من گرفتم ساختی پوشیده سال خویش را

من گرفتم ساختی پوشیده سال خویش را چون کنی پنهان ز چشم خلق حال خویش را؟ وارثان را کرد مستغنی ز احسان اجل هر که…

ادامه مطلب

حق طلب آسوده در دنیای باطل کی شود؟

حق طلب آسوده در دنیای باطل کی شود؟ سنگ راه سیل بی زنهار منزل کی شود؟ ذکر از جسم گرانجان می کند دل را خلاص…

ادامه مطلب

من به آب و نان اگر چون بیغمان می زیستم

من به آب و نان اگر چون بیغمان می زیستم بی محبت کافرم گر یک زمان می زیستم زنده از یاد حقم من ورنه در…

ادامه مطلب

دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست

دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست روز و شب طاوس لرزان بر پر و بال خودست شیشه ای کز طاق افتد بشکند، چون آسمان…

ادامه مطلب

مگر قسمت مرا زان تیغ زخمی تازه می گردد؟

مگر قسمت مرا زان تیغ زخمی تازه می گردد؟ که زخم کهنه ام بی بخیه از خمیازه می گردد بساط پرتو خورشید و مه برچیده…

ادامه مطلب

دهان بوسه فریب ترا پیاله ندارد

دهان بوسه فریب ترا پیاله ندارد رم نگاه ترا دیده غزاله ندارد به خط سبز لب جام وصفحه رخ ساقی که عمر خضر نشاط می…

ادامه مطلب

مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش

مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش به خاک شوره مریز آب زندگانی خویش هوای نفس ز دست اختیار برده مرا خجل چو موج…

ادامه مطلب

دم مسیح دل دردمند ما نخورد

دم مسیح دل دردمند ما نخورد اگر هلاک شود بازی دوا نخورد تو ای که از دم عیسی فسانه پردازی بهوش باش که بیمار ما…

ادامه مطلب

مکتوب من به خدمت جانان که می برد

مکتوب من به خدمت جانان که می برد برگ خزان رسیده به بستان که می برد دیوانه ای به تازگی از بند جسته است این…

ادامه مطلب

دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته

دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته آن را که هست شرمی خون خوردن است کارش جز دل…

ادامه مطلب

مطربا صبح است، قانون صبوحی ساز کن

مطربا صبح است، قانون صبوحی ساز کن دانه دل را سپند شعله آواز کن از ته دل چون سحر برکش نوای ساده ای نقش بر…

ادامه مطلب

دلبر از دل نیست غافل، دل اگر آگاه نیست

دلبر از دل نیست غافل، دل اگر آگاه نیست شاه با تخت است دایم، تخت اگر با شاه نیست کوه نتوانست پیچیدن عنان سیل را…

ادامه مطلب

مشرق مهر بود سینه بی کینه ما

مشرق مهر بود سینه بی کینه ما صاف چون صبح به آفاق بود سینه ما خون اگر در جگر نافه آهو شد مشک مشک خون…

ادامه مطلب

دل مکدر ز غم یار نگردد هرگز

دل مکدر ز غم یار نگردد هرگز از پری شیشه گرانبار نگردد هرگز به پریشان نفسان راه سخن گر ندهد قسمت آینه زنگار نگردد هرگز…

ادامه مطلب

مست ناز من زساغر تا لبی تر می کند

مست ناز من زساغر تا لبی تر می کند از لب میگون دو چندان می به ساغر می کند بلبل از افغان رنگین سرخ دارد…

ادامه مطلب

دل کجا در سینه ویرانه می گیرد قرار؟

دل کجا در سینه ویرانه می گیرد قرار؟ کوچه گرد زلف کی درخانه می گیرد قرار؟ غنچه منقار مارابر گریز ناله نیست عندلیب است آن…

ادامه مطلب

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت محضر به خون بستر گل می کند درست پهلوی…

ادامه مطلب

دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت

دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت راه چون شانه در آن زلف معنبر می داشت آن که گریان به سر خاک من…

ادامه مطلب

یاد رویش نه چراغی است که خاموش کنند

یاد رویش نه چراغی است که خاموش کنند نمکی نیست لب او که فراموش کنند نکند باده روشن به خردهای ضعیف آنچه چشمان سیه مست…

ادامه مطلب

دل سنگین ترا هر که به انصاف آرد

دل سنگین ترا هر که به انصاف آرد می تواند به توجه پری از قاف آرد هر که در پرده خورد خون جگر همچو غزال…

ادامه مطلب

وقت جمعی خوش که دفتر را در آب افکنده اند

وقت جمعی خوش که دفتر را در آب افکنده اند مهر گل از دوربینی بر گلاب افکنده اند کرده اند آنها که خود را در…

ادامه مطلب