غزلیات – صائب تبریزی
کسی که می نهد از حد خود قدم بیرون
کسی که می نهد از حد خود قدم بیرون کبوتری است که می آید از حرم بیرون دلیل راحت ملک عدم همین کافی است که…
چون گشاید ز چمن خاطر ناشاد مرا؟
چون گشاید ز چمن خاطر ناشاد مرا؟ هست گلبن به نظر، خانه صیاد مرا تا شد از علم نظر شمع سوادم روشن جنبش هر مژه…
کسی تا چند مغلوب شراب لاله گون گردد؟
کسی تا چند مغلوب شراب لاله گون گردد؟ کسی تا چند بی لنگر درین دریای خون گردد؟ پریشان گشت دلها تا بریدی زلف مشکین را…
چون غافل است دل ز حق از دل چه فایده؟
چون غافل است دل ز حق از دل چه فایده؟ بی لیلی از نظاره محمل چه فایده؟ سیری ز مال نیست تهی چشم حرص را…
کدامین آتشین سیما به این ویرانه می آید؟
کدامین آتشین سیما به این ویرانه می آید؟ که از دیوار و در بوی پر پروانه می آید مرا این خونبها بس از شهیدان کان…
چون سرو در مقام رضا پایدار باش
چون سرو در مقام رضا پایدار باش آزاده ز انقلاب خزان و بهار باش چون بیدلان ز سنگ ملامت متاب روی خندان چو کبک مست…
کجا ز دایره عشق، حسن بیرون است؟
کجا ز دایره عشق، حسن بیرون است؟ سیاه خیمه لیلی ز آه مجنون است مسیح سوزن خود گو به هرزه تیز مکن که چشم آبله…
چون رخ از می بر فروزی آب گلشن می رود
چون رخ از می بر فروزی آب گلشن می رود چون شوی سرگرم، تاب نخل ایمن می رود دانه تا در خاک پنهان است رزق…
کجا بی باده زنگ از خاطر اندوهگین خیزد؟
کجا بی باده زنگ از خاطر اندوهگین خیزد؟ چسان این سبزه خوابیده بی آب از زمین خیزد؟ به عزم رقص چون از جای خود آن…
چون ترا مسکن میسر شد پی تزیین مباش
چون ترا مسکن میسر شد پی تزیین مباش تخته کز دریا ترابیرون برد رنگین مباش چون سبکروحان لباس از اطلس افلاک کن همچو صوفی زیر…
هوش من از نسیم سحرگاه می رود
هوش من از نسیم سحرگاه می رود حکم اشاره بر دل آگاه می رود مه در حصار هاله نخواهد مدام ماند از آسمان برون دل…
چو نتوان بر کنار افتاد با بحر از شنا کردن
چو نتوان بر کنار افتاد با بحر از شنا کردن کمر چون موج باید در میان بحر وا کردن ز یک حرف سبک صد کوه…
همین سرگشتگی چشم حریص از مال می بیند
همین سرگشتگی چشم حریص از مال می بیند چه آسایش زخرمن دیده غربال می بیند؟ جهان چون چشم سوزن می شود در چشم کوته بین…
چو تیغم پهلوی خود جای ده جوهر تماشا کن
چو تیغم پهلوی خود جای ده جوهر تماشا کن بکش دست نوازش بر سرم دیگر تماشا کن به تیغ طعنه بی جوهری خونم چه می…
همت مردانه ما از می حمرا گذشت
همت مردانه ما از می حمرا گذشت کشتی ما با دهان خشک ازین دریا گذشت تنگنای جسم بر ما زندگی را تلخ داشت در فشار…
چهره گل چون بناگوش تو شبنم پوش نیست
چهره گل چون بناگوش تو شبنم پوش نیست خط ریحان چون خط سبز تو بازیگوش نیست گر چه در ظاهر بلبل سر گران افتاده است…
هست در نقصان تمامی ها دل آگاه را
هست در نقصان تمامی ها دل آگاه را مومیایی از شکست خویش باشد ماه را پرده دار نقص شد کوته زبانی ها مرا جامه کوتاه،…
چه وسعت است که این بحر پرگهر دارد
چه وسعت است که این بحر پرگهر دارد که هر حباب در او عالم دگر دارد درین محیط به هر موجه ای که می پیچم…
هزار حیف که گل کرد بینوایی ما
هزار حیف که گل کرد بینوایی ما به چشم آبله آمد برهنه پایی ما ز چرب نرمی ما دشمنان دلیر شدند خمیر مایه غم گشت…
چه غم دیوانه ما از گزند آسمان دارد؟
چه غم دیوانه ما از گزند آسمان دارد؟ که نیل چشم زخم از جای سنگ کودکان دارد شکوه خامشی در ظرف گفت وگو نمی گنجد…
هرکه پوشد نظر از کام به منزل برود
هرکه پوشد نظر از کام به منزل برود دایم آواره بود هرکه پی دل برود دامن برق کجا، پنجه خاشاک کجا خار در پای طلبکار…
چه دیده است در آن آتشین عذار سپند
چه دیده است در آن آتشین عذار سپند که بی ملاحظه جان را کند نثار سپند ستاره سوختگان ایمنند از دوزخ نسوخته است به هیچ…
هرچه دریافت کلیم از نظر بینا بود
هرچه دریافت کلیم از نظر بینا بود کف این بحر گهرخیز ید بیضا بود نرسیدیم به جایی که ز پا بنشینیم ساحل خار و خس…
چه خستگی است که در چشم ناتوان تو نیست؟
چه خستگی است که در چشم ناتوان تو نیست؟ چه دلخوشی است که در گوشه دهان تو نیست گذشته ایم به اوراق لاله زار بهشت…
هر که هست، از می دیدار تو مست است اینجا
هر که هست، از می دیدار تو مست است اینجا ذره را ساغر خورشید به دست است اینجا مگذر از پای خم می که ره…
چه باشد حاصل مرغ چمن ای گلعذار از تو؟
