رباعیات ازرقی هروی
ای فخر زمانه را ز پیوندی تو
ای فخر زمانه را ز پیوندی تو آدم شده محتشم ز فرزندی تو زین گونه برنج بنده خرسند شدی چون در خورداز روی خداوندی تو…
آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست
آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست با دشمن من همی زید در یک پوست گر دشمن بنده را همی دارد دوست بدبختی…
هر گه که بخندد آن نگار دلبند
هر گه که بخندد آن نگار دلبند از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند خورشید زرشک گوید ، ای سرو بلند چون خندیدی باز دگر بار…
گه گویم کار ترا گیرم سست
گه گویم کار ترا گیرم سست خوش خوش مگر از تو دست بتوانم شست چون عزم رهی شود درین کار درست از جان باید گرفتن…
صد لابه و صد بند حیل کردی باز
صد لابه و صد بند حیل کردی باز تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز آن روز مرا بود بروی تو نیاز آن…
چون لعل کند سنان سر از خون جگر
چون لعل کند سنان سر از خون جگر وز تیغ کبود تو بجنبد گوهر گر ز آب روان بود عدو را پیکر در آتش زخم…
بیجادۀ لولوی تو سیم اندر میم
بیجادۀ لولوی تو سیم اندر میم بازیدن عشق تو امید اندر بیم سیم اندر سنگ باشد ، ای در یتیم چون در بر تو دل…
ای عادت تو بوعده صادق بودن
ای عادت تو بوعده صادق بودن وی سیرت تو یار موافق بودن بر موجب این دو چیز نیکو که تراست جز بر تو حلال نیست…
آن شد که ترا رفت همی با ما ناز
آن شد که ترا رفت همی با ما ناز و آن شد که مرا بود بروی تو نیاز ما ناز تو و نیاز خویش ،…
یک چند بدام عشق بودم بگداز
یک چند بدام عشق بودم بگداز باز این دلم آن گداز می جوید باز با این دل عشق بستۀ صحبت ساز عیشیست مرا تیره و…
مر جاه ترا بلندی جوزا باد
مر جاه ترا بلندی جوزا باد درگاه ترا سیاست دریا بود رای تو ز روشنی فلک سیما باد خورشید سعادت تو بر بالا باد ازرقی…
سوز دل من ز بهر بار غم تست
سوز دل من ز بهر بار غم تست اشک چشمم بهر نثار غم تست این جان که ز دست او بجان آمده ام زان می…
چون قفل نشاط را شود باغ کلید
چون قفل نشاط را شود باغ کلید از ساعد گل روی بجو جام نبید گردون ز بساط ابر در دامن خوید در شاخ زمرد افگند…
بر دیده خیال دوست بنگاشته ام
بر دیده خیال دوست بنگاشته ام بس دیده برین خیال بگماشته ام در مرحله ای که بار برداشته ام یک حوض ز خون دیده بگذاشته…
ای شمع ، که پیش نور دود آوردی
ای شمع ، که پیش نور دود آوردی یعنی خط اگر چه خوش نبود آوردی گر دود دل منست دیرت بگرفت ور خط بخون ماست…
آن دل ، که ببند عشق کس بسته نبود
آن دل ، که ببند عشق کس بسته نبود عشق تو بیامد و ببست و بربود ای ماه زرشک روی تو ناخشنود در حال دل…
یزدان خرد و کمال راه تو نهاد
یزدان خرد و کمال راه تو نهاد اجرام سپهر نیک خواه تو نهاد گردون ز جمال پایگاه تو نهاد عالم عرض جوهر جاه تو نهاد…
گم بوده زتو جنت و کوثر یابد
گم بوده زتو جنت و کوثر یابد شاخ خرد از فکرت تو بر یابد طبع از نکت تو گنج گوهر یابد جان از سخن تو…
سردست و مسافتیست تا فصل بهار
سردست و مسافتیست تا فصل بهار و اکنون پس ازین سرد بود ماه چهار گر جامه همی نقد کنی ور دینار زودی شرطست ، دست…
چون پیش دل این هجر بناکامه نهم
چون پیش دل این هجر بناکامه نهم پروین ز سر شک دیده بر جامه نهم در نامۀ تو چو دست بر خامه نهم خواهم که…
بی آنکه ز من بتو بدی گفت کسی
بی آنکه ز من بتو بدی گفت کسی بر کشتن من چه تیز کردی هوسی؟ زین کار همی نیایدم باک بسی صد کشته چو من…
ای شاه ، جهان زود بکام تو شود
ای شاه ، جهان زود بکام تو شود دینار و درم زود بنام تو شود آزاده بسی زود غلام تو شود دین تو سن دهر…
آن به که جهان را بدل شاد خوری
آن به که جهان را بدل شاد خوری باده ز کف حور پریزاد خوری پیوسته ز دست نیکوان باده خوری با دست غم جهان ،چرا…
هر روز بتم با دگری پیوندد
هر روز بتم با دگری پیوندد با وی گوید حدیث و با وی خندد گر من نفسی شادزیم نپسندد مردم دل خویش بر چنین کس…
گفتم بکنم دو دست کوتاه از تو
