سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد

سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد به حسرت دل ترا از رخنه های سینه می…

ادامه مطلب

سرخی از لعل تو زایل به مکیدن نشود

سرخی از لعل تو زایل به مکیدن نشود هیچ کم لاله ازین باغ به چیدن نشود پی به مقصد نبری تا نگریزی از خویش طی…

ادامه مطلب

ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را

ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی می…

ادامه مطلب

زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست

زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست به غیر از بیقراری خوشنما نیست تو شهبازی به کار خویش می باش ترحم از شکاری خوشنما نیست…

ادامه مطلب

زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است

زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است شهید عشقم و لب تشنگی گواه من است نشست تا به رخت گرد خط همی نالم که…

ادامه مطلب

ز سرو یار که در برکشیده ام امشب

ز سرو یار که در برکشیده ام امشب بغل بغل گل آغوش چیده ام امشب به راه شوق تو مانند شمع در ره باد زچشم…

ادامه مطلب

ز آهم حسن روی یار بی‌اندازه می‌گردد

ز آهم حسن روی یار بی‌اندازه می‌گردد صبا رخسارهٔ میگون گل را غازه می‌گردد پی جمعیت اوراق خوبی زلف مشکینش کتاب روی او را رشتهٔ…

ادامه مطلب

رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم

رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم چون غنچهٔ حباب شکفتن نسازدم از اضطراب، عقدهٔ دل سخت تر شود ای وای چون کنم که طپیدن…

ادامه مطلب

دیار غربتم آنجا بود که انجمن است

دیار غربتم آنجا بود که انجمن است به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم…

ادامه مطلب

دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد

دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد گر اینچنین نبود آنچنان نمی باشد ز حادثات اگر خواهی ایمنی بگریز به کشوری که در او آسمان…

ادامه مطلب

دل غافل ز ریاضت به صفایی نرسید

دل غافل ز ریاضت به صفایی نرسید مست چندانکه ز خود ر فت به جایی نرسید چون پی قربانی من بر زند دامان ناز گل…

ادامه مطلب

دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن

دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن چراغ طور عرفان را نباشد بیم افسردن رمیدن باعث الفت شود روشن روانان را که موج آغوش بگشاید…

ادامه مطلب

دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست

دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست نقد فرصت مده از دست که بازاری هست چه غم از تابش خورشید قیامت باشد همچو…

ادامه مطلب

در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا

در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا آئینه تجلی دیدار شد مرا از بس نهان ز درد تو در گرد کلفتم رنگ شکسته رخنهٔ…

ادامه مطلب

در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین

در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین نقش پا در اضطراب افتاد چون دل بر زمین بسکه از آهم غبارآلود شد روی هوا…

ادامه مطلب

دایما خون دلم زان زلف و کاکل می‌چکد

دایما خون دلم زان زلف و کاکل می‌چکد آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل می‌چکد سرو رنگین‌جلوه‌ام چون در خرام آید به ناز…

ادامه مطلب

خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی

خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی دلی از غصهٔ چرخ ستمگر می کند خالی نکویان بیشتر دارند پاس عزت هم…

ادامه مطلب

خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است

خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است با لبش از جوش شیرینی بهم پیوسته است حلقه های چشم ارباب نظر با یکدگر در سر…

ادامه مطلب

حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او

حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او رنگ را آتش به جان افتاده از رخسار او خانهٔ تن راست از باد نفس…

ادامه مطلب

چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید

چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید نفس از سینه ام بر لب دم شمشیر می آید سبکروحان کنند از بادهٔ کوچکدلی مستی به…

ادامه مطلب

چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است

چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است زچشم اشک بعینه ستاره افتاده است زبان سرمهٔ دنباله دار می گوید سیاه مستی چشمش گذاره…

ادامه مطلب

چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش

چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش چو جام باده از لطفش گل سیراب شد آتش سرت گردم چه باشد اینکه در پیمانه…

ادامه مطلب

چشم تا بر آفتاب عارضت وا می کنیم

چشم تا بر آفتاب عارضت وا می کنیم همچو شبنم خویش را محو تماشا می کنیم ما قناعت پیشگان چون شمع شبهای فراق یک گل…

ادامه مطلب

جمله عالم را هویدا کرد عشق

جمله عالم را هویدا کرد عشق آنچه پنهان بود پیدا کرد عشق عقل را در شهربند غم گذاشت عیشها در کوه و صحرا کرد عشق…

ادامه مطلب

تنها نه همین یارم گوش سبکی دارد

تنها نه همین یارم گوش سبکی دارد با گوش سبک چون گل روی تنکی دارد با شعلهٔ حسن او کز باده برافروزد خورشید برین چون…

ادامه مطلب

تا نهاد آن آفتاب شعله خو پا در چمن

تا نهاد آن آفتاب شعله خو پا در چمن همچو بوی گل ز هم پاشید دل‌ها در چمن تا کدامین لعل میگونش به رقص آورده…

ادامه مطلب

تا ز عکست برگ گل سیما بود آیینه ام

تا ز عکست برگ گل سیما بود آیینه ام جام لبریز می احمر بود آیینه ام نقش بسته صورتت در خاطرم پیش از وجود خلوت…

