غزلیات – صائب تبریزی
چون خم از کوی مغان پای سفر نیست مرا
چون خم از کوی مغان پای سفر نیست مرا گر شوم آب، ازین خاک گذر نیست مرا خاکساری است مرا روشنی دیده و دل شکوه…
هیچ نوشی نیست بی نیش ای پسر هشیار باش
هیچ نوشی نیست بی نیش ای پسر هشیار باش خواب شیرین پشه دارد درکمین بیدار باش قرب آتش طلعتان تردامنی می آورد آب پای گل…
چون به حیرت زدگان است مرا روی سخن
چون به حیرت زدگان است مرا روی سخن طرف صحبت من صورت دیوار بس است کاروانی جهد از خواب به یک طبل رحیل در شبستان…
هنوز خط ز لب یار برنخاسته است
هنوز خط ز لب یار برنخاسته است غبار فتنه ازین رهگذر نخاسته است ز بخت تیره من از آفتاب نومیدم وگرنه صبح ز من پیشتر…
چو شاهین بر سر دست آن شکار انداز می گیرد
چو شاهین بر سر دست آن شکار انداز می گیرد تذرو رنگ از رخسار گل پرواز می گیرد به خال زیر زلفی عشق رو کرده…
همه از تاب کمر در خم ایمان دارند
همه از تاب کمر در خم ایمان دارند چه خرام است که این سرو نژادان دارند چون به نیرنگ دل از موی شکافان نبرند؟ صد…
چو برگ بر سر حاصل نمی توان لرزید
چو برگ بر سر حاصل نمی توان لرزید کجاست سنگ که دل از ثمر گرفت مرا همان ز گوهر من چشم می شود روشن اگر…
هم ناله رباب نباشد کسی چرا؟
هم ناله رباب نباشد کسی چرا؟ هم گریه کباب نباشد کسی چرا؟ چون می شود شکسته ماه از سفر درست با برق همرکاب نباشد کسی…
چهره خورشید زرد از درد بی زنهار کیست؟
چهره خورشید زرد از درد بی زنهار کیست؟ زخم دامن دار صبح از غمزه خونخوار کیست؟ نقطه خاک از که چون ناقوس می نالد مدام؟…
هزار عقد محبت به این و آن بندی
هزار عقد محبت به این و آن بندی همین به کشتن من تیغ بر میان بندی ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود چه…
چه می آری به گردش هر نفس آن چشم شهلا را؟
چه می آری به گردش هر نفس آن چشم شهلا را؟ محرک نیست حاجت، گرد سر گردیدن ما را توان کردن به اندک روزگاری سنگ…
هرکه وحشت می کند ز آمیزش ما بیشتر
هرکه وحشت می کند ز آمیزش ما بیشتر دردل سودایی مامی کند جا بیشتر توسن سرکش چو میدان یافت طوفان می کند شورش مجنون شد…
چه شود گر به پیامی دل من شاد کنی؟
چه شود گر به پیامی دل من شاد کنی؟ پیش ازان روز که بسیار مرا یاد کنی می کند یک سخن تلخ مرا شادی مرگ…
هرکجا دلمرده ای را یافت احیا کرد عشق
هرکجا دلمرده ای را یافت احیا کرد عشق جمله ذرات عالم را سویدا کرد عشق ریخت دریا درگریبان قطره کم ظرف را ذره ناچیز را…
چه دارد عالم فانی که استغنا توانم زد؟
چه دارد عالم فانی که استغنا توانم زد؟ چه در دست است دنیا را که پشت پا توانم زد؟ درین دریا که موجش نوح را…
هر نفس دولت طلبکار مقام دیگرست
هر نفس دولت طلبکار مقام دیگرست این همای خوش نشین هر دم به بام دیگرست افسر دولت شکوهی دارد، اما در نظر خاک بر سر…
چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟
چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟ این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟ جان باقی به من از بوسه کرامت…
هر که زشت است همان زشت به عقبی خیزد
هر که زشت است همان زشت به عقبی خیزد کور از خواب محال است که بینا خیزد خازن مرگ مبدل نکند گوهر را جاهل از…
چه احتیاج دلیل است در رحیل مرا؟
چه احتیاج دلیل است در رحیل مرا؟ چو سیل جذبه دریاست بس دلیل مرا چه غم ز آتش سوزنده چون خلیل مرا؟ که عشق او…
هر که دل زان پنجه مژگان برون می آورد
هر که دل زان پنجه مژگان برون می آورد جوهر از شمشیر هم آسان برون می آورد در ریاض حسن او هر کس به گل…
چند روزی بر در صبر و تحمل می زنم
چند روزی بر در صبر و تحمل می زنم دست امیدی به دامان توکل می زنم چند پاداش تنزل سرگرانی واکشم بعد ازین من هم…
هر که چون شبنم گل پاک بود گوهر او
هر که چون شبنم گل پاک بود گوهر او چمن آرا کند از دامن گل بستر او چشم بد دور ز مژگان سبکدست تو باد!…
چند چون تن پروران تعمیر آب و گل کنم
چند چون تن پروران تعمیر آب و گل کنم رخنه های جسم را محکم زلخت دل کنم کیمیا ساز وجود خاکسارانم چو عشق گرفتد بر…
هر که بال و پر چو سرو از همت والا کند
هر که بال و پر چو سرو از همت والا کند سیر با استادگی در عالم بالا کند از دل پرخون بود در گریه چشم…
چند اسباب اقامت جمع در عالم کنی؟
چند اسباب اقامت جمع در عالم کنی؟ ریشه تا کی در زمین عاریت محکم کنی؟ چند در پیری ز فوت مطلب دنیای دون قامت خم…
هر که از تن پروری در کار کاهل گشته است
هر که از تن پروری در کار کاهل گشته است دفتر ایجاد را چون فرد باطل گشته است دست ناقابل و بال گردن و بار…
چمن پیرا نه گل را دسته در گلزار می بندد
چمن پیرا نه گل را دسته در گلزار می بندد که گل در روزگار حسن او زنار می بندد چو عشق بی تکلف دست بردار…
هر کجا خوبان چراغ دلبری بر می کنند
هر کجا خوبان چراغ دلبری بر می کنند شمع را پروانه، آتش را سمندر می کنند عشق را با ناتوانان التفات دیگرست فربه انصافان شکار…
چشمی به گریه تر نشد از دود آتشم
چشمی به گریه تر نشد از دود آتشم یارب چه بود مصلحت از بود آتشم؟ پروانه مرا به چراغ احتیاج نیست چون کرم شبچراغ زراندود…
هر شبنمی است دیده بینا درین چمن
هر شبنمی است دیده بینا درین چمن زنهار ناشمرده منه پا درین چمن آیینه تو زنگ گرفته است، ورنه هست هر برگ سبز طوطی گویا…
چشم ما را پرده غفلت شد ابروی سفید
چشم ما را پرده غفلت شد ابروی سفید باز ناورد از ختا این نافه را موی سفید دیگران را گر ز پیری صبح آگاهی دمید…
هر خار این گلستان مفتاح دلگشایی است
هر خار این گلستان مفتاح دلگشایی است هر شبنمی درین باغ جام جهان نمایی است هر غنچه خموشی مکتوب سر به مهری است هر بانگ…
چشم خونبارست ابر نوبهار زندگی
چشم خونبارست ابر نوبهار زندگی آه افسوس است سرو جویبار زندگی نیست غیر از لب گزیدن نقلی این پیمانه را دردسر بسیار دارد میگسار زندگی…
هر تنک ظرفی ننوشد خون گرم تاک را
هر تنک ظرفی ننوشد خون گرم تاک را جامی از فولاد باید آب آتشناک را عقده دل را به زور اشک نتوان باز کرد گریه…
چشم پر خون، صدف گوهر یکدانه اوست
چشم پر خون، صدف گوهر یکدانه اوست دل هر کس که شود زیر و زبر خانه اوست لیلی وحشی ما را نبود خلوت خاص روز…
نیستی کوه گران، بر سیر پشت پا مزن
نیستی کوه گران، بر سیر پشت پا مزن دامن خود را گره بر دامن صحرا مزن در محیط آفرینش خوش عنان چون موج باش چون…
چسان گردد تهی از عقد گوهر سینه دریا؟
چسان گردد تهی از عقد گوهر سینه دریا؟ که هر موج خطر قفلی است بر گنجینه دریا ندارد تربیت تأثیر در دلهای ظلمانی که عنبر…
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد چون ز خاصیت خود مهر گیا برگردد رفتن از کوی خرابات مرا ممکن نیست مگر از کعبه…
چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است
چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است بقای خرده جان و شرار هر دو یکی است ز لطف و قهر نمی بالم و…
نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را
نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را شمع بالین از تب گرم است این بیمار را گوهر از سفتن بود ایمن در آغوش صدف…
چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد
چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد تلخی دریا علاج خامی عنبر نکرد حیرت رویش به مژگان فرصت جنبش نداد موج دست و پا درین بحر…
نیست در روی زمین سیمبری بهتر ازین
نیست در روی زمین سیمبری بهتر ازین نیست در عالم امکان پسری بهتر ازین بی تکلف نفتاده است به خاک و نفتد هرگز از عالم…
جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است
جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است مثال واحد و آیینه خانه پر شده است به جام باده غلط می کنند ساده دلان…
نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز
نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز نبود بی شفق این شام غریبان هرگز می زند موج سراب آتش ما را دامن نیست این…
جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند
جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند چون رشته دست در کمر صد گهر کنند بحری است بحر عشق که موج وحباب را دریادلان…
نیست از گردون غباری بردل بی کینه ام
نیست از گردون غباری بردل بی کینه ام جلوه طوطی کند زنگار درآیینه ام سبزه من می کند نشو و نما در زیر سنگ نیست…
جمال را نگه تلخ او جلال کند
جمال را نگه تلخ او جلال کند حرام را لب میگون او حلال کند زبان برگ گل از خون گرم بلبل سوخت نه خون ماست…
نور شکوه حق ز مقابل رسیده است
نور شکوه حق ز مقابل رسیده است وقت شکست آینه دل رسیده است آب ستاده آینه زنگ بسته است بیچاره رهروی که به منزل رسیده…
جز گوشه قناعت ازین خاکدان مگیر
جز گوشه قناعت ازین خاکدان مگیر غیر از کنار هیچ ز اهل جهان مگیر حرف از صفای سینه مگو پیش زاهدان آیینه پیش طلعت این…
نه همین مشک مرا خون جگر ساخته است
نه همین مشک مرا خون جگر ساخته است عشق بسیار ازین عیب هنر ساخته است در ته سنگ ملامت، دل خوش مشرب ما کبک مستی…