رباعیات فرخی یزدی
آن کیست که پرده خطا چاک کند
آن کیست که پرده خطا چاک کند آسوده و شاد جان غمناک کند با حربه برنده قانون امروز از عدلیه قطع دست ناپاک کند
آن را که ز مهر خویش پرورده کنی
آن را که ز مهر خویش پرورده کنی او را همه عمر بنده و برده کنی اقرار نمایند به خداوندی تو هر بنده که حاجتش…
از رأی شمیران غم دل افزون شد
از رأی شمیران غم دل افزون شد وز جعبه شوم کن جگرها خون شد چون نوبت آراء لواسان گردید فریادکنان جان ز بدن بیرون شد
یکدسته که کاندید جدیدند همه
یکدسته که کاندید جدیدند همه سال و مه و هفته ها دویدند همه اکنون که ز رأی خوانده گردیده دو ثلث ناچار سه ربع نا…
هنگام جوانی به خدا پیر شدم
هنگام جوانی به خدا پیر شدم از گردش آسمان زمینگیر شدم ای عمر برو که خسته کردی ما را وی مرگ بیا ز زندگی سیر…
هر روز در این خرابه جنگی دگر است
هر روز در این خرابه جنگی دگر است در ساغر شهد ما شرنگی دگر است اوضاع سیاست عمومی گویا چون بوقلمون باز به رنگی دگر…
نظار چو قفل جعبه را باز کنند
نظار چو قفل جعبه را باز کنند از خواندن رأی نغمه آغاز کنند کم غصه و پر شوق و شعف دانی کیست آن را که…
ما تکیه به قائدین ناشی نکنیم
ما تکیه به قائدین ناشی نکنیم وز مسلک خویشتن تحاشی نکنیم چون بت شکنی مرام دیرینه ماست این است که تازه بت تراشی نکنیم
قانون که اصول واجب التعظیم است
قانون که اصول واجب التعظیم است ما را به اطاعتش سر تسلیم است گوید که بنای زندگانی بشر بر روی قواعد امید و بیم است
طوفان می نسیان از این نوش مکن
طوفان می نسیان از این نوش مکن فحش عرب و حرف عجم گوش مکن خواهی چو صلاح حال مستقبل را ایام گذشته را فراموش مکن
روزی که به کار زندگی دست زدیم
روزی که به کار زندگی دست زدیم در عالم نیستی دم از هست زدیم او رنگ فلک نبود چون در خور ما پا بر سر…
دستی که به پرده کعبه را دیر کند
دستی که به پرده کعبه را دیر کند بیگانه خودی یگانه را غیر کند بیرون شده ز آستین شهر آشوبی از دست چنین بشر خدا…
در مورد رأی اعتماد مجلس به دولت قوام
در مورد رأی اعتماد مجلس به دولت قوام ای سست عقیده، سخت شادی دیگر خرسند ز رأی اعتمادی دیگر خواهی چو برادرت مهیا سازی از…
در کعبه خطاکار خطابم کردند
در کعبه خطاکار خطابم کردند از بتکده رندانه جوابم کردند آباد شود کوی خرابات مغان کانجا به یکی جرعه خرابم کردند
در آتیه گر فکر نماینده کنیم
در آتیه گر فکر نماینده کنیم ایجاد و بنا دولت پاینده کنیم بگذشته گذشت و حال نبود فرصت خوب است که اندیشه آینده کنیم
جمعی ز غنا صاحب افسر باشند
جمعی ز غنا صاحب افسر باشند یک دسته ز فقر خاک بر سر باشند باید که بر این فزود از آن یک کاست تا هر…
تا چند ز آه سینه دل چاک شوم
تا چند ز آه سینه دل چاک شوم تا کی ز سرشک دیده غمناک شوم این آتش و آه و آب چشمم باقیست تا از…
بس ناله جغد غم در این بوم آید
بس ناله جغد غم در این بوم آید نشگفت اگر فر هما شوم آید یک لحظه اگر کسی کند باز دو گوش از چار طرف…
با دشمن و دوست گر شدی نرم چو موم
با دشمن و دوست گر شدی نرم چو موم چون نقش نگین شوی مکن شرم چو موم با خصم هماره باش سرسخت چو سنگ با…
این پول که صاحبان القاب خورند
این پول که صاحبان القاب خورند خون دل ماست چون می ناب خورند تا کی عرق جبین یک ملت را بگرفته و قطره قطره چون…
ای دیده تو را بر آب دیدیم و گذشت
ای دیده تو را بر آب دیدیم و گذشت ای خانه تو را خراب دیدیم و گذشت وی بخت سیاه شوم بیدار آزار یک عمر…
ای توده که جهل در سرشت من و توست
ای توده که جهل در سرشت من و توست هشدار که گاه زرع و کشت من و توست تا شب پی حق خویش از پا…
آنانکه خطای خویش تکمیل کنند
آنانکه خطای خویش تکمیل کنند خواهند به ما فشار تحمیل کنند ای وای به مجلسی که در آن وکلا از روی غرض «فرونت » تشکیل…
آن سبزه که ترک این چمن گفت، منم
آن سبزه که ترک این چمن گفت، منم آن لاله که از اشک به خون خفت، منم وآن غنچه لب بسته که از تنگدلی صد…
آن جعبه که رأی خلق گنجینه اوست
آن جعبه که رأی خلق گنجینه اوست بیمهری روزگار از کینه اوست فرمان سعادت و شقاوت دارد این راز نهفته ای که در سینه اوست