چه باشد حاصل مرغ چمن ای گلعذار از تو؟ که از گل می خورد صد کاسه خون هردم بهار از تو مکرر بر سر بالین…
هر که را می نگرم سوخته جان افتاده است
هر که را می نگرم سوخته جان افتاده است این چه برق است درین لاله ستان افتاده است؟ نیست ممکن که به خورشید درخشان نرسد…
چندان که بهارست و خزان است درین باغ
چندان که بهارست و خزان است درین باغ چشم و دل شبنم نگران است درین باغ از برگ سفر نیست تهی دامن یک گل آسوده…
هر که خود را یافت، دولت در کنار خویش یافت
هر که خود را یافت، دولت در کنار خویش یافت حاصل روی زمین را در غبار خویش یافت خاک در چشمش اگر آرد دو عالم…
چند در پرده دل باده گلنار زنیم
چند در پرده دل باده گلنار زنیم ای خوش آن روز که می بر سر بازار زنیم چه کند با دل دریایی ما عشق مجاز…
هر که بست از گفتگو لب جنت دربسته است
هر که بست از گفتگو لب جنت دربسته است می زند جوش بهاران غنچه تا سر بسته است بی سخن روشندلان بهتر به مضمون می…
چند اوقات گرامی صرف آب و گل کنم
چند اوقات گرامی صرف آب و گل کنم در زمین شور تا کی تخم خود باطل کنم تلخ گردیده است بر من خواب از شرم…
هر که اینجا از سرافرازان نهد سر بر زمین
هر که اینجا از سرافرازان نهد سر بر زمین خط ز خجلت کم کشد در روز محشر بر زمین هر طرف جولان کند آن نازپرور…
چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش
چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش که گردسرمه نریزد ز طرف دامانش به نشتر مژه خون می گشایداز رگ سنگ ز بس که تشنه…
هر کس که در نماز به روی و ریا رود
هر کس که در نماز به روی و ریا رود بر پشت بام کعبه به کسب هوا رود بر عشق رهروی که کند عقل اختیار…
چگونه باده عرفان جماعتی نوشند
چگونه باده عرفان جماعتی نوشند که باده در رگ تاک است ومست ومدهوشند حدیث بیش وکم ومهرذره بدمستی است ز یک پیاله دو عالم شراب…
هر طرف می نگری آینه سیمای خوشی است
هر طرف می نگری آینه سیمای خوشی است سربرآور ز گریبان که تماشای خوشی است در گرفته است زمین از نفس گرم بهار بر جنون…
چشم می پوشم نظر بر روی جانان می کنم
چشم می پوشم نظر بر روی جانان می کنم در وصال از دوربینی مشق هجران می کنم دیده افسردگان گرمی ز آتش می برد داغ…
هر خسی قیمت نداند ناله شبخیز را
هر خسی قیمت نداند ناله شبخیز را خسروی باید که داند قدر این شبدیز را خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاک اوست…
چشم شبم محرم رخسار گلفام تو نیست
چشم شبم محرم رخسار گلفام تو نیست بوسه را رنگی ز لبهای می آشام تو نیست نیست در صلب یمن سنگی که خون رغبتش چون…
هر چند ز پیراهن بحرست کلاهم
هر چند ز پیراهن بحرست کلاهم مانند حباب است نظر پرده آهم در پرده بخت است نهان روشنی من چون برق گرفتار درین ابر سیاهم…
چشم تو عجب نیست اگر مست و خراب است
چشم تو عجب نیست اگر مست و خراب است کز روی عرقناک تو در عالم آب است در دل فکند شور جزا گریه تلخش از…
نیی که جیب و کنار از شکر کند خالی
نیی که جیب و کنار از شکر کند خالی به ناله صد دل خونین جگر کند خالی فغان که نیست درین بحر آنقدر وسعت که…
چشم ازان حسن به سامان چه تواند دریافت؟
چشم ازان حسن به سامان چه تواند دریافت؟ مور از ملک سلیمان چه تواند دریافت؟ باده خوب است به اندازه ساغر باشد ذره از مهر…
نیست همدوشی به نخل قامت او، شان سرو
نیست همدوشی به نخل قامت او، شان سرو مصرع حسن دوبالا نیست در دیوان سرو خون گل از بس که جوش غیرت از رشک تو…
چرخ است حلقه در دولتسرای دل
چرخ است حلقه در دولتسرای دل عرش است پرده حرم کبریای دل باآن که پای بر سر گردون نهاده است برخاک می کشد ز درازی…
نیست ما را شکوه ای از تنگی جا در قفس
نیست ما را شکوه ای از تنگی جا در قفس کز دل واکرده ماداریم صحرا درقفس بلبل از کوتاه بینی چشم برگل دوخته است ورنه…
چرا به سلسله زلف او نظر نکنی؟
چرا به سلسله زلف او نظر نکنی؟ چرا به عالم بی منتها سفر نکنی؟ شب دراز کمند غزال مقصودست چرا به آه شب خود درازتر…
نیست درظاهر مرا گر گلعذاری درنظر
نیست درظاهر مرا گر گلعذاری درنظر از دل صد پاره دارم لاله زاری درنظر کارو آنها داشتم از جنس یوسف، این زمان نیست یعقوب مراغیر…
جوهر ذاتی نمی خواهد ز کس اکسیر خویش
جوهر ذاتی نمی خواهد ز کس اکسیر خویش گوهر از گرد یتیمی می کند تعمیر خویش کاسه فغفور رابر فرق خاقان بشکند هرکه را باشد…