غزلیات کمال خجندی
گفتی از آن ماست دلت جان از آن کیست
گفتی از آن ماست دلت جان از آن کیست اینجا نگر که داغ که آنجا نشان کیست تن خاک شد بر آن در و هرگز…
گر یار مرا با من مسکین نظری نیست
گر یار مرا با من مسکین نظری نیست ما را گله از بخت خود است از دگری نیست اندیشه ز سر نیست که شد در…
گر قصد خون ماست پس از دل ربودنت
گر قصد خون ماست پس از دل ربودنت میباید آن رخ از پس برقع نمودنت بیرون مشر ز دیده که با آن جمال و زیب…
گر جانب محب نظری با حبیب هست
گر جانب محب نظری با حبیب هست غم نیست گر هزار هزارش رقیب هست با کس مگو که چاره کنند درد عشق را ای خواجه…
گر بری دست به آئینه و در خود نگری
گر بری دست به آئینه و در خود نگری ببری دست ز عشاق به صاحب نظری ننگری دود درونها که به بالا ز تو رفت…
کسی که دوست ندارد ز جان ندارد حظ
کسی که دوست ندارد ز جان ندارد حظ که جسم دور ز جان از جهان ندارد حظ حظر چو کوثر است به خلد آب خضر…
قراری کرده ام با خود که چون در پیش بار افتم
قراری کرده ام با خود که چون در پیش بار افتم به خاک پای او بی خود بغلطم بی قرار افتم مرا گویند چون بینی…
عنبرست آن دام دل یا مشک ناب
عنبرست آن دام دل یا مشک ناب یا ز سنبل پر گل سوری نقاب یا ز شعر سبز بر به سایبان یا حریر ست آن…
عشق حالیست که جبریل بر آن نیست امین
عشق حالیست که جبریل بر آن نیست امین صاحب حال شناسد سخن اهل یقین جرعه بر سر خاک از می عشق افشاندند عرش و کرسی…
عاشق کیست دلم باز نخواهم گفتن
عاشق کیست دلم باز نخواهم گفتن سر مونی بکس این راز نخواهم گفتن وصف آن روی کز آسیب نظرهاست نهان پیش رندان نظر باز نخواهم…
صد جان ز لبت بوام گیرم
صد جان ز لبت بوام گیرم تا پیش تو دم بدم بمیرم چندانکه بخویش میکنم فکر جز فکر تو نیست در ضمیرم ای دوست که…
شبت خوش باد ای باد سحرگاه
شبت خوش باد ای باد سحرگاه که آوردی هوای زلف آن ماه چه سود از ناله شبها که جانان ز حال دردمندان نیست آگاه در…
سرو می ماند به قد یار من
سرو می ماند به قد یار من ز خاک پای سرو از آن رو شد چمن می کنند از لطف خود با تو حدیث غنچه…
سر بر در توأم بنگر سربلندیم
سر بر در توأم بنگر سربلندیم ای من سگ تو عفو کن این خود پسندیم گر هندوی دو چشم تو برکش ز غمزه تیغ من…
زلفت که بر سمن گرهی عنبرین زند
زلفت که بر سمن گرهی عنبرین زند توقیع حسن بر ورق یاسمین زند مهریست نقش خاتم دولت که آفتاب آنرا ز مهر عارضی نو بر…
روز نشاطست و عیش باده بیارید و جام
روز نشاطست و عیش باده بیارید و جام زآنکه به جان آمدم در غم ناموس و نام هست مرا آرزو یک دو مراد از جهان…
رخ بپوشید و جگره میسوزدم
رخ بپوشید و جگره میسوزدم آتش پنهان بنره میسوزدم خانه ای که آب سازم چون حباب آه دل دیوار و در بسوزدم باد آن لب…
دوشم خیال روی تو در سر فتاده بود
دوشم خیال روی تو در سر فتاده بود گوشی در بهشت برویم گشاده بود تا تو ز در درآنی و مجلس دهی فروغ شب نا…
دو بوسم که گفتی اگر گویم آن کو
دو بوسم که گفتی اگر گویم آن کو مرا آن زبان کو ترا آن دهان کو کمر گفته بودی که بندم بخونت کمر خود ببندی…
دل نثار زلف جانان کرد جان خویشتن
دل نثار زلف جانان کرد جان خویشتن جان دهد مرغ از برای آشیان خویشتن قمری نالان که عاشق بود بر بالای سرو در سر او…
دل که شد زآن زلف سودایی مزاج
دل که شد زآن زلف سودایی مزاج نیستش غیر از تو معجون علاج زهر ناب از دست تو عذب فرات بی تو آب زندگی ملح…
دل ز دستم به طلبکاری یاری رفتست
دل ز دستم به طلبکاری یاری رفتست دیر خواهد به من آمد و به کاری رفتست هر قراری که به دل دارم ازو خواهد رفت…
دل بردی و دین رواست اینها
دل بردی و دین رواست اینها ای جان جهان چهاست اینها بندم ز غمت جدا شد از بند از جور و ستم جداست اینها گفتی…
درآمد از در ارباب خرقه ناگه دوست
درآمد از در ارباب خرقه ناگه دوست برآمد از دل درویش خسته الله دوست چو آفتاب نشست و چراغ ها افروخت درون خلوت دلها به…
در راه عشق هر که بمن اقتدا کند
در راه عشق هر که بمن اقتدا کند باید که سر ببازد و جان را فدا کند دیوانه وار خانه هستی کند خراب هر کو…
خوش نسیمی است بوی صحبت یار
