک می نوش دمی که صبح بسیار دمد او روی به ما کرده…

ادامه مطلب

چون رفت ز جسم جوهر روشن ما

چون رفت ز جسم جوهر روشن ما از خار دریغ پر شود گلشن ما بر ما بروند و هیچ کس نشناسد تا زیر زمین چه…

ادامه مطلب

چون خواهد بود در کمین افتادن

چون خواهد بود در کمین افتادن بر خاستنت زیرترین افتادن انصاف بده دلا که کاری است عظیم در ششدرهٔ روی زمین افتادن

ادامه مطلب

چون پنداری در بُنهٔ ما افتاد

چون پنداری در بُنهٔ ما افتاد صد فرعونی ز ما به صحرا افتاد پر مشغله و خروش کردی عالم کافسوس که شبنمی به دریا افتاد

ادامه مطلب

چون باد همی نیاید از سوی تو بر

چون باد همی نیاید از سوی تو بر کی چشم افتد به پرتو روی تو بر چون مینرسد دست به یک موی تو بر آن…

ادامه مطلب

چندان که مرا عقل به تن خواهد بود

چندان که مرا عقل به تن خواهد بود در بحر تحسّرم وطن خواهد بود گر همچو فلک بسی به سر خواهم گشت سرگردانی نصیب من…

ادامه مطلب

جسمی است هزار چشمه خون زاده درو

جسمی است هزار چشمه خون زاده درو جانی است هزاردرد سر داده درو یک قطرهٔ خون است دل بی سرو پای صد عالم عشق بر…

ادامه مطلب

جانی دارم عاشق و شوریده و مست

جانی دارم عاشق و شوریده و مست آشفته و بی قرار، نه نیست، نه هست طفلی عجب است جان بی دایهٔ من خو باز نمیکند…

ادامه مطلب

جانا! می ده که با دلی غمناکم

جانا! می ده که با دلی غمناکم تا می زغم جهان بشوید پاکم هین باده! که سبزه آمد از خاک پدید زان پیش که ناپدید…

ادامه مطلب

جانا که به جای تو تواند بودن

جانا که به جای تو تواند بودن دل را چه به جای تو تواند بودن در هر دو جهان نیست کسی را ممکن چیزی که…

ادامه مطلب

جانا چو به نیستی فتادم برهم

جانا چو به نیستی فتادم برهم در پیش درش چو جان بدادم برهم گر نیست شدن در ره تو چیزی نیست آخر ز تقاضای نهادم…

ادامه مطلب

جان را که ز تن رحیل میباید کرد

جان را که ز تن رحیل میباید کرد بر لشکر غم سبیل میباید کرد دل را که به پَرِّ پشّهای مردی نیست هر لحظه شکار…

ادامه مطلب

تو خسته نهیی ز عشق، ور خستهئییی

تو خسته نهیی ز عشق، ور خستهئییی دل در غم عشق او به جان بستهئییی گر آگهییی که گم چه گشتهست ازتو سر بر زانو…

ادامه مطلب

ترسم که چو پیش ازین کم از کم نرسیم

ترسم که چو پیش ازین کم از کم نرسیم با هم نفسان نیز فراهم نرسیم این دم که دریم پس غنیمت داریم باشد که به…

ادامه مطلب

تا نفس کم و کاست نخواهد آمد

تا نفس کم و کاست نخواهد آمد یار تو به درخواست نخواهد آمد آن میباید که تو نباشی اصلاً کاین کار به تو راست نخواهد…

ادامه مطلب

تا کی ز تو روی بر زمین باید داشت

تا کی ز تو روی بر زمین باید داشت سوز دل وآه آتشین باید داشت بس سیل که خاست هر نفس چشمم را آخر ز…

ادامه مطلب

تا زلف تو چون کمند میبینم من

تا زلف تو چون کمند میبینم من افتاده دلم به بند میبینم من هرگز نرسد دست به فتراک توام فتراک تو بس بلند میبینم من

ادامه مطلب

تا خط تو پشت بر قمر آوردست

تا خط تو پشت بر قمر آوردست عقل از دل من روی به درآوردست طوطی خط زمردینت بر لعل خطّی است که بر تنگ شکر…

ادامه مطلب

تا چند ز سودای تو در سوز و گداز

تا چند ز سودای تو در سوز و گداز چون شمع آرم به روز شبهای دراز تا کی ز تو بازمانم ای شمع طراز مانندهٔ…

ادامه مطلب

تا چند به خود درنگری چندینی

تا چند به خود درنگری چندینی در هستی خود رنج بری چندینی یک ذرّه چو وادید نخواهی آمد خود را چه دهی جلوهگری چندینی

ادامه مطلب

تا بر ره خلق مینشینی ای دل

تا بر ره خلق مینشینی ای دل در خرمن شرک خوشه چینی ای دل گر صبر کنی گوشه گزینی ای دل بینی که درآن گوشه…

ادامه مطلب

پیوسته به دست خود گرفتاری تو

پیوسته به دست خود گرفتاری تو کاشفته دل پردهٔ پنداری تو چون در پس پرده مادری داری تو وقتست که شیر دایه بگذاری تو

