عطار تشنه را از سراب چگشاید – عطار نیشابوری

تشنه را از سراب چگشاید سایه را ز آفتاب چگشاید آب حیوان چو هست در ظلمات از نسیم گلاب چگشاید نیست این کار جنبش و…

ادامه مطلب

عطار دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید – عطار نیشابوری

دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید مویم گرفت و در صف دردی کشان کشید مستم بکرد و گرد جهانم به تک بتاخت تا…

ادامه مطلب

عطار چو لبت به پسته اندر صفت گهر نبینی – عطار نیشابوری

چو لبت به پسته اندر صفت گهر نبینی چو رخت به پرده اندر تتق قمر نبینی ز فراق چون منی را چه کشی به درد…

ادامه مطلب

عطار دوش وقت صبح چون دل داده‌ای – عطار نیشابوری

دوش وقت صبح چون دل داده‌ای پیشم آمد مست ترسازاده‌ای بی دل و دینی سر از خط برده‌ای بی سر و پایی ز دست افتاده‌ای…

ادامه مطلب

عطار رخت را ماه نایب می‌نماید – عطار نیشابوری

رخت را ماه نایب می‌نماید خطت را مشک کاتب می‌نماید رخت سلطان حسن یک سوار است که دو ابروش حاجب می‌نماید رخت را صبح صادق…

ادامه مطلب

عطار حسن تو رونق جهان بشکست – عطار نیشابوری

حسن تو رونق جهان بشکست عشق روی تو پشت جان بشکست هر سپاهی که عقل می‌آراست غمزهٔ تو به یک زمان بشکست ناوک‌انداز آسمان چو…

ادامه مطلب

عطار زلف را تاب داد چندانی – عطار نیشابوری

زلف را تاب داد چندانی که نه عقلی گذاشت نه جانی نیست در چار حد جمع جهان بی سر زلف او پریشانی کس چو زلف…

ادامه مطلب

عطار ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی – عطار نیشابوری

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی که ندیدم از تو بوی و گذشت زندگانی دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری…

ادامه مطلب

عطار زهی در کوی عشقت مسکن دل – عطار نیشابوری

زهی در کوی عشقت مسکن دل چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل چکیده خون دل بر دامن جان گرفته جان پرخون دامن دل از آن…

ادامه مطلب

عطار دلا دیدی که جانانم نیامد – عطار نیشابوری

دلا دیدی که جانانم نیامد به درد آمد به درمانم نیامد به دندان می‌گزم لب را که هرگز لب لعلش به دندانم نیامد ندیدیم هیچ…

ادامه مطلب

عطار گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم – عطار نیشابوری

گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم کفار بشنوند نگروند کافرم وز زلف او اگر سر مویی به من رسد در دل نهم چو…

ادامه مطلب

عطار گر چنین سنگدل بمانی تو – عطار نیشابوری

گر چنین سنگدل بمانی تو وه که بس خون‌ها برانی تو چه بلایی بر اهل روی زمین از بلاهای آسمانی تو از تو صد فتنه…

ادامه مطلب

عطار گر نبودی در جهان امکان گفت – عطار نیشابوری

گر نبودی در جهان امکان گفت کی توانستی گل معنی شکفت جان ما را تا به حق شد چشم باز بس که گفت و بس…

ادامه مطلب

عطار گفتم اندر محنت و خواری مرا – عطار نیشابوری

گفتم اندر محنت و خواری مرا چون ببینی نیز نگذاری مرا بعد از آن معلوم من شد کان حدیث دست ندهد جز به دشواری مرا…

ادامه مطلب

عطار ما در غمت به شادی جان باز ننگریم – عطار نیشابوری

ما در غمت به شادی جان باز ننگریم در عشق تو به هر دو جهان باز ننگریم خوش خوش چو شمع ز آتش عشق تو…

ادامه مطلب

عطار مرا قلاش می‌خوانند، هستم – عطار نیشابوری

مرا قلاش می‌خوانند، هستم من از دردی کشان نیم مستم نمی‌گویم ز مستی توبه کردم هر آن توبه کزان کردم، شکستم ملامت آن زمان بر…