از رأی خران دلم دمی بیغم نیست
از رأی خران دلم دمی بیغم نیست وز رأی فروش جان من خرم نیست بل این وکلای مجلس پنجم در وزن از مجلس تاریخی چارم…
ابناء جهان که زاده بوالبشرند
ابناء جهان که زاده بوالبشرند آن توده اصل زارع و کارگرند صنف دگری معاونند آنها را باقی همه جمع فرعی و مفت خورند
هرگز دل من شکایت از غم نکند
هرگز دل من شکایت از غم نکند شادی ز مسرت دمادم نکند دانی که بود مرد هنرپیشه راست آنکس که ز بار غم کمر خم…
هر رأی که با دادن سیم آوردند
هر رأی که با دادن سیم آوردند آه دل مسکین و یتیم آوردند صندوق لواسان چو بسی بود علیل نظار برای او حکیم آوردند
مظلوم کشی طریقه محتشم است
مظلوم کشی طریقه محتشم است قانون شکنی پیشه اهل ستم است هر سر که به احترام قانون خم شد در مسلک ارباب قلم محترم است
گر مشکل فقر و ثروت آسان گردد
گر مشکل فقر و ثروت آسان گردد آسوده ز غم توده انسان گردد گر کیست که گشته حارس میش ز جور مالک چو نماینده دهقان…
گر بر دل ما گرد ملالت باشد
گر بر دل ما گرد ملالت باشد آن گرد ملال از جهالت باشد قانون مهاجرت بود لازم لیک لازمتر از آن بسط عدالت باشد
شادم که دل خراب ترمیم نشد
شادم که دل خراب ترمیم نشد در پیش امید و بیم تسلیم نشد یک صبح رهین نور امید نگشت یک شام غمین ظلمت و بیم…
دیشب که به پای دل مرا سلسله بود
دیشب که به پای دل مرا سلسله بود از دست سر زلف تو ما را گله بود چون موی تو عاقبت پریشانم کرد موئی که…
دریای پر آب چشم نمناک من است
دریای پر آب چشم نمناک من است صحرای پر آتش دل صد چاک من است آن را که دهد زمانه بر باد فنا از دست…
در مورد کابینهٔ مستوفیالممالک
در مورد کابینهٔ مستوفیالممالک گویند که کابینه چو تشکیل شود بیداد به عدل و داد تبدیل شود ما نیز همه به سهم خود منتظریم کاین…
در مدح مستوفیالممالک
در مدح مستوفیالممالک رسم و ره مستوفی اگر خوب نبود نزد همه کس این همه محبوب نبود هنگام زمامداری او باید از داخله و خارجه…
دارم سر آنکه عیش پاینده کنم
دارم سر آنکه عیش پاینده کنم جبران گذشته را در آینده کنم بگذارد اگر باد حوادث چون گل یک صبح به کام دل خود خنده…
جز ایزد پاک حاکم عادل نیست
جز ایزد پاک حاکم عادل نیست جز موجد خاک، قاضی قابل نیست یکبار توان قاتل صد تن را کشت زآنرو که مجازات بشر کامل نیست
تا چند توان به ناتوانان دیدن
تا چند توان به ناتوانان دیدن جور و ستم جهان ستانان دیدن تا کی به هوای زندگی در پیری با دیده توان مرگ جوانان دیدن
بر دوره فترت اعتباری نبود
بر دوره فترت اعتباری نبود با مجلس پنجم افتخاری نبود در فاصله این دو، به صد مأیوسی یک ذره مرا امیدواری نبود
با دولت نو رسم کهن می گویم
با دولت نو رسم کهن می گویم عیب دگران و خویشتن می گویم نادیده ز خوب و بد نرانیم سخن از دیده همیشه من سخن…
ایکاش که جز رنگ صفا رنگ نبود
ایکاش که جز رنگ صفا رنگ نبود مسکین ز غنی این همه دلتنگ نبود در بین بشر صلح و صفا داشت دوام سرمایه اگر مسبب…
ای دوست به فکر جنگجوئی کم باش
ای دوست به فکر جنگجوئی کم باش در صلح عمومی علم عالم باش با هر که زنی لاف محبت یکروز مردانه و ثابت قدم و…
ای توده عمل باهمم عالیه کن
ای توده عمل باهمم عالیه کن بگذشته گذشت صحبت از حالیه کن گر علت ورشکستگی می خواهی چشمی بقرار بانک با مالیه کن
آنانکه ز بس خزانه تاراج کنند
آنانکه ز بس خزانه تاراج کنند ما را به عدو ز فقر محتاج کنند دیگر ز چه شغل دولتی را دایم با چوب هوای نفس…
آن سان که ستاره در سما افزون است
آن سان که ستاره در سما افزون است در روی زمین حادثه گوناگون است القصه از این حوادث رنگارنگ بر هر که نظر بیفکنی دل…
امسال بهار جشن می خواران است
امسال بهار جشن می خواران است اطراف چمن نشیمن یاران است از دولت ابر و باد و باران بهار گلزار شکوفه ریز و گل باران…
از روز ازل عاشقی آموخت دلم
از روز ازل عاشقی آموخت دلم از عشق چو شمع شعله افروخت دلم تا خاک مرا دهد بباد آتش عشق از دیده نریخت آب تا…
ابناء بشر جمله ز یک عائلهاند
ابناء بشر جمله ز یک عائلهاند وز حرص دول مدام در غائلهاند از آز دول الحذر ای اهل جهان کآنها همه رهزنان این قافلهاند