شراب نقل نخواهد، بگیر ساغر را

شراب نقل نخواهد، بگیر ساغر را که احتیاج شکر نیست شیر مادر را درین محیط، قناعت به آب تلخی کن همان به جام صدف ریز…

ادامه مطلب

سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما

سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما دامن ما ز انتظار لخت دل چون لاله سوخت…

ادامه مطلب

سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید

سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید کز باد نفس، غنچه ی تبخال گشاید پیچیدگی زلف سخن، حسن کلام است دایم دلم از همدمی لال…

ادامه مطلب

ساقی ز کار من گره توبه باز کن

ساقی ز کار من گره توبه باز کن دست مرا به گردن مینا دراز کن صوفی ترا چه کار به جام شراب ناب کاری که…

ادامه مطلب

زهی بر چهره خطت سایهٔ جان

زهی بر چهره خطت سایهٔ جان لبت را خنده موج آب حیوان ز شوق تیغت آهوی حرم را بیاض دیده، صبح عید قربان پریشانی ز…

ادامه مطلب

ز مستی بر دم تیغ شهادت هر زمان غلتم

ز مستی بر دم تیغ شهادت هر زمان غلتم به روی سبزه موج آب چون غلتد؟ چنان غلتم درین وادی که هر نقش قدم سرچشمهٔ…

ادامه مطلب

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید همین متاع ز ملک خراب می‌آید مپرس مرغ چمن را که سوخته‌ست ای گل؟ ز آتش تو…

ادامه مطلب

روی ننمایی، نباشد تا رخت پرداخته

روی ننمایی، نباشد تا رخت پرداخته چند چون آیینه می نازی به حسن ساخته وعده اش با دیگران، وز انتظار او مرا خشک شد همچون…

ادامه مطلب

رسید آن مست و از گردن صراحی در بغل دارد

رسید آن مست و از گردن صراحی در بغل دارد سوار است و گلستان را سمندش بر کفل دارد ز دست چشم مست او عجب…

ادامه مطلب

دلم همیشه ز آشوب عشق بی تاب است

دلم همیشه ز آشوب عشق بی تاب است درین محیط، گهر مضطرب چو سیماب است چو می به پیش نهم، قسمتم ز غیب رسد کلید…

ادامه مطلب

دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد

دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد نیم غلام کسی، نامم از چه موزون شد؟ چه قسمت است ندانم ز روزگار مرا که تا…

ادامه مطلب

دل چو می رفت سوی زلف تو، شد جان همراه

دل چو می رفت سوی زلف تو، شد جان همراه به ره هند شدند این دو پریشان همراه اولین گام به ره ماند چو میل…

ادامه مطلب

درین بساط که نقشی به مدعا ننشست

درین بساط که نقشی به مدعا ننشست کسی به پیش نیامد که بر قفا ننشست کدام تخت نشین یک سبق ز عشق تو خواند که…

ادامه مطلب

در قفس از هر نسیمی عیش گلشن می‌کنم

در قفس از هر نسیمی عیش گلشن می‌کنم چشم یعقوبم، چراغ از باد روشن می‌کنم تنگ می‌آید به چشم من فضای روزگار بر جهان گویی…

ادامه مطلب

در چمن دوش صبا بوی تو سودا می‌کرد

در چمن دوش صبا بوی تو سودا می‌کرد گل به کف داشت زر و غنچه گره وامی‌کرد سرو قد تو ز بیرون چو خرامان بگذشت…

ادامه مطلب

دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل

دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل کی از چمن یاد آورم من کز…

ادامه مطلب

خوش آنکه باده ی ناب است مایه ی هوشش

خوش آنکه باده ی ناب است مایه ی هوشش سبوی باده به جای سر است بر دوشش ز گل مپرس که بلبل چه گفتگو دارد…

ادامه مطلب

خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست

خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست این خط برای دعوی حسن تو محضری ست از خضر، رهروان تو منت نمی کشند…

ادامه مطلب

خاطر من نشکفد از وصل یار خویشتن

خاطر من نشکفد از وصل یار خویشتن این چمن رنگی ندارد از بهار خویشتن عشق از بس غافلم کرده ست از خود، می کنم همچو…

ادامه مطلب

چون کند در انجمن تاب رخش روشن چراغ

چون کند در انجمن تاب رخش روشن چراغ پرتو خود را به دور اندازد از روزن چراغ بس که بعد از سوختن هم گرم دارد…

ادامه مطلب

چو گل به آب روان شد، چو می به تاب آمد

چو گل به آب روان شد، چو می به تاب آمد چو اشک رفت ز چشم من و چو خواب آمد چه احتیاج به قاصد…

ادامه مطلب

چو تیغ نیست محابا ز خصم پیشهٔ ما

چو تیغ نیست محابا ز خصم پیشهٔ ما به روی سنگ دود همچو آب شیشهٔ ما ز شور عشق بود هرکه باخبر، داند که هست…

ادامه مطلب

چند باشم ز در دیر مغان دور، بس است

چند باشم ز در دیر مغان دور، بس است این قدر صبر که کردم من مخمور بس است ای سلیمان، چه به خیل و حشمت…

ادامه مطلب

جهان کهنه چو نو کرد عادت و خو را

جهان کهنه چو نو کرد عادت و خو را به قبله ی عربی آورد عجم رو را شفیع روز قیامت، محمد مرسل که قبله گاه…

ادامه مطلب

جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود

جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود عکسش از آینه چون صورت دیبا نرود با حریفان ز تو عیب است سواری…

