غزلیات عطار نیشابوری
عطار تا سر زلف تو درهم میرود – عطار نیشابوری
تا سر زلف تو درهم میرود در جهان صد خون به یک دم میرود تا بدیدم زلف تو ای جان و دل دل ز دستم…
عطار تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم – عطار نیشابوری
تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد چون…
عطار جان در مقام عشق به جانان نمیرسد – عطار نیشابوری
جان در مقام عشق به جانان نمیرسد دل در بلای درد به درمان نمیرسد درمان دل وصال و جمال است و این دو چیز دشوار…
عطار ترسا بچهٔ شکر لبم دوش – عطار نیشابوری
ترسا بچهٔ شکر لبم دوش صد حلقهٔ زلف در بناگوش صد پیر قوی به حلقه میداشت زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش آمد بر من…
عطار ترک قلندر من دوش درآمد از درم – عطار نیشابوری
ترک قلندر من دوش درآمد از درم بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم در لب لعل ترک من آب حیات خضر بود لب…
عطار دوش درآمد ز درم صبحگاه – عطار نیشابوری
دوش درآمد ز درم صبحگاه حلقهٔ زلفش زده صف گرد ماه زلف پریشانش شکن کرده باز کرده پریشان شکنش صد سپاه از سر زلفش به…
عطار ذرهای دوستی آن دمساز – عطار نیشابوری
ذرهای دوستی آن دمساز بهتر از صد هزار ساله نماز ذرهای دوستی بتافت از غیب آسمان را فکند در تک و تاز باز خورشید را…
عطار چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است – عطار نیشابوری
چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است شور…
عطار دی در صف اوباش زمانی بنشستم – عطار نیشابوری
دی در صف اوباش زمانی بنشستم قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم جاروب خرابات شد این خرقهٔ سالوس از دلق برون آمدم از زرق…
عطار حدیث فقر را محرم نباشد – عطار نیشابوری
حدیث فقر را محرم نباشد وگر باشد مگر زآدم نباشد طبایع را نباشد آنچنان خوی که هرگز رخش چون رستم نباشد سخن میرفت دوش از…
عطار زلف تیره بر رخ روشن نهی – عطار نیشابوری
زلف تیره بر رخ روشن نهی سرکشان را بار بر گردن نهی روی بنمایی چو ماه آسمان منت روی زمین بر من نهی تا کی…
عطار خطی سبز از زنخدان می بر آورد – عطار نیشابوری
خطی سبز از زنخدان می بر آورد مرا از دل نه کز جان می بر آورد خطش خوش خوان از آن آمد که بی کلک…
عطار زندهٔ عشق تو آب زندگانی کی خورد – عطار نیشابوری
زندهٔ عشق تو آب زندگانی کی خورد عاشق رویت غم جان و جوانی کی خورد هر که خورد از جام دولت درد دردت قطرهای تا…
عطار دل نظر بر روی آن شمع جهان میافکند – عطار نیشابوری
دل نظر بر روی آن شمع جهان میافکند تن به جای خرقه چون پروانه جان میافکند گر بود غوغای عشقش بر کنار عالمی دل ز…
عطار دلا در سر عشق از سر میندیش – عطار نیشابوری
دلا در سر عشق از سر میندیش بده جان و ز جان دیگر میندیش چو سر در کار و جان در یار بازی خوشی خویش…
عطار گر با تو بگویم غم افزون شدهٔ من – عطار نیشابوری
گر با تو بگویم غم افزون شدهٔ من خونین شودت دل ز غم خون شدهٔ من زان روی که چون زلف تو تیره است و…
عطار گر مرد این حدیثی زین باده مست باشی – عطار نیشابوری
گر مرد این حدیثی زین باده مست باشی صد توبه در زمانی بر هم شکست باشی نه مست بودن از می کار تنگدلان است گر…
عطار گر مرد راه عشقی ره پیش بر به مردی – عطار نیشابوری
گر مرد راه عشقی ره پیش بر به مردی ورنه به خانه بنشین چه مرد این نبردی درمان عشق جانان هم درد اوست دایم درمان…
عطار ما بار دگر گوشهٔ خمار گرفتیم – عطار نیشابوری
ما بار دگر گوشهٔ خمار گرفتیم دادیم دل از دست و پی یار گرفتیم دعوی دو کون از دل خود دور فکندیم پس در ره…
عطار ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو – عطار نیشابوری
ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو کوتاه کرده قصهٔ زلف دراز تو تا ترکتاز هندوی زلف تو دیدهام زنگی دلم ز شادی بی…
عطار محلم نیست که خورشید جمالت بینم – عطار نیشابوری
محلم نیست که خورشید جمالت بینم بو که باری اثر عکس خیالت بینم کاشکی خاک رهت سرمهٔ چشمم بودی که ندانم که دمی گرد وصالت…
عطار منم و گوشهای و سودایی – عطار نیشابوری
منم و گوشهای و سودایی تن من جایی و دلم جایی هر زمانم به عالمی میلی هر دمم سوی شیوهای رایی مانده در انقلاب چون…
عطار نگر تا ای دل بیچاره چونی – عطار نیشابوری
نگر تا ای دل بیچاره چونی چگونه میروی سر در نگونی چگونه میکشی صد بحر آتش چو اندر نفس خود یک قطره خونی زمانی در…
عطار هر دل که وصال تو طلب کرد – عطار نیشابوری
هر دل که وصال تو طلب کرد شب خوش بادش که روز شب کرد در تاریکی میان خون مرد هر که آب حیات تو طلب…
عطار هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد – عطار نیشابوری
هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شد بی سر و پای از آنم که…
عطار هر که را ذوق دین پدید آید – عطار نیشابوری
