غزلیات سلمان ساوجی
مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید
مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید لله الحمد که آن ذره به خورشید رسید این همان ذره خاکی هوادار شماست که…
گفتم خیال وصلت گفتا بخواب بینی
گفتم خیال وصلت گفتا بخواب بینی گفتم مثال قدت گفتا در آب بینی گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟ گفتا که خویشتن را در…
قدم خمیده گشت، ز بار بلاست این
قدم خمیده گشت، ز بار بلاست این اشکم روان شدست، ز عین عناست این در خویش ره نداد دلم هیچ صورتی غیر خیال دوست که…
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم در مقامی که شهیدان غمت را طلبند من به خون…
سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن
سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن درین اندیشه یکرو شو، دو عالم را قفایی زن طریق عشق میورزی خرد را الوداعی گو…
ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی میکنم
ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی میکنم سرو قدت را دعای جان درازی میکنم در رسنهای دو زلف کافرت پیچیدهام غازیم غازی، به جان…
دلی که شیفته یار دلربا باشد
دلی که شیفته یار دلربا باشد همیشه زار و پریشان و مبتلا باشد بلی عجب نبود گر بود پریشان حال گدا که در طلب وصل…
در مسجد چه زنی اینک در میکده باز
در مسجد چه زنی اینک در میکده باز خیز مردانه قدم در نه و خود را در باز مست رو بر در میخانه که مستان…
خوش دولتی است عشقت تا در سر که باشد
خوش دولتی است عشقت تا در سر که باشد پیدا بود کزین می در ساغر که باشد هر عاشقی ندارد بر چهره داغ دردت آن…
چون خاک شوم وز گل من خار برآید
چون خاک شوم وز گل من خار برآید زان خار ببوی تو همه گل ببر آید از عمر بسی رفت و ندانم که چه باقی…
چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست
چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست دیده را هر شب خیالت میشود مهمان، ولی…
جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود
جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود کی به جانی باز ماند، هر که را جانی بود؟ آب چشم و جان شیرین را کجا…
تا کی آخر خاطر اندر بند هجران داشتن؟
تا کی آخر خاطر اندر بند هجران داشتن؟ یوسف جان عزیزان را به زندان داشتن تا کی ای نور بصر کردن نظر با دیگران همچو…
بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد
بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد به غیر طره، پریشانیی، بدو مرساد ز حضرتت خبری، کان به صحت است قرین سحر گهان، به…
بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید
بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید حسنی که مه ندارد و رویی که کس ندید برق جمال خرمن پندار ما بسوخت لعلت خیال پرده…
باد سحر از کوی تو بویی به من آورد
باد سحر از کوی تو بویی به من آورد جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد دلهای ز خود رفته ما را که…
ای عمر باز رفته، نمیآیی از سفر
ای عمر باز رفته، نمیآیی از سفر وی بخفت خفته، هیچ نداری ز ما خبر ما همچنان خیال تو داریم، در دماغ ما همچنان جمال…
ای به دیدار توام، دیده گریان مشتاق!
ای به دیدار توام، دیده گریان مشتاق! ز اشتیاق لب لعلت، به لبم جان مشتاق دل به سوز تو چو پروانه به آتش مایل جان…
از چنگ فراقم نفسی نیست رهایی
از چنگ فراقم نفسی نیست رهایی هر روز کشم بار عزیزی، به جدایی خون کرد دلم را غم یک روز فراقش خوش باش هنوز ای…
یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور
یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور سایهوار از آفتابی ناگهان افتاده دور ما چو اشکیم از فراقش مانده در خون جگر…
هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا میکشند
هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا میکشند چون سر زلفت بدوشم بیسرو پا میکشند بارها کردم من از رندی و قلاشی کنار…
نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد
نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد چو باد راهروی صبح خیز میخواهم که ناله سحر به…
میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر؟ دیده میبندم ولی از عکس خورشید بلند در درون میافتد…
مشک ریزان میجهد، باد صبا از کوی دوست
مشک ریزان میجهد، باد صبا از کوی دوست شاخهای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست دوست میدارم نسیم صبح، راکو، در هوا تا نفس میآیدش،…
ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود
ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود سروی ار سرو سهی را عنبرین گیسو بود ما که هر روزی به ماه طلعتت گیریم…
گرز خورشید جمالت ذرهای پیدا شود
گرز خورشید جمالت ذرهای پیدا شود هر دو عالم در هوایش، ذرهسان دروا شود شمع دیدارش اگر از نور تجلی پرتوی افکند بر کوه، چون…
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است زما مپرس، که حال درون دل، چون است به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی…
شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است
شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است به خفتگان، خبری میدهد، خروش خروس ز هاتف دگرست،…
سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود
سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود برود این سر سودایی و سودا نرود پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست که اگر کوه ببیند…
ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا
ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا سپاه عشق، درون و برون گرفت مرا گرفت دامن من اشک و بر درش بنشاند کجا…
دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی
دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی قدم مردانه نه کانجا به گردی میرود مردی خبر داری که درد او برآوردست گرد از من…
در سرم زلف تو، سودا انداخت
در سرم زلف تو، سودا انداخت کار من زلف تو در پا انداخت ماند یک قطره خون، از دل ما دیده، آن نیز به دریا…
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است به تیر غمزه، مرا صید کرد و میدانم که…
حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند
حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند ور نیز گوید میکنم، هرگز کسی باور کند شیخش هوس دارد که او، کمتر کند…
چشم مخمور تو مستان را به هم بر میزند
چشم مخمور تو مستان را به هم بر میزند شور عشقت، عاشقان را حلقه بر در میزند دل همی نالد چو چنگ عشق تیز آهنگ…
جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد
جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد دل، بستگی از سنبل خاموش تو دارد ای دانه و دام دل ما، حلقه کویت باز آی که…
تا سودا شب نقاب صبح صادق کردهای
تا سودا شب نقاب صبح صادق کردهای روز را در دامن مشکین شب پروردهای ای بسا شبها که با مهرت به روز آوردهام تا تو…
بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است
بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است مرا که چشم تو بخت است…
بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد
بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد حاش لله که مرا از تو شکایت باشد! جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب وقت…
باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد
باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد آب جمال رویت، ز آتش، فغان برآرد آبی بر آتشم زن، زان پیشتر، که ناگه خاک مرا هوایت،…
ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا!
ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا! ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا! چون مراد دل و جانم،…
آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟
آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟ در معرض خورشید، کی نور سها پیدا بود؟ رندیست کار بیدلان، تقوی شعار زاهدان…
از چشم من خیال قدش کی برون رود؟
از چشم من خیال قدش کی برون رود؟ سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟ بنشست در درونم و غیر از خیال یار…
وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید
وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید جان میدهم درین پی باشد مگر برآید در کار بینوایان، گر یک نظر گماری کار من و…
هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟
هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟ هر دیده کجا لایق دیدار تو باشد؟ مستان دل اغیار چه لازم که درین عهد هر جای که…
نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را
نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را ای لعبت ساقی! بیار، آن جام خم پرداز را چون تلخ و شوری میچشم،…
میکشم دردی که درمانیش، نیست
میکشم دردی که درمانیش، نیست میروم راهی که پایانیش نیست هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست بندگان دارد…
مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست
مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست دین من این است و بس، کیست که در دین ماست خاک ره مصطبه، ز آب…
ما روی دل به خانه خمار کردهایم
ما روی دل به خانه خمار کردهایم محراب جان ز ابروی دلدار کردهایم از بهر یک پیاله دردی، هزار بار خود را گرو به خانه…
گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی
گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی من از عشق تو میمیرم، بگو کاخر چه تدبیرم؟…