غزلیات – صائب تبریزی
رشته جسم گرانجان را ز سر وا می کنم
رشته جسم گرانجان را ز سر وا می کنم سر برون چون سوزن از جیب مسیحا می کنم چون می نارس امید پختگیها مانع است…
رزق من زان نرگس مستانه جز خمیازه نیست
رزق من زان نرگس مستانه جز خمیازه نیست فتح باب من ازین میخانه جز خمیازه نیست آه کز بی حاصلیها آنچه می ماند به من…
رخسار او ز می چو عرقناک می شود
رخسار او ز می چو عرقناک می شود هر سینه ای که هست ز دل پاک می شود افزود آب ورنگ لبش از غبار خط…
رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است
رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است پنبه بر داغ پلنگ خشمگین بیجا منه دست خالی بر دل محتاج می باشد گران چون نداری…
راز عاشق از لب خاموش می آید برون
راز عاشق از لب خاموش می آید برون دود زود از آتش خس پوش می آید برون از رگ ابری پر از گوهر شود چندین…
دین به دنیای دنی ای دل نادان مفروش
دین به دنیای دنی ای دل نادان مفروش آنچه درمصر عزیزست به کنعان مفروش همتی را که به روشن گهری مشهورست چون گدایان تنک مایه…
آمد سحر به خانه من یار، بی حجاب
آمد سحر به خانه من یار، بی حجاب امروز از کدام طرف سر زد آفتاب؟ دیروز بوسه بر لب خمیازه می زدم امروز می کنم…
دیده از عیب کسان در خواب چون مخمل کنید
دیده از عیب کسان در خواب چون مخمل کنید چون رسد نوبت به عیب خود، نظر احول کنید باعث رنگینی دیوان محشر می شود چهره…
اگر نه مد بسم الله بودی تاج عنوان ها
اگر نه مد بسم الله بودی تاج عنوان ها نگشتی تا قیامت نوخط شیرازه، دیوان ها نه تنها کعبه صحرایی است، دارد کعبه دل هم…
دولت چونیست باقی بربادرفته باشد
دولت چونیست باقی بربادرفته باشد خوابی که از خیال است از یاد رفته باشد از جمع وخرج هستی چون حاصلی نداریم اوراق زندگانی بربادرفته باشد…
اگر ز عالم تسلیم گوشه ای داری
اگر ز عالم تسلیم گوشه ای داری بهشت و طوبی و حوران خوش لقا اینجاست بهار در دل هر غنچه عالمی دارد ترا خیال که…
زگرمی خون من جوهر به تیغ او بسوزاند
زگرمی خون من جوهر به تیغ او بسوزاند فروغ لاله من آب را در جو بسوزاند دل آن طالع کجا دارد کز آن رخسار گل…
اگر در دام او اشکی دل دیوانه می ریزد
اگر در دام او اشکی دل دیوانه می ریزد زچشم دوربینی خونبهای دانه می ریزد چنان افسرده شد هنگامه بر گرد سرگشتن که گرد از…
زسنگ کودکان از پا دل دیوانه ننشیند
زسنگ کودکان از پا دل دیوانه ننشیند به حرف سخت از جوش خود این میخانه ننشیند نگردد تا تهی از سنگ جیب و دامن طفلان…
اگر چه دارد از الفاظ چندین ترجمان معنی
اگر چه دارد از الفاظ چندین ترجمان معنی به معنی همچنان گنگ است با چندین زبان معنی ز معنی لفظ می گردد زمین گیر و…
شکوفه از افق شاخسار پیدا شد
شکوفه از افق شاخسار پیدا شد ستاره سحر نوبهار پیدا شد ز سبزه خط تراشیده چمن سر کرد ز لاله خال لب جویبار پیدا شد…
اگر به سوخته جانی رسد شراره من
اگر به سوخته جانی رسد شراره من امید هست که روشن شود ستاره من به گریه ربط من امروز نیست، کز طفلی ز اشک، تخت…
شست نقش انجم از افلاک مژگان ترم
شست نقش انجم از افلاک مژگان ترم ابر شد مستغنی از دریا ز آب گوهرم آتشین جانی ندارد همچو من این خاکدان پیچ وتاب برق…
اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود؟
اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود؟ پیش ازین قافله همچون خبر افتم چه شود؟ مرده ام تا ز دل سنگ برون آمده ام در…
شده است در همه عالم سمر غریبی من
شده است در همه عالم سمر غریبی من دویده است به هر رهگذر غریبی من چو آفتاب به تنها روی برآمده ام زیاده می شود…
افسر زرین سر آزاده را در کار نیست
افسر زرین سر آزاده را در کار نیست نقش عیب کاسه چینی است چون مودار نیست باشد از تعبیر این خواب پریشان بی نیاز اینقدر…
شد گلستان خارخار من به من
شد گلستان خارخار من به من گو نپردازد بهار من به من من غمش را غمگسار خود کنم گر نسازد غمگسار من به من چشم…
اشکی که گوهرش ز نژاد جگر بود
اشکی که گوهرش ز نژاد جگر بود هرقطره اش ستاره صبح اثر بود در حسرت قلمرو آرام سوختیم چون آفتاب چند کسی دربدر بود گوهرنمای…
شد جدا از زخم من آن خنجر سیراب سبز
شد جدا از زخم من آن خنجر سیراب سبز چون بماند ازروانی، زود گردد آب سبز آب بی یاران مخور کز خجلت تنها خوری خضر…
آشفتگی ز عقل پذیرد دماغ ما
آشفتگی ز عقل پذیرد دماغ ما فانوس گردباد شود بر چراغ ما چون خون مرده در گل سرخش نشاط نیست گویا که ریخت ماتمیی رنگ…
شب که مجلس روشنی از طلعت جانانه داشت
