غزلیات – صائب تبریزی
دست کوته مکن از دامن احسان طلب
دست کوته مکن از دامن احسان طلب تا کشی نکهت یوسف ز گریبان طلب سالک آن به که شکایت ز ملامت نکند که بود زخم…
دست اسباب بگیرید و به سیلاب دهید
دست اسباب بگیرید و به سیلاب دهید به دل جمع، دگر داد شکر خواب دهید دل بی عشق چه در سینه نگه داشته اید؟ بر…
دریاب صبح فیض نسیم بهار را
دریاب صبح فیض نسیم بهار را در دیده جا ده این نفس بی غبار را با درد خود گذار من خاکسار را از روی گردباد…
درد را سوختگان تو به درمان ندهند
درد را سوختگان تو به درمان ندهند جگر تشنه به سرچشمه حیوان ندهند بیقراران تو چون دامن صحرا گیرند خار را فرصت گیرایی دامان ندهند…
درتن خود یک هدف واراستخوان دارم هنوز
درتن خود یک هدف واراستخوان دارم هنوز نسبت دوری به آن ابروکمان دارم هنوز گرچه از بیماری دل رنگ بررویم نماند یک دوجنگ روبروباز عفران…
در نظر هر که داد عشق تواش سروری
در نظر هر که داد عشق تواش سروری ملک سلیمان بود حلقه انگشتری چون به چمن بگذرد شعله رعنای تو سرو به بر می کند…
در گلویم اشک رنگارنگ می گردد گره
در گلویم اشک رنگارنگ می گردد گره کاروان در راههای تنگ می گردد گره نیست آغوش فلاخن جای لنگ سنگ را در سر مجنون کجا…
در کوی جان به قطع مراحل نمی رسیم
در کوی جان به قطع مراحل نمی رسیم تا گرد جسم هست به منزل نمی رسیم نه دین ما به جا و نه دنیای ما…
در غریبی گشت صرف نامجویی چون عقیق
در غریبی گشت صرف نامجویی چون عقیق مشت خونی کز جگر گاه یمن برداشتم با زبردستی سپهراهنین پی برنداشت از امانت بار سنگین که من…
در شهر اگر ملول نگردیم چون کنیم؟
در شهر اگر ملول نگردیم چون کنیم؟ دامان دشت نیست که مشق جنون کنیم ما کاسه سرنگون و فلک کاسه سرنگون در خانمان خرابی هم…
در سفر زود خجالت کشد از دعوی خویش
در سفر زود خجالت کشد از دعوی خویش در وطن هر که سبکبار نماید خود را چه کند با دل بی درد، کلام صائب؟ این…
در ریاض آفرینش خاطر آسوده نیست
در ریاض آفرینش خاطر آسوده نیست برگ عیش این چمن جز دست بر هم سوده نیست خنده گل می دهد یادی ز آغوش وداع در…
در دل من رشته آمال می گردد گره
در دل من رشته آمال می گردد گره زلف در این تنگنا چون خال می گردد گره نطق من در وقت عرض حال می گردد…
در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت
در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت چون گرفتی، کین کس در دل نمی باید گرفت یا نمی باید ز آزادی زدن چون سرو لاف…
در جوش گل شراب ننوشد کسی چرا؟
در جوش گل شراب ننوشد کسی چرا؟ با رحمت خدای نجوشد کسی چرا؟ تا ابر نوبهار پریشان نگشته است چون رعد هر نفس نخروشد کسی…
در پرده شب هر که می ناب گرفته است
در پرده شب هر که می ناب گرفته است از دست خضر در ظلمات آب گرفته است شمع سر بالین بودش دولت بیدار آن را…
در بحر شعر، خامشی از لاف بهترست
در بحر شعر، خامشی از لاف بهترست دست بلند، حجت عجز شناورست رنگین ز پیچ و تاب شود چهره سخن از خون نصیب تیغ به…
دخل ناقص بر سخن سنجان گرانی می کند
دخل ناقص بر سخن سنجان گرانی می کند سنگ کم در پله میزان گرانی می کند بر بخیلان گر قدوم میهمان باشد گران بر کریمان…
دامگاه تازه ای پرواز را منظور بود
دامگاه تازه ای پرواز را منظور بود این که می کردم نفس را راست گاهی در قفس گز ز تنهایی بنالد محض کافر نعمتی است…
داغ برگ عیش گردد در دل ناشاد ما
داغ برگ عیش گردد در دل ناشاد ما جغد می گردد همایون در خراب آباد ما جنبش گهواره خواب طفل را سازد گران از تزلزل…
دارد متاع یوسف در هر گذر صفاهان
دارد متاع یوسف در هر گذر صفاهان امروز خوش قماشی ختم است بر صفاهان چون دلبران نوخط هر روز می فزاید بر دستگاه خوبی حسن…
خیال آب مرا در سرابها انداخت
خیال آب مرا در سرابها انداخت امید گنج مرا در خرابها انداخت اگر چه عشق ندارد ز من فسرده تری توان به سینه گرمم کبابها…
خون پامال بود شبنم گلزار وطن
خون پامال بود شبنم گلزار وطن دهن گرگ بود رخنه دیوار وطن این زمان پنجه شیرست به خونریزی من خارخاری که به دل بود ز…
خوشا سری که ز تدبیر عقل نومیدست
خوشا سری که ز تدبیر عقل نومیدست که سال و ماه به دیوانه سر به سر عیدست ز شهر دورشدن ها کفایت مجنون همین بس…
خوش آن گروه که تن راز عشق جان سازند
خوش آن گروه که تن راز عشق جان سازند زمین خویش به تدبیر آسمان سازند جماعتی که به تن از جهان جان سازند به تخته…
خورشید داغ گوهر عالم فروز ماست
