غزلیات سنایی غزنوی
ای یوسف ایام ز عشق تو
ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید هر روز به رنگ…
ای من غلام روی تو تا در
ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس درمان من در دست تست آخر مرا فریاد رس در داستان عشق تو پیدا نشان…
ای شکسته رونق بازار جان
ای شکسته رونق بازار جان بازار تو عالمی دلسوخته از خامی گفتار تو توشه هر روزی مرا از گوشهٔ انده نهد گوشهٔ شبپوش تو بر…
ای ز عشقت روح را آزارها
ای ز عشقت روح را آزارها بر در تو عشق را بازارها ای ز شکر منت دیدار تو دیده بر گردن دل بارها فتنه را…
ای دل ار مولای عشقی یاد
ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن در ره آزادگان بسیار ویرانی مکن همره موسی و هارون باش در میدان عشق فرش فرعونی مساز…
ای پر در گوش من ز چنگت
ای پر در گوش من ز چنگت وی پر گل چشم من زرنگت هنگام سماع بر توان چید تنگ شکر از دهان تنگت چون چنگ…
آن دلبر عیار من ار یار
آن دلبر عیار من ار یار منستی کوس «لمن الملک» زدن کار منستی گر هیچ کلاهی نهدم از سر تشریف سیاره کنون ریشهٔ دستار منستی…
از عشق روی دوست حدیثی به
از عشق روی دوست حدیثی به دست ماست صیدیست بس شگرف نه در خورد شست ماست میدان مهر او نه به کام سمند ماست درع…
هر کو به خرابات مرا راه
هر کو به خرابات مرا راه نماید زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید ره کو بگشاید در میخانه به من بر ایزد در فردوس…
نور تا کیست که آن پردهٔ
نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود مشک خود کیست که آن بندهٔ موی تو بود ز آفتابم عجب آید که کند دعوی…
من ترا ام حلقه در گوش ای
من ترا ام حلقه در گوش ای پسر پیش خود میدار و مفروش ای پسر جام می بستان ز ساقی ای صنم بوسهای ده زان…
مرا عشقت بنامیزد بدانسان
مرا عشقت بنامیزد بدانسان پرورید ای جان که با یاد تو در دوزخ توانم آرمید ای جان نترسم زاتشین مفرش که با عشق تو ای…
گل به باغ آمده تقصیر
گل به باغ آمده تقصیر چراست ساقیا جام می لعل کجاست به چنین وقت و چنین فصل عزیز کاهلی کردن و سستی نه رواست ای…
کسی کاندر تو دل بندد همی
کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد وگر نو کیسهٔ عشق تو از…
عاشقی تا در دل ما راه
عاشقی تا در دل ما راه کرد اغلب انفاس ما را آه کرد بود هر باری دلم عاشق به طوع برد و زیر پای عشق…
سنایی را یکی برهان ز ننگ
سنایی را یکی برهان ز ننگ و نام جان ای جان ز عشق دانهٔ دو جهان میان دام جان ای جان مکن در قبهٔ زنگار…
زهی حسن و زهی عشق و زهی
زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار زهی خط و زهی زلف و زهی مور و زهی مار به نزدیک من…
روزی بت من مست به بازار
روزی بت من مست به بازار برآمد گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد صد دلشده را از غم او روز فرو شد…
دوست چنان باید کان منست
دوست چنان باید کان منست عشق نهانی چه نهان منست عاشق و معشوق چو ما در جهان نیست دگر آنچه گمان منست جان جهان خواند…
در راه عشق ای عاشقان
در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم روزی بیاید در میان تا عشق را…
خواجه سلام علیک آن لب
خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین توشهٔ جانها در آن گوشهٔ شبپوش بین پیش رکابت جمال کیست گرفته عنان چرخ جفا کیش بین…
چون درد عاشقی به جهان
چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست انجام عشق جز غم…
جانا ز لب آموز کنون بنده
جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن کز زلف بیاموختهای پرده دریدن فریادرس او را که به دام تو درافتاد یا نیست ترامذهب فریاد رسیدن…
تا نقش خیال دوست با ماست
تا نقش خیال دوست با ماست ما را همه عمر خود تماشاست آنجا که جمال دلبر آمد والله که میان خانه صحراست وانجا که مراد…
تا خیال آن بت قصاب در
تا خیال آن بت قصاب در چشم من است زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز…