شب که مجلس روشنی از طلعت جانانه داشت شمع پیش چشم دست از شهپر پروانه داشت می کند خون در دل اکنون پنجه خورشید را…
استخوان من اگر رزق هما خواهد شدن
استخوان من اگر رزق هما خواهد شدن سایه بال هما ابر بلا خواهد شدن تا قیامت دل نخواهد ماند در زندان جسم عاقبت این نافه…
شانه چون بر زلف خود آن عنبرین مو می زند
شانه چون بر زلف خود آن عنبرین مو می زند در بیابان داغهای لاله را بو می زند در تپیدنهای دل عاشق ندارد اختیار بال…
ازان از سیر صحرا خاطرم خشنود می گردد
ازان از سیر صحرا خاطرم خشنود می گردد که داغم از سواد شهر مشک اندود می گردد زما اندیشه دارد خصم بی حاصل، نمی داند…
سینه ام از داغ رنگارنگ صحرای گل است
سینه ام از داغ رنگارنگ صحرای گل است پای من از زخم خار خونچکان پای گل است برنمی آرد مرا جوش بهاران از قفس بی…
از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت
از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت دست خود بوسید هر کس دامان پاکان گرفت گر به دست و پا نپیچد خار صحرای وجود…
سیاه مستی چشم از شرابخانه کیست؟
سیاه مستی چشم از شرابخانه کیست؟ عقیق چهره و لعل لب از خزانه کیست؟ ز خرمن که برون جسته است دانه خال؟ غبار خط معنبر…
از نمک تبسمت رنگ شراب می پرد
از نمک تبسمت رنگ شراب می پرد در هوس نظاره ات چشم حباب می پرد چون به کرشمه واکنی نرگس پر خمار ما از مژه…
سوخته است از آتش گل اشتهای بلبلان
سوخته است از آتش گل اشتهای بلبلان نیست چیزی غیر بوی گل غذای بلبلان تا کدامین سنگدل گل چید ازین گلشن که باز بوی خون…
از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند
از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند خار از بیطاقتی در چشم بلبل بشکند نخل ماتم می دهد سامان برای خویشتن هر که شاخی…
سمندر کرد اشک گرم من مرغان آبی را
سمندر کرد اشک گرم من مرغان آبی را ز گوهر چون صدف پر ساخت گردون حبابی را بهاران را به غفلت مگذران چون لاله از…
از ملامتگر ندارد یوسف بی جرم، باک
از ملامتگر ندارد یوسف بی جرم، باک گرد تهمت پاک می سازد ز رخ دامان پاک عیب می گردد هنر در دیده های پاک بین…
سری راکه سودا ز سامان برآرد
سری راکه سودا ز سامان برآرد به یوسف سراز یک گریبان برآرد شود دولت یوسف آن روز صافی که صد چله در کنج زندان برآرد…
از لب خلق دم باد خزان می آید
از لب خلق دم باد خزان می آید بوی کافور ازین مرده دلان می آید باده پاک گهر چشم مرا دریا کرد کار سنگ یده…
سرنمی پیچم به سنگ بیستون از کار عشق
سرنمی پیچم به سنگ بیستون از کار عشق جان شیرین بهر جوی شیر می باید مرا از نوازش بیشتر می بالم از ریزش به خود…
از گرانان هر که چون عنقا گرانجانی کشید
از گرانان هر که چون عنقا گرانجانی کشید بار کوه قاف بتواند به آسانی کشید پیش آن طاق دو ابرو بر زمین نه پشت دست…
سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمی گنجد
سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمی گنجد که می پرزور چون افتاد در مینا نمی گنجد به بیرنگی قناعت کن اگر با عشق یکرنگی…
از قضا چشم سیاه تو به یادم آمد
از قضا چشم سیاه تو به یادم آمد قدر انداز نگاه تو به یادم آمد ترکش تیر جگردوز قضا را دیدم صف مژگان سیاه تو…
سر گران با عقل آن طرف کلاهم کرده است
سر گران با عقل آن طرف کلاهم کرده است پاکباز از هوش آن چشم سیاهم کرده است جای حرف از لب، عرق از جبهه می…
از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟
از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟ چون مه کنعان عزیزی در سفر داریم ما تا غبار خط او را در نظر داریم ما منت…
سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را
سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را می زنم آتش به سقف این خانه دلگیر را حالت فرهاد و کارش روشن است…
از طوطی من روی سخن رنگ برآورد
از طوطی من روی سخن رنگ برآورد این آینه را حرف من از زنگ برآورد از ننگ طمع نام نبود اهل سخن را این طایفه…
سخن عشق کسی کز لب ما نشنیده است
سخن عشق کسی کز لب ما نشنیده است بوی پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است هر که بوی جگر سوخته ما نشنید بوی ریحان گلستان…
از شعر بهره ای به سخنور نمی رسد
از شعر بهره ای به سخنور نمی رسد از بوی عود فیض به مجمرن می رسد دلبر چنان خوش است که دل را کند کباب…
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم ترا عمرها شد تا کمند آه را چین می…