هر که را ذوق دین پدید آید شهد دنیاش کی لذیذ آید چه کنی در زمانهای که درو پیر چون طفل نا رسید آید آنچنان…
عطار هرچه نشان کنی تویی، راه نشان نمیبرد – عطار نیشابوری
هرچه نشان کنی تویی، راه نشان نمیبرد وآنچه نشانپذیر نی، این سخن آن نمیبرد گفت زبان ز سر بنه خاک بباش و سر بنه زانک…
عطار عشق توام داغ چنان میکند – عطار نیشابوری
عشق توام داغ چنان میکند کآتش سوزنده فغان میکند بر دل من چون دل آتش بسوخت بر سر من اشکفشان میکند درنگر آخر که ز…
عطار دست در دامن جان خواهم زد – عطار نیشابوری
دست در دامن جان خواهم زد پای بر فرق جهان خواهم زد اسب بر جسم و جهت خواهم تاخت بانگ بر کون و مکان خواهم…
عطار دست در عشقت ز جان افشاندهایم – عطار نیشابوری
دست در عشقت ز جان افشاندهایم و آستینی بر جهان افشاندهایم ای بسا خونا که در سودای تو از دو چشم خونفشان افشاندهایم وی بسا…
عطار عکس روی تو بر نگین افتاد – عطار نیشابوری
عکس روی تو بر نگین افتاد حلقه بشکست و بر زمین افتاد شد جهان همچو حلقهای بر من تا که چشمم بر آن نگین افتاد…
عطار سر مویی سر عالم ندارم – عطار نیشابوری
سر مویی سر عالم ندارم چه عالم چون سر خود هم ندارم چنان گم گشتهام از خویش رفته که گویی عمر جز یک دم ندارم…
عطار در قعر جان مستم دردی پدید آمد – عطار نیشابوری
در قعر جان مستم دردی پدید آمد کان درد بندیان را دایم کلید آمد چندان درین بیابان رفتم که گم شدستم هرگز کسی ندیدم کانجا…
عطار عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست – عطار نیشابوری
عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست بهشت و دوزخ از پیرایهٔ توست تویی از روی ذات آئینهٔ شاه شه از روی صفاتی آیهٔ توست که…
عطار عشق تو مست جاودانم کرد – عطار نیشابوری
عشق تو مست جاودانم کرد ناکس جملهٔ جهانم کرد گر سبکدل شوم عجب نبود که می عشق سر گرانم کرد چون هویدا شد آفتاب رخت…
عطار فتنهٔ زلف دلربای توام – عطار نیشابوری
فتنهٔ زلف دلربای توام تشنهٔ جام جانفزای توام نیست چون زلف تو سر خویشم گرچه چون زلف در قفای توام جز هوای توام نمیسازد زانکه…
عطار در راه تو مردانند از خویش نهان مانده – عطار نیشابوری
در راه تو مردانند از خویش نهان مانده بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری محبوب ازل…
عطار آتش عشق تو در جان خوشتر است – عطار نیشابوری
آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است هر که خورد از جام عشقت قطرهای تا قیامت مست و حیران…
عطار ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش – عطار نیشابوری
ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش دل از دو جهان برکن دردی ببر اندر کش یا چون زن کمدان شو یا محرم مردان شو…
عطار ای حسن تو آب زندگانی – عطار نیشابوری
ای حسن تو آب زندگانی تدبیر وصال ما تو دانی از دیده برون مشو که نوری وز بنده جدا مشو که جانی ما با تو…
عطار ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز – عطار نیشابوری
ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز پیوسته با تو و ز دو عالم بریده باز خورشید کز فروغ جمالش جهان پر است هر روز…
عطار ای در درون جانم و جان از تو بی خبر – عطار نیشابوری
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر چون پی برد به…
عطار اگر برشمارم غم بیشمارم – عطار نیشابوری
اگر برشمارم غم بیشمارم ندارند باور یکی از هزارم نیاید در انگشت این غم شمردن مگر اشک میریزم و میشمارم گر انگشت نتواند این غم…
عطار آن در که بسته باید تا چند باز دارم – عطار نیشابوری
آن در که بسته باید تا چند باز دارم کامروز وقتش آمد کان در فراز دارم با هر که از حقیقت رمزی دمی بگویم گوید…
عطار ای شکر با لب تو شیرین نه – عطار نیشابوری
ای شکر با لب تو شیرین نه پیش زلف تو مشک مشکین نه ماهرویان ره جفا سپرند با همه کس ولیک چندین نه گفتهای ترک…
عطار ای عشق تو قبلهٔ قبولم – عطار نیشابوری
ای عشق تو قبلهٔ قبولم کرده غم تو ز جان ملولم خورشید رخت بتافت یک روز تا کرد چو ذرهٔ عجولم میتافت پیاپی و دمادم…
عطار ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای – عطار نیشابوری
ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای پنهان ز عاشقانت رویی به من نمای آب رخم مبر ز دو جادوی پر فریب قوت…
عطار ای که با عاشقان نه پیوندی – عطار نیشابوری
ای که با عاشقان نه پیوندی بی تو دل را کجاست خرسندی زهره دارد که پیش نرگس تو دم زند جادوی دماوندی من ز شوقت…
عطار ای کاش درد عشقت درمانپذیر بودی – عطار نیشابوری
ای کاش درد عشقت درمانپذیر بودی یا از تو جان و دل را یکدم گزیر بودی در آرزوی رویت چندین غمم نبودی گر در همه…
عطار بی تو زمانی سر زمانه ندارم – عطار نیشابوری
بی تو زمانی سر زمانه ندارم بلکه سر عمر جاودانه ندارم چشم مرا با تو ای یگانه چه نسبت چشم دو دارم ولی یگانه ندارم…