ادامه مطلب

پروانه به شمع گفت عیدِ تو خوش است

پروانه به شمع گفت عیدِ تو خوش است قربانم کن که من یزیدِ تو خوش است هم وعدهٔ تو خوش و وعید تو خوش است…

ادامه مطلب

بی موی تونیست موی کس موئی راست

بی موی تونیست موی کس موئی راست بی روی تو روی دگران روی و ریاست بی موی تو ای موی میان موی که دید بی…

ادامه مطلب

بی برگ گلش جامه قبا خواهم کرد

بی برگ گلش جامه قبا خواهم کرد باری بنپرسی که چرا خواهم کرد آمد خط او و ورق گل بگرفت یعنی که من این ورق…

ادامه مطلب

بلبل به سحر نعره زنان میآشفت

بلبل به سحر نعره زنان میآشفت وز غنچهٔ سر تیز حدیثی میگفت چون غنچه درون پوست زر داشت نهفت در پوست نگنجید و ز شادی…

ادامه مطلب

بس زود به مرگ کردی آهنگ آخر

بس زود به مرگ کردی آهنگ آخر گویی رفتی هزار فرسنگ آخر از ناز چو درجهان نمیگنجیدی چون گنجیدی در لحد تنگ آخر

ادامه مطلب

بر دل ز هوا اگر چه بند است تُرا

بر دل ز هوا اگر چه بند است تُرا بنیوش سخن که سودمند است تُرا خود یک کلمه است جمله پند است تُرا گر کار…

ادامه مطلب

بر بوی یقین درین بیابان رفتیم

بر بوی یقین درین بیابان رفتیم وز عالم تن به عالم جان رفتیم عمری شب و روز در تفکر بودیم سرگشته درآمدیم و حیران رفتیم

ادامه مطلب

با گل گفتم که با چنین عمر که هست

با گل گفتم که با چنین عمر که هست انگار که نیست رخت بر باید بست گل گفت چو نیست در جهان جای نشست هم…

ادامه مطلب

با دانش او بیخبری داند بود

با دانش او بیخبری داند بود با غیرت او مختصری داند بود او باشد و دیگری بود اینت محال! تا او باشد خود دگری داند…

ادامه مطلب

این قالب اگر بلند دیدی ور پست

این قالب اگر بلند دیدی ور پست مغرور مشو به پیش این خفته و مست برخیز بمردی، که درین جای نشست خوابیست که مینمایدت هرچه…

ادامه مطلب

ای هفت زمین و آسمانها ز تو پُر

ای هفت زمین و آسمانها ز تو پُر چون مینشود کام و زبانها ز تو پُر ای زندگی دلم روا میداری من دست تهی، هر…

ادامه مطلب

ای ماه ز حسن خلق تو یافته بهر

ای ماه ز حسن خلق تو یافته بهر پر مشک ز عطرِ خُلق تو جملهٔ دهر وز هر دو جهان کجا توان برد این قهر…

ادامه مطلب

ای غیر تو درهمه جهان موئی نه

ای غیر تو درهمه جهان موئی نه جز روی تو در همه جهان روئی نه از هر سوئی که بنگرم، در دو جهان آن سوی…

ادامه مطلب

ای صبح! اگر طلوع خواهی کردن

ای صبح! اگر طلوع خواهی کردن در کشتن من شروع خواهی کردن حقا که اگر رنجه شوی ز آه دلم از نیمهٔ ره رجوع خواهی…

ادامه مطلب

ای شمع! کسی که چون تو آغشته بود

ای شمع! کسی که چون تو آغشته بود در علت و دردِ خویش سرگشته بود خوردی عسل و رشته و دق آوردی بس گرم دماغ…

ادامه مطلب

ای زلفِ تو صد دامِ ستم افکنده

ای زلفِ تو صد دامِ ستم افکنده جانِ همه عاشقان به غم افکنده هرجا که درین پرده وجودی مییافت یک پرتو رویت به عدم افکنده

ادامه مطلب

ای دل همه چارهٔ تو بیچارگی است

ای دل همه چارهٔ تو بیچارگی است در گوشه نشستن تو آوارگی است نانت جگرست و آب خون خوارگیست اینست علاج تو که یکبارگی است

ادامه مطلب

ای دل به سخن مگرد در خون پس ازین

ای دل به سخن مگرد در خون پس ازین از نطق مرو ز خویش بیرون پس ازین عمریست که تا زبانی از سر تا پای…

ادامه مطلب

ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو

ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو بیزحمت تن مونس جانم غم تو آن چیز که آشکار مینتوان گفت تعلیم کنی راز نهانم غم…

ادامه مطلب

ای تیرگی زلف توام دین افروز

ای تیرگی زلف توام دین افروز وی روشنی روی توام راه آموز من در شبم از تو روز میخواهم، روز و افسردهام از تو سوز…

ادامه مطلب

ای بندگی تو پادشاهی کردن

ای بندگی تو پادشاهی کردن کارت همه انعام الهی کردن من، در غفلت، عمر به پایان بردم من این کردم، تا تو چه خواهی کردن

ادامه مطلب