گفتم بکنم دو دست کوتاه از تو دل بر کنم ، ای صنم ، بیک راه از تو اکنون چو برید خواهم ، ای ماه…
زان گونه ز پولاد ترا دست بخست
زان گونه ز پولاد ترا دست بخست کاندر رگت آویخت چو ماهی درشست این نادره بر گوشۀ جان باید بست الماس که الماس فرو برد…
چون بد عهدی گشت از تو این عهد درست
چون بد عهدی گشت از تو این عهد درست در سستی دست از تو چرا دارم سست ؟ گر دست نشستمی ز تو روز نخست…
بر عاج بنا گوش چو سیم و خز تو
بر عاج بنا گوش چو سیم و خز تو آغاز همی کند خط دل گز تو ترسم که برون برد سر از مرکز تو بفروش…
ای صبر ، از آن نگار بیداد پرست
ای صبر ، از آن نگار بیداد پرست بر وی همه بیداد جهان یکسره هست نزدیک آمد کزین بلا بتوان رست ای صبر وفادار ،…
از شست ، شها ، چو ناوکی بگذاری
از شست ، شها ، چو ناوکی بگذاری در تیره شب از دیده سبل برداری بر کرۀ شبدیز چو ران بفشاری کیمخت زمین بماه نو…
نوروز شکفته از لقای تو برند
نوروز شکفته از لقای تو برند فردوس خجسته از رضای تو برند بنیاد درستی از وفای تو برند ارکان تمامی از بقای تو برند ازرقی…
گر من ، صنما سوی تو ره یافتمی
گر من ، صنما سوی تو ره یافتمی بر دیده بدیدن تو بشتافتمی گر خاطر من ز هجر غمگین نبدی اندر غزل تو موی بشکافتمی…
زان بر دو لبت ز بوسه مر زوق نیم
زان بر دو لبت ز بوسه مر زوق نیم کز حسن و جمال چون تو ممشوق نیم می طعنه زنی که تو مرا خوب نه…
جان زخم سر زلف تو گرداند ریش
جان زخم سر زلف تو گرداند ریش دل زان دو لب لعل تو می باید عیش تا تیره نکردی ، ای نگار ، از لب…
بر تیغ بلاهای تو تا پاک شوم
بر تیغ بلاهای تو تا پاک شوم با زهر سخن های تو تریاک شوم آن روز همی ز مهر تو پاک شوم کز داغ جفاهای…
ای رای تو با ضمیر گردون شد جفت
ای رای تو با ضمیر گردون شد جفت پیدا بر تو هر چه فلک راست نهفت مدح چو تویی چو من رهی داند گفت الماس…
از هیبت تو بریزد اندر صف جنگ
از هیبت تو بریزد اندر صف جنگ تیزی ز سنان ، زه از کمان ، پر ز خدنگ از جود تو خیزد ، ای شه…
هر چند بدردم از دل محکم تو
هر چند بدردم از دل محکم تو گیرم کم جان و دل ، نگیرم کم تو یاهست کنم آنچه ترا کام و هواست یا نیست…
گر عشق تو بر من آورد رنج بسر
گر عشق تو بر من آورد رنج بسر در حشر ز خون من نپرسد داور آری بحساب خون خویش ، ای دلبر با تو سخن…
دی با رهی ، ای رنگ گل و بوی گلاب
دی با رهی ، ای رنگ گل و بوی گلاب از دیده و دل همی زدی آتش و آب از بخت ستم باشد ، ای…
چون بر همه کس نمی شود راز نهفت
چون بر همه کس نمی شود راز نهفت من گوهر راز خود نمی دانم سفت تنهایت همی جویم ، ای مایۀ جفت هم با تو…
بر جاه تو ، ای خواجه شود هر عیال
بر جاه تو ، ای خواجه شود هر عیال بر لوح قلم رفت بدین فرخ فال ای خواجه ، بحرمت خدای متعال کین فال که…
ای دل ، ز شراب عشق گشتی سرمست
ای دل ، ز شراب عشق گشتی سرمست کز رنج خمار او بجان نتوان رست گر از دل من چنین فرو داری دست در روز…
اقبال بر اندت که حکمت خوانی
اقبال بر اندت که حکمت خوانی ور نام طلب کنی ز نان در مانی بردار مرا ز خاک اگر بتوانی تا پیش تو بر خاک…
ناگاه همی زدم من ، ای شمع و چراغ
ناگاه همی زدم من ، ای شمع و چراغ از شهر بباغ با دلی پر غم و داغ باغ ار چه بود جای تماشا و…
گر عقل مکان گیر مصور بودی
گر عقل مکان گیر مصور بودی بر چهرۀ ملکت تو زیور بودی ور دانش را جنبش و محور بودی اندر فلک رای تو اختر بودی…
دل تنگم از ان جهان پیوسته
دل تنگم از ان جهان پیوسته ………………………………… کی بگسلم از مهر چنان دلبندی ؟ چون هست رگ عشق بجان پیوسته ازرقی هروی
چون بر کشی آن بلارک گوهردار
چون بر کشی آن بلارک گوهردار بر مرکب تازی فگنی زین افزار هر موی جداگانه بر اندام سوار فریاد همی کند که شاها ، زنهار…
با عشق بتان چو اوفتادت سروکار
با عشق بتان چو اوفتادت سروکار خورشید شود همان بشادی بیدار از دولت و از روز بهی دل بردار عاشق نبود روز بد و دولت…
ای چون هستی برده دل من بهوس
ای چون هستی برده دل من بهوس چون بنشینم غم فراق تو نه بس گر چون هستی بدستت آرم زین پس پنهان کنمت چو نیستی…