سرِ شام است دو سه شمع نیفروخت کسی
دل آوارهام امشب ز خدا میخواهد
همگپی، همسفری، هموطنی، همنفسی
خانه هر چند که خشتاش ز جواهر باشد
یار اگر نیست در آن خانه، تو خود در قفسی
ما همه پای به زنجیر و خدا هم مشغول
عشق ای عشق! دمت گرم تو فریادرسی
قایق بادی و دریای پر از موج و خطر
نگرانم که به ساحل برسی؛ یا نرسی؟!
آسمانها همهگی مال خودت شاعر جان
فقط از دهکدهٔ دوست بگو «آدرسی»
یحیا جواهری