خوش نسیمی است بوی صحبت یار خوش نعیمی است وصل بی اغیار وصل جانان خوشست همواره گر نبودی رقیب ناهموار ای گل از بهر خاطر…
خرابه دل من پر شد از محبت دوست
خرابه دل من پر شد از محبت دوست مباد هیچ دلی خالی از مودت دوست کدام دولت و فرصت نیافت هر که بیافت سعادت شرف…
چون روز روشن است که ما رند و عاشقیم
چون روز روشن است که ما رند و عاشقیم فکر نو می کنیم در آن دم که خامشیم چون صبح در پرستش روی تو صادقیم…
چه کم شود ز تو ای مه که برمنت گذر افتد
چه کم شود ز تو ای مه که برمنت گذر افتد که با بروزنم از رویت آفتاب در افتد شبی که بر سر کویت کنیم…
چشمت از گوشه تقوا بدر آورد مرا
چشمت از گوشه تقوا بدر آورد مرا مست و غلطان سوی اهل نظر آورد مرا خرقه ارزق من باز به می گلگون شد عشق هر…
چرا نسیم صبا خاک پاش میسپرد
چرا نسیم صبا خاک پاش میسپرد چه دیدهاست برو زیر پا نمینگرد از سایه مگس آن رخ چو میبرد آزار بپوش گو لب شیرین کز…
تو خود به گوش نیاری حدیث زاری ما
تو خود به گوش نیاری حدیث زاری ما که در تو کار نکردست درد کاری ما شنوده ام که گشودی زبان بدشنامم عزیز من چه…
ترا بر دیده من جاست گفتم
ترا بر دیده من جاست گفتم که این جوی و تو سروی راست گفتم البت گفت از توأم جانست درخواست مرا از نست این درخواست…
پیش رخ نو مه را حسنی چنان ندیدم
پیش رخ نو مه را حسنی چنان ندیدم این اختر سعادت بر آسمان ندیدم از ضعف شد تن من دور از تو استخوانی پیش سگان…
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما دردمندیم و خبر می دهد از…
به مکر و حیله برای دسترس چه امکان است
به مکر و حیله برای دسترس چه امکان است که همچو سرو بلندش هزار دستان است درون پرده رخ او هزار سینه بسوخت نعوذ بالله…
به خال لب خط سبزت قرابتی دارد
به خال لب خط سبزت قرابتی دارد لب تو از دم عیسی نیابتی دارد مگر محزر اشکم که ساخت سرخیها به لوح چهره خیال کتابتی…
بکوش تا به کف آری کلید گنج وجود
بکوش تا به کف آری کلید گنج وجود که بی طلب نتوان یافت گوهر مقصود بر آستان محبت که سر نهاد شبی که لطف دوست…
بر درت بی آب شد اشکم ز بسیار آمدن
بر درت بی آب شد اشکم ز بسیار آمدن بعد ازین خون خواهد از چشم گهربار آمدن ای دل ار آهنگ آن در میکنی چون…
باز دست از جانفشانان بر فشاندی
باز دست از جانفشانان بر فشاندی داد بیدادی ز مظلومان ستاندی رفتی و آن عارض چون آب و آتش یاد گارم در دل و در…
بار اشکم دید و شد بر من رحیم
بار اشکم دید و شد بر من رحیم سائلان را دوست میدارد کریم بر بناگوشت ز مسکینی دو زلف هر دو می افتند بر بالای…
با چشم خوش ای شوخ مرا جنگ مینداز
با چشم خوش ای شوخ مرا جنگ مینداز محنت زده را به بلا جنگ مینداز در دست صبا سلسله زلف میفکن شوریده دلان را به…
ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من
ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من ای صبا گر بوی او…
ای غمت آرام جان عاشقان
ای غمت آرام جان عاشقان از تو پر شادی جهان عاشقان خال مشکینت سواد الوجه ماست این بود بر رخ نشان عاشقان بر زبانها ذکر…
ای دل غلام أو شدی ای من غلام تو
ای دل غلام أو شدی ای من غلام تو بادت مبارک اینکه جهان شد به کام تو از من به رسم بنده نوازی به او…
ای به زلف از شیروان عبارتر
ای به زلف از شیروان عبارتر طره از تو تو ازو طرار تر ابرونی داری و چشم و غمزه ای هر یکی از دیگری خونخوار…
آه که خاک راه شد دیده من به راه تو
آه که خاک راه شد دیده من به راه تو کرده چرا کاه چهرهام فرقت عمرکاه تو بر دل من جفای تو بس که نهاده…
آن شوخ که رفت از بر ما باز کجا رفت
آن شوخ که رفت از بر ما باز کجا رفت دور از نظر اهل وفا باز کجا رفت جان تازه کنان بر سر بالین ضعیفان…
آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن
آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن لبهاش دل پسته خندان به دهن برد برد آن روز که شطرنج جفا گستری آموخت در اول…
اگر تو فخر نداری به دلق گردآلود
اگر تو فخر نداری به دلق گردآلود ایاز خاص نباشی به حضرت محمود هر آنکه خلعت سلطان عشق در پوشد به حلههای بهشتی کجا شود…