ادامه مطلب

تا به کی بر من شکست آید چو مینا از زمین

تا به کی بر من شکست آید چو مینا از زمین می گریزم بر فلک همچون مسیحا از زمین دارد از جای دگر سررشته در…

ادامه مطلب

بی‌نیازی عارفان را کارسازی می‌کند

بی‌نیازی عارفان را کارسازی می‌کند سرو از آزادی خود سرفرازی می‌کند می‌گزد انگشت از ضعف وجود من هلال شعلهٔ مهر و محبت جانگدازی می‌کند دوست…

ادامه مطلب

بی قراران گر ز کوی او برون گامی نهند

بی قراران گر ز کوی او برون گامی نهند پیش پای خویشتن از نقش پا دامی نهند بیدلان را طاقت بوسیدن معشوق نیست می روند…

ادامه مطلب

به من هردم ز روی مهربانی یار می‌پیچد

به من هردم ز روی مهربانی یار می‌پیچد به آن گرمی که گویی شعله‌ای بر خار می‌پیچد به دستی جام و در دست دگر سیب…

ادامه مطلب

به غیر کار جفا آسمان نمی‌داند

به غیر کار جفا آسمان نمی‌داند خموش باش که گردون زبان نمی‌داند به تنگنای جهانم ملال و عیش یکی‌ست که مرغ بیضه بهار و خزان…

ادامه مطلب

به توبه هر که ز یک قطره ی شراب گذشت

به توبه هر که ز یک قطره ی شراب گذشت تواند از سر عالم چو آفتاب گذشت ز فیض باده پرستی، غم جهان بر ما…

ادامه مطلب

بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد

بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد جای ناخن، حلقه ی زنجیرم از پا می دمد هرکه را داغی به دل دیدم،…

ادامه مطلب

بازم از زخم خدنگش در دل و جان آتش است

بازم از زخم خدنگش در دل و جان آتش است ناوک او را مگر چون شمع، پیکان آتش است خاک را از اشک من پرخون…

ادامه مطلب

ایام بهار است و گلی در چمنم نیست

ایام بهار است و گلی در چمنم نیست عشرت همه جا هست، در آنجا که منم نیست آتش به بساط افکندم گرمی آهی غیر از…

ادامه مطلب

ای سرو همچو سایه دوان در قفای تو

ای سرو همچو سایه دوان در قفای تو حسرت بهار را به خزان حنای تو خوبان به دیده بستر راحت فکنده اند از مخمل دوخوابه…

ادامه مطلب

ای جرس، سوی سفر هر لحظه آوازم مکن

ای جرس، سوی سفر هر لحظه آوازم مکن بی پر و بالم، عبث تکلیف پروازم مکن چون گره، سررشته ی عمرم به دست بستگی ست…

ادامه مطلب

آن گل که توان حرفی ازان زد گل داغ است

آن گل که توان حرفی ازان زد گل داغ است تا کی سخن لاله و گل، این چه دماغ است از داغ دلم فیض رسد…

ادامه مطلب

اسیر عشق تو سود و زیان چه می داند

اسیر عشق تو سود و زیان چه می داند گل چراغ، بهار و خزان چه می داند اگر ز لطف، تو فکری به حال من…

ادامه مطلب

از عیش دل مرا چه رنگ است

از عیش دل مرا چه رنگ است این آینه در طلسم زنگ است کارم چو صبا همه شتاب است کاری که نمی کنم درنگ است…

ادامه مطلب

از بهار وصلم امشب جیب و دامان پر گل است

از بهار وصلم امشب جیب و دامان پر گل است از رخش چون غنچه چشمم تا به مژگان پر گل است ما به چشم و…

ادامه مطلب

یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد

یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد عشق او آیینه ام را روشناس آه کرد تا به ساعد سوده گشت از بس به دل…

ادامه مطلب

همچو شمعم آتش از مژگان به دامن می‌چکد

همچو شمعم آتش از مژگان به دامن می‌چکد اشک در ویرانه‌ام از چشمم روزن می‌چکد خویش را کشتم ز شوق دلخراشی عاقبت خون من از…

ادامه مطلب

هرکه سرگرم کند شوق تو چون خورشیدش

هرکه سرگرم کند شوق تو چون خورشیدش بی نیاز از نمد است آینه ی تجریدش در وجودم ز تمنای گلی افتاده ست خارخاری که به…

ادامه مطلب

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست…

ادامه مطلب

نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را

نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را ز چشم برق همچون داغ اندازد سیاهی را جهان از می‌پرستی چون خرابم می‌تواند کرد؟ چه نقصان است…

ادامه مطلب

نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست

نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست همچو مخمل خواب ما را طالع تعبیر نیست روی دل هرگز نمی بیند ز ما آشفتگان همچو داغ…

ادامه مطلب

می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست

می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست قصه ی افسر کیخسرو و تاج جمشید به سر…

ادامه مطلب

من این دردی که دارم چاره‌اش آن سیمتن باشد

من این دردی که دارم چاره‌اش آن سیمتن باشد علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد چو هندو از برای سوختن عشاق می‌میرند ره دوزخ…

ادامه مطلب

مژگان من وظیفهٔ خوناب می‌خورد

مژگان من وظیفهٔ خوناب می‌خورد غواض نان ز سفرهٔ گرداب می‌خورد داغم ز دست لاله که در موسم بهار دارد شراب در قدح و آب…

ادامه مطلب

محبت از دل ما شُسته نقش کینه‌خواهی را

محبت از دل ما شُسته نقش کینه‌خواهی را زیارت می‌کند چون کعبه برق ما سیاهی را ز فیض پرتو دل شکرها دارم درین گلشن که…

ادامه مطلب