غزلیات سلمان ساوجی
گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد مرا هم نیمه جانی بود و در…
غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد
غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد هم دل به غم فرو شد، هم جان به هم برآمد بر روی اهل عالم، بودیم بسته محکم…
شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است
شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است ز چپ و راست، مخالف، ز پیش و پس، چاه است مقم تهلکه است این…
سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟
سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟ عابدان قبله را با کفر و با ایمان چه کار؟ طالب درمان نه مرد کار درد…
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی…
دل، در برم گرفت و پی یار من برفت
دل، در برم گرفت و پی یار من برفت لب بوسه داد و جان و روان از بدن برفت چون دید دل، که قافله اشک…
در رکابت میدوم تا گوی چوگانت شوم
در رکابت میدوم تا گوی چوگانت شوم از برایت میکشم خود را که قربانت شوم بر سر راهت چو خاک افتادهام یکره بران بر سر…
خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی
خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی وز من نظر مهر و وفا باز گرفتی آخر چه شدهای برگ گل تازه که دیدار از بلبل…
چوگان زلفش از دل من برد گو ببر
چوگان زلفش از دل من برد گو ببر ای دل بگیرش آن خم چوگان و گو ببر در زحمتم ز درد سر و گفت و…
چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است
چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است سنبلت را بس پریشان حال میبینم، مگر باد صبح، از…
تیر خدنگ غمزهات، از جان ما گذشت
تیر خدنگ غمزهات، از جان ما گذشت بر ما ز غمزه تو چه گویم، چها گذشت وقت صباح، بر سر شمع، از ممر باد نگذشت،…
تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست
تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست از دل بیطاقتم، بار گران ، برنخاست عشق تو تا جان و دل، خواست، که یغما…
بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست
بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست ندانم این ز بهارست، یا مرا خوش نیست دلا به عز قناعت بساز و عزت نفس که…
بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت
بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت گاه با خویش و گه از خویش جدا، باید رفت تا به مقصود از این جا که…
با سر زلفش دلم، پیوند جانی میکند
با سر زلفش دلم، پیوند جانی میکند با خیالش خاطرم، عیشی نهانی میکند در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان جان اگر…
ای سر سودای من رفته در سودای تو
ای سر سودای من رفته در سودای تو باد سر تا پای من برخی ز سر تا پای تو گر سر من رفت در سودای…
آن سرو بین که باز چه رعنا همی رود
آن سرو بین که باز چه رعنا همی رود میآید او و عقل من از جا همی رود حوریست بیرقیب که از روضه میچمد جانیست…
امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است
امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است پروانه چون مجال برون شد ز کوی دوست یابد…
از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت
از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت مست و لایعقل، به کوی یار، بر خواهم گذشت جان سپر کردم به پیشش، پیش از…
هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو
هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو از همه سوی میدهد، بوی حبیب لاجرم میروم از…
هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر میکند
هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر میکند سوزش اندر هر سری سودای دیگر میکند با کمال خویشتن بینی، نمیدانم چرا؟ هر زمان آیینه…
نگارینا به صحرا رو، که بستان حله میپوشد
نگارینا به صحرا رو، که بستان حله میپوشد به شادی ارغوان با گل شراب لعل مینوشد به گل بلبل همی گوید که نرگس میکند شوخی…
من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟
من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟ دست من گیر خدا را، که ز پا افتادم به کمند سر زلف تو گرفتار شدم تا چه…
مست حسنی که ندارد خبر از آفاقش
مست حسنی که ندارد خبر از آفاقش چه خبر باشد از احوال دل عشاقش؟ گر چه یادم نکند، یار منش مشتاقم یاد باد آنکه جهانیست…
ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد
ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد سودای باده پختن، سودای خام باشد از جام باده حاصل، یک ساعت است مستی وز شکر…
گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد
گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد…
غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست
غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست قامتش را در طبیعت، اعتدالی دیگر است چشم بیمار تو در خواب است و ابرو بر سرش ای خوشا،…
سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟
سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟ مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید کان بادیه…
ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی
ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی تا ما ز کوی هستی، بیرون نهیم گامی هم نیستی که دارد، ملک فنا بقایی هم…
روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است
روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است در دل خورشید و مه، زان روز تاب، افتاده است دیده من تا به روی توست، روشن،…
دل میخرد حبیب و مرا این متاع نیست
دل میخرد حبیب و مرا این متاع نیست گر طالب سرست برین سر، نزاع نیست کاری است عشق مشکل و حالی است بس غریب کس…
در خیل تو گشتیم، بسی از همه بابی
در خیل تو گشتیم، بسی از همه بابی کردیم سوال و نشنیدیم جوابی خوردیم بسی خون و ندیدیم کسی را جز دیده که ما را…
خوش آمد باد نوروزی، خوش آمد
خوش آمد باد نوروزی، خوش آمد بنفشه در چمن شاد و کش آمد به آب و سبزه و گل میکشد دل که آب و سبزه…
چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده میبارم
چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده میبارم به روزم مرده از هجران و شب را زنده میدارم چو شبنم هستم امروز از…
چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است
چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است هر که شد مست می عشق تو، هشیار، آن است در خرابات خیال تو خرد را ره، نیست…
تو میروی و من خسته باز میمانم
تو میروی و من خسته باز میمانم چگونه بی تو بمانم، عجب همی مانم تو باد پای عزیمت، چو باد میرانی من آب دیده گلگون…
تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست
تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او کاهل…
بوی زلف او دماغ جان معطر میکند
بوی زلف او دماغ جان معطر میکند یاد روی او چراغ دل منور میکند یک جهان دیوانه در زنجیر دارد زلف او که به سر…
بر زلف تو من بار دگر توبه شکستم
بر زلف تو من بار دگر توبه شکستم بس عهد که چون زلف تو بشکستم و بستم دریاب که زد کار جهانی همه بر هم…
با آنکه آبم بردهای، یکباره دست از ما مشو
با آنکه آبم بردهای، یکباره دست از ما مشو باشد که یکبار دگر، باز آید آب ما به جو تا کی به بوی عنبرین زنجیر…
ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست
ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست منکر صورت نشد، عارف معنی شناس راه به…
آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد
آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد و آن تن درست نیست که بیمار ما نشد دل گوشمال یافت ز سودای زلف او…
آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت
آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت ای ماه مهر افزون من، بادا مبارک، منزلت خلوت سرای چشم و دل، این شسته و آن، رفتهام…
از توبه ریایی، کاری نمیگشاید
از توبه ریایی، کاری نمیگشاید وز ملک و پادشاهی، چیزی نمیفزاید در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی قانع به هر چه باشد، راضی به هر…
همیشه نرگس مست تو را بیمار میبینم
همیشه نرگس مست تو را بیمار میبینم ولی در عین بیماریش مردمدار میبینم جهان میگردد از سودا، سیه بر چشم من هر دم که چشم…
هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد
هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد با طلعت خورشید بقا، کار ندارد کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است لیکن…
نعره زنان آمدم بر در میخانه دوش
نعره زنان آمدم بر در میخانه دوش نعره مستان شنید، باده درآمد به جوش مدعیی جوش می، دید بپیچید سر زاری چنگش به گوش آمد…
من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست
من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست بس نیست؟ این قدر که سرم خاک پای توست با آنکه رفته در سر مهر تو،…
مسپار دل، به هر کس، که رخ چو ماه دارد
مسپار دل، به هر کس، که رخ چو ماه دارد به کسی سپار دل را، که دلت نگاه دارد بر چشم یار شد دل، که…
ما رقمی میکشیم، تا به چه خواهد کشید
ما رقمی میکشیم، تا به چه خواهد کشید ما قدمی میزنیم، تا به چه خواهد رسید قبله و مذهب بسی است، یار یکی بیش نیست…