ادامه مطلب

پیش اهل دل دهان خنده زخم تن بس است

پیش اهل دل دهان خنده زخم تن بس است غنچه را چاک گریبان رخنهٔ دامن بس است اهل جوهر در لباس لاغری آسوده اند چون…

ادامه مطلب

بی‌خطا از بس رساند زخم بر بالای زخم

بی‌خطا از بس رساند زخم بر بالای زخم تیر او انگشت زنهاری است در لب‌های زخم شکوه‌ای از دستبرد خنجر او کرده است می‌نهد مهر…

ادامه مطلب

بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد

بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد دود دل مرغولهٔ زلف پریشانی مباد حد طبعم لباسی برنتابد شعله وار بر تنم جز جامهٔ چسپان عریانی…

ادامه مطلب

بهر روزی دلم غمین نیست

بهر روزی دلم غمین نیست گو کمتر باش بیش ازین نیست کو پادشهی که در پی نام دستش ته سنگ از نگین نیست داد از…

ادامه مطلب

به صد محنت دهان ما ز روزی بهره‌ور گردد

به صد محنت دهان ما ز روزی بهره‌ور گردد بلی این آسیا پیوسته از خون جگر گردد روم فرسنگها از خود ز بس در بزم…

ادامه مطلب

به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری

به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری تبسم بر لب گل خندهٔ شیر است پنداری ز درد جوهر فریاد بلبل دل دو…

ادامه مطلب

بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او

بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او همچو کفش افتد برون رنگ حنا از پای او شوخ بیباکی که دنبال دلم افتاده است فتنه…

ادامه مطلب

بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند

بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند می توان رنگ از رخم چون گرد از دامن فشاند ساقی امشب کوتهی در دادن…

ادامه مطلب

بحر را چشم تر ما از نظر می افکند

بحر را چشم تر ما از نظر می افکند کوه را بار غم از کمر می افکند گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا…

ادامه مطلب

با شوخی چنان به کنارم نشسته ماند

با شوخی چنان به کنارم نشسته ماند گویی به لوح حافظه مضمون جسته ماند طومار شکوه های دل من به دست چرخ نگشوده همچو غنچهٔ…

ادامه مطلب

ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو

ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو اغری دویده باز نگاهم به سوی تو چشمی سیاه کرده همانا به روی تو هر حلقه ای…

ادامه مطلب

آه اگر از پیش چشم آن سرو قامت بگذرد

آه اگر از پیش چشم آن سرو قامت بگذرد چون ز پیشم بگذرد بر من قیامت بگذرد چون نیاید از زبان هرگز ادای حق شکر…

ادامه مطلب

آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند

آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند آخر ز بوسه صلح به پیغام می کنند یک قطره خون از مژهٔ غم چکیده ایست آنرا…

ادامه مطلب

الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را

الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را ز دردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را برد بی‌طاقتی از عالم هستی برون…

ادامه مطلب

آشنا با عشق اگر شد عقده دل واشود

آشنا با عشق اگر شد عقده دل واشود قطره دریا می شود چون واصل دریا شود قفل بر مخزن نشان مایه داریهای اوست راز عشق…

ادامه مطلب

از نخستم تن ز درد عشق غم فرسوده بود

از نخستم تن ز درد عشق غم فرسوده بود غنچه سانم دل درون بیضه خون آلوده بود جویای تبریزی

ادامه مطلب

از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک

از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک هر قطرهٔ خون در تن رنجور شود خشک ای مغبچهٔ مگشا سر خم محتسب آمد این چشمه مباد…

ادامه مطلب

از پای فکنده است مرا محنت و غم، های!‏

از پای فکنده است مرا محنت و غم، های!‏ برگیر ز خاک رهم ای دست کرم، های!‏ سرگرمی ام از آتش سوزان ته پاست های…

ادامه مطلب

آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است

آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است غافل مشو که این سر پستان مکیدنی است یک صبحدم چو پنجهٔ خورشید جلوه کن پیراهن تحمل…

ادامه مطلب

یک‌رنگ بی‌خودی شده از خود بریده‌ام

یک‌رنگ بی‌خودی شده از خود بریده‌ام با وحشت آرمیده‌ام از بس رمیده‌ام عرش برین مقام من از فیض بی‌خودی است از خویش رفته‌رفته به جایی…

ادامه مطلب

همچو جوهر همه تن دیدهٔ حیران کردند

همچو جوهر همه تن دیدهٔ حیران کردند سخت مستغرقم این آینه رویان کردند آه چون غنچه به یک جنبش مژگان این قوم مشت چاک دل…

ادامه مطلب

هر که او با قامت خم گشته غافل خفته است

هر که او با قامت خم گشته غافل خفته است بی خبر در سایهٔ دیوار مایل خفته است گر سرپایی زنی با دست بخشش فرصت…

ادامه مطلب

هر سبزه سراپای زبانست در این باغ

هر سبزه سراپای زبانست در این باغ هر شبنمی از دیده ورانست در این باغ تا چشم گشوده است بود بیخود حیرت نرگس که ز…

ادامه مطلب