به دردم به دردم که
به دردم به دردم که اندیشه دارم کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم به وقتی که دولت بپیوست با من بپیوست هجرش به غم…
باز تابی در ده آن زلفین
باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان…
ای یار بی تکلف ما را
ای یار بی تکلف ما را نبید باید وین قفل رنج ما را امشب کلید باید جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری وین…
ای من غریب کوی تو از کوی
ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس حیلت چه سازم تا مگر با تو برآرم یک نفس گر من به کویت…
ای سنایی کفر و دین در
ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر جان ده اندر عشق و آنگه جان ستان را جان شمر کفر و ایمان گر به…
ای ز خوبی مست هان هشیار
ای ز خوبی مست هان هشیار باش ور ز مستی خفتهای بیدار باش از شراب شوق رویت عالمی گشته مستانند هان هشیار باش گر مه…
ای چشم و چراغ آن جهانی
ای چشم و چراغ آن جهانی وی شاهد و شمع آسمانی خط نو نبشته گرد عارض منشور جمال جاودانی بی دیده ز لطف تو بخواند…
ای بس قدح درد که کردست
ای بس قدح درد که کردست دلم نوش دور از لب و دندان شما بی خبران دوش گه بوسه همی داد بر آن درد لب…
آمد بر من جهان و جانم
آمد بر من جهان و جانم انس دل و راحت روانم بر خاستمش به بر گرفتم بفزود هزار جان به جانم از قد بلند و…
از عشق ندانم که کیم یا
از عشق ندانم که کیم یا به که مانم شوریده تنم عاشق و سرمست و جوانم از بهر طلب کردن آن یار جفا جوی دل…
هر که در راه عشق صادق
هر که در راه عشق صادق نیست جز مرایی و جز منافق نیست آنکه در راه عشق خاموش ست نکته گویست اگر چه ناطق نیست…
نه سیم نه دل نه یار
نه سیم نه دل نه یار داریم پس ما به جهان چه کار داریم غفلتزدگان پر غروریم خجلتزدگان روزگاریم ای دل تو ز سیم و…
من که باشم که به تن رخت
من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم دیده حمال کنم بار جفای تو کشم ملک الموت جفای تو ز من جان ببرد…
ماه شب گمرهان عارض زیبای
ماه شب گمرهان عارض زیبای تست سرو دل عاشقان قامت رعنای تست همت کروبیان شعبدهٔ دست تست سرمهٔ روحانیان خاک کف پای تست رای همه…
گفتی که نخواهیم ترا گر
گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی بر آتش تیزم بنشانی بنشینم بر دیدهٔ خویشت بنشانم…
کار دل باز ای نگارینا ز
کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت گر به بازی بازی از عشقت همی…
عاشقم بر لعل شکرخای تو
عاشقم بر لعل شکرخای تو فتنهام بر قامت رعنای تو ماه بر راه اوفتاد از روی تو سرو شرمنده شد از بالای تو پوست در…
سکوت معنویان را بیا و
سکوت معنویان را بیا و کار بساز لباس مدعیان را بسوز و دور انداز سکوت معنویان چیست عجز و خاموشی لباس مدعیان چیست گفتگوی دراز…
زهی سروی که از شرمت همه
زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده چرا تابی سر زلفین چرا سوزی دل بنده عقیقین آن دو لب داری به زیرش گور من…
رورو که دل از مهر تو بد
رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم وز دام هوای تو بجستیم و برستیم چونان که تو از صحبت ما سیر شدستی ما…
دلم برد آن دلارامی که در
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش زره مویی که چون…
در زلف تو دادند نگارا
در زلف تو دادند نگارا خبر دل معذورم اگر آمدهام بر اثر دل یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو یا راه…
حلقهٔ ارواح بینم گرد
حلقهٔ ارواح بینم گرد حلقهٔ گوش تو آفتاب و ماه بینم حامل شبپوش تو بیدلان را نرگس گویای تو خاموش کرد عاشقان را کرد گویا…
چه رنگهاست که آن شوخ
چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد گهی ز طیره گری نکتهای دراندازد گهی به بلعجبی فتنهای برانگیزد…
جانا ز غم عشق تو من زارم
جانا ز غم عشق تو من زارم من زار از تودهٔ سیسنبر در بارم در بار هر چند که بیزار شدم من ز جفاهات زین…