خورشید داغ گوهر عالم فروز ماست دریا روان ز چشم خریدار کرده ایم داغ است چرخ از دل بی آرزوی ما این دشت را تهی…
خواب غفلت شد گران از بس ز خودبینی مرا
خواب غفلت شد گران از بس ز خودبینی مرا سیل نتواند ز جا کندن ز سنگینی مرا بود بی رنگی ز آفت جوشن داودیم تخته…
خمار می نکند زرد ارغوان ترا
خمار می نکند زرد ارغوان ترا خزان نسیم بهارست گلستان ترا ز نوشخند تو دلها شده است تنگ شکر ندیده گر چه ز تنگی کسی…
خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بود
خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بود یکی ز حلقه بگوشانش آفتاب بود به خواب نازندیده است دولت بیدار گشایشی که در آن…
خط مشکین او سودای عنبر را به جوش آرد
خط مشکین او سودای عنبر را به جوش آرد نگاه گرم او خون سمندر را به جوش آرد به جوش آورد خون صبح را روی…
خط سنگین دل بهای لعل جانان را شکست
خط سنگین دل بهای لعل جانان را شکست دیده از حق نمک بست و نمکدان را شکست گر چه از خط معنبر در سیاهی غوطه…
خط تو ریشه در رگ جان می دواندم
خط تو ریشه در رگ جان می دواندم خال تو تخم مهر به دل می فشاندم این شرم نارسا که نگهبان حسن توست از بهر…
خط ازان صفحه رخسار سخنساز شود
خط ازان صفحه رخسار سخنساز شود طوطی از پرتو این آینه غماز شود در ته زلف، رخش پرده گداز نظرست آه ازان روز که این…
زدین ناقصم از سبحه استغفار برخیزد
زدین ناقصم از سبحه استغفار برخیزد زننگ کفر من مو بر تن زنار برخیزد بگیر از آتش سوزنده تعلیم سبکروحی که با آن سرکشی در…
زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد
زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد به آب بحر از عنبر سیاهی بر نمی خیزد ندارد زلف او دیوانه ای هموارتر از من…
زخم گل آب از نوای آبدارم می کشد
زخم گل آب از نوای آبدارم می کشد شور بلبل خجلت از جوش بهارم می کشد از مروت نیست مجنون مرا عاقل شدن در سر…
زحیرت عاشق از نظاره اغیار گل چیند
زحیرت عاشق از نظاره اغیار گل چیند که بلبل مست چون شد از در و دیوار گل چیند به سیر باغ و بستان احتیاجی نیست…
زبستگی دل آگاه شادمان باشد
زبستگی دل آگاه شادمان باشد که لال را ز ده انگشت ترجمان باشد شکسته پایی من برفلک گران باشد پیاده هر که رودبار کاروان باشد…
زاهد به کعبه با سر و دستار می رود
زاهد به کعبه با سر و دستار می رود این مست بین که روی به دیوار می رود زان شاخ گل شکیب من زار می…
زان خانه برانداز که از خانه زین خاست
زان خانه برانداز که از خانه زین خاست چندان ز جهان گرد برآمد که زمین خاست موجی است که تاج از سر فغفور رباید چینی…
ز هم نمی گسلد عیش جاودانه ما
ز هم نمی گسلد عیش جاودانه ما خمار صبح ندارد می شبانه ما ترا که ذوق سخن نیست فکر ساغر کن که گشت چاک گریبان…
ز می پرستی خود لاله برنمی گردد
ز می پرستی خود لاله برنمی گردد شب سیاه درونان سحر نمی گردد دمید خط و دل سخت یار نرم نشد ز دود، دیده، آیینه…
ز گنجهای گرانمایه بی نثار چه حظ؟
ز گنجهای گرانمایه بی نثار چه حظ؟ اگر ز خود نفشانی ز برگ و بار چه حظ؟ بهارتازه کند داغ تخم سوخته را دماغ سوخته…
ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست
ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست که سنگ، بار نگردد به دل فلاخن را دلیل جوهر ذاتی است با ضعیفان خلق…
ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم
ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم سر شوریده منصور را بر دار می بستم من آن روزی که در عشق سخن…
ز سرسبزی حیات جاودان بخشد تماشا را
ز سرسبزی حیات جاودان بخشد تماشا را به آب زندگی پرورده اند آن سرو بالا را رسانیده است حسن او به جایی دلفریبی را که…
ز رنجش نیست خوشتر هیچ خلقی تندخویان را
ز رنجش نیست خوشتر هیچ خلقی تندخویان را چو پشت سر نباشد عذرخواهی زشت رویان را ز دست عقل دور اندیش کاری برنمی آید مسخر…
ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری
ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری نمی سازد خنک بیمار را دل شمع کافوری به امید نگاهی خاک ره گشتم، ندانستم که…
ز داغ نیست محابا به درد ساخته را
ز داغ نیست محابا به درد ساخته را که آتش است گلستان، زر گداخته را چنان به عهد تو آیین سرکشی شد عام که در…
ز خلوت برنمی آیی چه حاصل
ز خلوت برنمی آیی چه حاصل به چشم تر نمی آیی چه حاصل ندارد حسن منظر بهتر از چشم به این منظر نمی آیی چه…