نه تو خواهی نه من که رابطه‌ها، در میان دو دوست بد بشود

نه تو خواهی نه من که رابطه‌ها، در میان دو دوست بد بشود
ما به این سقف بی‌ستون شادیم، سیل از این‌جا مباد رد بشود
وقتِ از هم جدا شدن گفتند، دو پرنده دو یار آواره
سرنوشت شکارچی و تفنگ، بعدِ ما هرچه می‌شود، بشود
آسمان بی‌کرانه است بپر؛ بپر و باز هم بپر گنجشک
هرکه در سایۀ مترسک‌هاست، عاقبت زیر پا لگد بشود
خودکشی کرد و گفت: من رفتم، بدترین مرگ، مرگ تدریجی‌ست
فعل مجهول در معادله‌هاست، هرکه چون صفرِ بی‌عدد بشود
زنده‌گی، یک مسافر تنهاست، در هیاهوی خط اول جنگ
خنده‌اش خودکشی‌ست وقتی‌که، از کنار جنازه رد بشود
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *