نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را

نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را شمع بالین از تب گرم است این بیمار را گوهر از سفتن بود ایمن در آغوش صدف…

ادامه مطلب

چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد

چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد تلخی دریا علاج خامی عنبر نکرد حیرت رویش به مژگان فرصت جنبش نداد موج دست و پا درین بحر…

ادامه مطلب

نیست در روی زمین سیمبری بهتر ازین

نیست در روی زمین سیمبری بهتر ازین نیست در عالم امکان پسری بهتر ازین بی تکلف نفتاده است به خاک و نفتد هرگز از عالم…

ادامه مطلب

جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است

جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است مثال واحد و آیینه خانه پر شده است به جام باده غلط می کنند ساده دلان…

ادامه مطلب

نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز

نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز نبود بی شفق این شام غریبان هرگز می زند موج سراب آتش ما را دامن نیست این…

ادامه مطلب

جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند

جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند چون رشته دست در کمر صد گهر کنند بحری است بحر عشق که موج وحباب را دریادلان…

ادامه مطلب

نیست از گردون غباری بردل بی کینه ام

نیست از گردون غباری بردل بی کینه ام جلوه طوطی کند زنگار درآیینه ام سبزه من می کند نشو و نما در زیر سنگ نیست…

ادامه مطلب

جمال را نگه تلخ او جلال کند

جمال را نگه تلخ او جلال کند حرام را لب میگون او حلال کند زبان برگ گل از خون گرم بلبل سوخت نه خون ماست…

ادامه مطلب

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است وقت شکست آینه دل رسیده است آب ستاده آینه زنگ بسته است بیچاره رهروی که به منزل رسیده…

ادامه مطلب

جز گوشه قناعت ازین خاکدان مگیر

جز گوشه قناعت ازین خاکدان مگیر غیر از کنار هیچ ز اهل جهان مگیر حرف از صفای سینه مگو پیش زاهدان آیینه پیش طلعت این…

ادامه مطلب

نه همین مشک مرا خون جگر ساخته است

نه همین مشک مرا خون جگر ساخته است عشق بسیار ازین عیب هنر ساخته است در ته سنگ ملامت، دل خوش مشرب ما کبک مستی…

ادامه مطلب

جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟

جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟ از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم گرد من برتو گران است، بیفشان دستی که…

ادامه مطلب

نه هر پیمانه ای از حال خود ما را بگرداند

نه هر پیمانه ای از حال خود ما را بگرداند مگر رطل گران این سنگ را از جا بگرداند به جد وجهد نتوان گرد هستی…

ادامه مطلب

جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود

جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود زودتر آخر شود شمعی که روشنتر بود مردم کوته نظر در انتظار محشرند دیده روشندلان آیینه محشر بود…

ادامه مطلب

نه حبابم که شود زود ز جان سیر در آب

نه حبابم که شود زود ز جان سیر در آب جوهرم، ریشه من هست ز شمشیر در آب تیغ بیداد تو هم سیر ز خون…

ادامه مطلب

جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما

جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما دست و تیغ عشق را زخم نمایانیم ما می توان از شمع ما گل چید در…

ادامه مطلب

نه آن مرغم که گرد عالمم پرواز گرداند

نه آن مرغم که گرد عالمم پرواز گرداند ورقهای پر و بال مرا شهباز گرداند نوای زهره و رقاصی گردون مکرر شد چه خوش باشد…

ادامه مطلب

جام صبوح خورده ز خلوت برآمده

جام صبوح خورده ز خلوت برآمده پرشورتر ز صبح قیامت برآمده در مستی از دهان تو گفتار بی حجاب حوری است بی نقاب ز جنت…

ادامه مطلب

نمی روم به بهشت برین زخانه خویش

نمی روم به بهشت برین زخانه خویش به گل فرو شده پایم درآستانه خویش به گنجها نتوان درد را خرید از من به زر بدل…

ادامه مطلب

تیغ برهنه را به بغل تنگ می کشم

تیغ برهنه را به بغل تنگ می کشم چون ساغری ز باده گلرنگ می کشم شبدیز عقل ترک حرونی نمی کند گلگون باده را به…

ادامه مطلب

نمی آید برون از پرده آوازی که من دارم

نمی آید برون از پرده آوازی که من دارم کند مضراب را خون در جگر سازی که من دارم ز مهر خامشی بیهوده گویان را…

ادامه مطلب

تو دست افشانی جان را چه دانی؟

تو دست افشانی جان را چه دانی؟ تو شور این نمکدان را چه دانی؟ تو چون خس رو به ساحل می کنی سیر دل دریای…

ادامه مطلب

نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد

نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد چگونه این می بیرنگ رنگ جام نگیرد چه گردها که ز معموره وجود برآید اگر حجاب…

ادامه مطلب

تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن

تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن می خورد دل شمع دایم از زبان خویشتن راه حرف آشنایان سبزه بیگانه بست اینقدر غافل مباش از…

ادامه مطلب

نکرد در دل من کار، عشق شورانگیز

نکرد در دل من کار، عشق شورانگیز زهیزم تر من شد فسرده آتش تیز عجب که راه به دیر مغان توانم یافت مراکه نیست بجز…

ادامه مطلب

تلخی عالم ناساز شراب است مرا

تلخی عالم ناساز شراب است مرا تری بدگهران عالم آب است مرا تا ازان روی عرقناک، نظر دادم آب آب حیوان به نظر موج سراب…

ادامه مطلب

نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد

نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد رخنه مملکت دل لب خندان باشد جلوه صبح قیامت کف دریای من است کیست مجنون که مرا سلسله…

ادامه مطلب

تلاش نام داری چون نگین تن در سیاهی ده

تلاش نام داری چون نگین تن در سیاهی ده که این داغ از جبین نامداران برنمی خیزد زفیض چشم تر چون رشته در گوهر نهان…

ادامه مطلب

نغمه آرام از من دیوانه می سازد جدا

نغمه آرام از من دیوانه می سازد جدا خواب را از دیده این افسانه می سازد جدا پرده شرم است مانع در میان ماه و…

ادامه مطلب

ترک خودی مراد ز قطع مراحل است

ترک خودی مراد ز قطع مراحل است این بار هر کجا فتد از دوش منزل است آب ستاده رشته برون آورد ز پا بگسل ز…

ادامه مطلب

نصیب خویش هر کس یافت در دنیا نمی ماند

نصیب خویش هر کس یافت در دنیا نمی ماند گهر سیراب چون گردید در دریا نمی ماند زخودبینی برآور کشتی بی لنگر خود را که…

ادامه مطلب

ترا پر چون صدف شد گوش از سیماب در دریا

ترا پر چون صدف شد گوش از سیماب در دریا وگرنه حلقه ذکری است هر گرداب در دریا ز عادت پرده غفلت شود اسباب آگاهی…

ادامه مطلب

نشاط عالم فانی ملال می آرد

نشاط عالم فانی ملال می آرد چو لاله دل سیهی رنگ آل می آرد مرا ز کاهش ماه تمام، روشن شد که هر کمالی با…

ادامه مطلب

تاک بالا دست من بیعت به طوبی بسته است

تاک بالا دست من بیعت به طوبی بسته است خوشه ام عقد اخوت با ثریا بسته است در تجرد، رشته واری از تعلق سهل نیست…

ادامه مطلب

نسازد رویگردان کثرت لشکر دلیران را

نسازد رویگردان کثرت لشکر دلیران را نیستان مانع از جولان جرأت نیست شیران را منه انگشت بر حرف کسان، ایمن شو از آفت که جز…

ادامه مطلب

تا نظر از عارض گلفام او پوشیده ام

تا نظر از عارض گلفام او پوشیده ام خار درچشمم اگر روی فراغت دیده ام در بهم پیچیدن زلف درازش عاجزم من که طومار دو…

ادامه مطلب

ندارد بحر و کان سرمایه دست و دل ما را

ندارد بحر و کان سرمایه دست و دل ما را گهر چون ابر می ریزد ز دامن سایل ما را که می آید به سرقت…

ادامه مطلب

تا کی ز کف عنان توکل رها کنی؟

تا کی ز کف عنان توکل رها کنی؟ از نقش پای راهروان رهنما کنی چون حلقه، دیده نگران شو تمام عمر شاید به روی خود…

ادامه مطلب

نتوان در آب و آینه دیدن مثال تو

نتوان در آب و آینه دیدن مثال تو چون مد آه، سایه ندارد نهال تو صید حرم نداشت ز تیغ تو جان دریغ من خون…

ادامه مطلب

تا عبیر افشانی زلف ترا نظاره کرد

تا عبیر افشانی زلف ترا نظاره کرد نکهت پیراهن یوسف گریبان پاره کرد نو نیاز عشق چون فرهاد و مجنون نیستیم طفل ما مشق جنون…

ادامه مطلب

نباشد دولت بیدار را چون انقلاب از پی؟

نباشد دولت بیدار را چون انقلاب از پی؟ که دارد شبنم این باغ چشم آفتاب از پی لب سیراب ایمن از گزند چشم چون باشد؟…

ادامه مطلب

تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است

تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است رعشه غیرت به جان آفتاب افتاده است خون عرق کرده است از شرم عذارش آفتاب؟ یا ز…

ادامه مطلب

نالان مباد هر که به فریاد من رسد

نالان مباد هر که به فریاد من رسد دردش مباد هر که به درد سخن رسد انداز ساق عرش کمین پایه من است چون دست…

ادامه مطلب

تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا

تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا چشم خورشید شود خیره ز رخسار مرا بی نصیب است ز من دیده ظاهربینان می توان…

ادامه مطلب

میوه باغ امیدم داغ حرمان است و بس

میوه باغ امیدم داغ حرمان است و بس یار دلسوزی که می بینم نمکدان است وبس پشت و روی این ورق رابارها گردیده ام عالم…

ادامه مطلب

تا چهره گلگل از می گلفام کرده ای

تا چهره گلگل از می گلفام کرده ای صد مرغ دل اسیر به گلدام کرده ای چشم بدت مباد، که نقل و شراب من آماده…

ادامه مطلب

می گلرنگ خونی رازست

می گلرنگ خونی رازست لب ساغر خموش غمازست دهن شیشه مغرب عقل است لب پیمانه مشرق رازست یک الف وار نیست گوشه امن صفحه خاک،…

ادامه مطلب

تا چند به روزن نرسد نور چراغم؟

تا چند به روزن نرسد نور چراغم؟ رنگین نشود پنبه ز خونابه داغم هر چند که چون ذره ندارم به جگر آب از چشمه خورشید…

ادامه مطلب

می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را

می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را بشنوم تا چند بوی این چراغ مرده را؟ شب چو خون مرده و سنگ مزارش خواب…

ادامه مطلب

تا به همواری برآید کار درتندی مکوش

تا به همواری برآید کار درتندی مکوش بدخماری دارد ازپی این شراب خامجوش طوطی از همواری آیینه می آید به حرف ای که می خواهی…

ادامه مطلب