ادامه مطلب

عطار میل درکش روی آن دلبر ببین – عطار نیشابوری

میل درکش روی آن دلبر ببین عقل گم کن نور آن جوهر ببین روح را در سر او حیران نگر عقل را در کار او…

ادامه مطلب

عطار نه ز وصل تو نشان می‌یابم – عطار نیشابوری

نه ز وصل تو نشان می‌یابم نه ز هجر تو امان می‌یابم دشنهٔ هجر توام کشت از آنک تشنهٔ وصل تو جان می‌یابم از میان…

ادامه مطلب

عطار هر دیده که بر تو یک نظر داشت – عطار نیشابوری

هر دیده که بر تو یک نظر داشت از عمر تمام بهره برداشت سرمایهٔ عمر دیدن توست وان دید تو را که یک نظر داشت…

ادامه مطلب

عطار هر زمان بی خود هوایی می‌کنم – عطار نیشابوری

هر زمان بی خود هوایی می‌کنم قصد کوی دلربایی می‌کنم گه به مستی های هویی می‌زنم گه به گریه های هایی می‌کنم غرقه زانم در…

ادامه مطلب

عطار هر که درین دیرخانه مرد یگانه است – عطار نیشابوری

هر که درین دیرخانه مرد یگانه است تا به دم صور مست درد مغانه است ور به دم صور باهش آید ازین می نیست مبارز…

ادامه مطلب

عطار هرچه در هر دو جهان جانان نمود – عطار نیشابوری

هرچه در هر دو جهان جانان نمود تو یقین می‌دان که آن از جان نمود هست جانت را دری اما دو روی دوست از دو…

ادامه مطلب

عطار یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد – عطار نیشابوری

یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت هرچه نه از…

ادامه مطلب

عطار عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست – عطار نیشابوری

عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست چون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیست هر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن…

ادامه مطلب

عطار عمر رفت و تو منی داری هنوز – عطار نیشابوری

عمر رفت و تو منی داری هنوز راه بر ناایمنی داری هنوز زخم کاید بر منی آید همه تا تو می‌رنجی منی داری هنوز صد…

ادامه مطلب

عطار سرمست درآمد از سر کوی – عطار نیشابوری

سرمست درآمد از سر کوی ناشسته رخ و گره زده موی وز بی خوابی دو چشم مستش چون مخموران گره بر ابروی ترک فلکش به…

ادامه مطلب

عطار شمع رویت ختم زیبایی بس است – عطار نیشابوری

شمع رویت ختم زیبایی بس است عالمی پروانه سودایی بس است چشم بر روی تو دارم از جهان گر سوی من چشم بگشایی بس است…

ادامه مطلب

عطار دریاب که رخت برنهادم – عطار نیشابوری

دریاب که رخت برنهادم روی از عالم بدر نهادم هم غصه به زیر پای بردم هم پای به آن زبر نهادم نایافته وصل جان بدادم…

ادامه مطلب

عطار عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت – عطار نیشابوری

عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت عشقش آتش بود کردم مجمرش از…

ادامه مطلب

عطار قدم درنه اگر مردی درین کار – عطار نیشابوری

قدم درنه اگر مردی درین کار حجاب تو تویی از پیش بردار اگر خواهی که مرد کار گردی مکن بی حکم مردی عزم این کار…

ادامه مطلب

عطار در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد – عطار نیشابوری

در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد نی نی که نیست…

ادامه مطلب

عطار شیر در کار عشق مسکین است – عطار نیشابوری

شیر در کار عشق مسکین است عشق را بین که با چه تمکین است نکشد کس کمان عشق به زور عشق شاه همه سلاطین است…

ادامه مطلب

عطار در راه تو هر که راهبر شد – عطار نیشابوری

در راه تو هر که راهبر شد هر لحظه به طبع خاک تر شد هر خاک که ذرهٔ قدم گشت در عالم عشق تاج سر…

ادامه مطلب

عطار ای جان جان جانم تو جان جان جانی – عطار نیشابوری

ای جان جان جانم تو جان جان جانی بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه…

ادامه مطلب

عطار از می عشق تو مست افتاده‌ام – عطار نیشابوری

از می عشق تو مست افتاده‌ام بر درت چون خاک پست افتاده‌ام مستیم را نیست هشیاری پدید کز نخستین روز مست افتاده‌ام در خرابات خراب…

ادامه مطلب

عطار ای جگرگوشهٔ جگرخواران – عطار نیشابوری

ای جگرگوشهٔ جگرخواران غم تو مرهم دل افکاران درد دردت علاج مخموران درد عشقت شفای بیماران در بیابان آرزومندیت سر فدا کرده صاحب اسراران غلغلی…

ادامه مطلب

عطار ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش – عطار نیشابوری

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو دایما بر در دل حاضر است…

ادامه مطلب

عطار ای دو عالم پرتوی از روی تو – عطار نیشابوری

ای دو عالم پرتوی از روی تو جنت الفردوس خاک کوی تو صد جهان پر عاشق سرگشته را هیچ وجهی نیست الا روی تو صد…

ادامه مطلب

عطار ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته – عطار نیشابوری

ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته جان های بی قراران فریاد در گرفته در پیش نور رویت پیران شست ساله با صد هزار…

ادامه مطلب

عطار آنکه سر دارد کلاهت نرسدش – عطار نیشابوری

آنکه سر دارد کلاهت نرسدش وانکه پر آب است جاهت نرسدش هر که پست بارگاه فقر نیست در بلندی دستگاهت نرسدش هر که در خود…

ادامه مطلب

عطار ای زلف تو دام و دانه خالت – عطار نیشابوری

ای زلف تو دام و دانه خالت هر صید که می‌کنی حلالت خورشید دراوفتاده پیوست در حلقهٔ دام شب مثالت همچون نقطی سیه پدیدار بر…

ادامه مطلب

عطار آه گر من زعشق آه کنم – عطار نیشابوری

آه گر من زعشق آه کنم همه روی جهان سیاه کنم آه من در جهان نمی‌گنجد در جهان پس چگونه آه کنم هر دو عالم…

ادامه مطلب

عطار ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود – عطار نیشابوری

ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود چه باک اگرم عقل و دل و جان…

ادامه مطلب

عطار ای گرفته حسن تو هر دو جهان – عطار نیشابوری

ای گرفته حسن تو هر دو جهان در جمالت خیره چشم عقل و جان جان تن جان است و جان جان تویی در جهان جانی…

ادامه مطلب

عطار بار دگر پیر ما رخت به خمار برد – عطار نیشابوری

بار دگر پیر ما رخت به خمار برد خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد دین به تزویر خویش کرد سیه‌رو چنانک بر سر…

ادامه مطلب

عطار ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده – عطار نیشابوری

ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده در هر زبان خوشی لب تو مثل شده آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده مشاطهٔ جمال…

ادامه مطلب

عطار بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد – عطار نیشابوری

بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد در بن دیر مغان ره زن اوباش شد میکدهٔ فقر یافت خرقهٔ دعوی بسوخت در ره ایمان…

ادامه مطلب

عطار پیر ما می‌رفت هنگام سحر – عطار نیشابوری

پیر ما می‌رفت هنگام سحر اوفتادش بر خراباتی گذر نالهٔ رندی به گوش او رسید کای همه سرگشتگان را راهبر نوحه از اندوه تو تا…

ادامه مطلب

عطار تا دل لایعقلم دیوانه شد – عطار نیشابوری

تا دل لایعقلم دیوانه شد در جهان عشق تو افسانه شد آشنایی یافت با سودای تو وز همه کار جهان بیگانه شد پیش شمع روی…

ادامه مطلب

عطار جانا دلم ببردی و جانم بسوختی – عطار نیشابوری

جانا دلم ببردی و جانم بسوختی گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی اول به وصل خویش بسی وعده دادیم واخر چو شمع در غم آنم…

ادامه مطلب